جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۹۰ اردیبهشت ۶, سه‌شنبه

جغرافیای تاریخی اوستا

از: دانشنامه‌ی آریانا

جغرافیای تاریخی اوستا


فهرست مندرجات
جغرافیای تاریخیاوستا

جغرافیای تاریخی اوستا (به انگلیسی: Avestan historical geography) یا جغرافیای اوستایی (به انگلیسی: Avestan geography)، اشاره‌های جغرافیایی به سرزمین‌های آریایی در کتاب اوستا است که به‌نوشته‌ی دانشنامه‌ی ایرانیکا «محدود به ناحیه‌ی شرقی فلات ایران تا مرز هندوایرانی است». در کتاب اوستا، افزون بر این‌که از کوه‌ها، رودخانه‌ها و دریاچه‌ها نام برده می‌شود، مناطقی که در آن اقوام آریایی به‌صورت یکجانشین یا کوچی زندگی می‌کردند، نیز یادآوری شده است. بیشتر این مناطق در افغانستان امروزی قرار دارند.


سرزمين‌های آريايی

در «ونديداد»، فرگرد يكم، نام شانزده سرزمين آريايی آمده است، که در شرق فلات ایران قرار دارند:

    ۱- ائیرینه ویجه (Aeiryana Vaēǰah)، ٢- سوغده (Sughdha)، ٣- مورو (Mōuru)، ۴- باخذی (Bākhdhi)، ۵- نیسایه (Nisāya)، ٦- هرایوه (Harōiva)، ٧- وایکرته (Vaēkərəta)، ٨- اورو (Urvā)، ۹- وهرگان (Vehrkana)، ۱٠- هرهواتی (Harahvaiti)، ۱۱- هتومنت (Haētumant)، ۱٢- راگا یا راغه (Ragha)، ۱٣- چخر (Chakhra)، ۱۴- ورنا (Varena)، ۱۵- هپته هندو (Hapta hindu) و ۱٦- رنگها (Rangha).

بیشتر این شهرها در افغانستان کنونی واقع است و به‌نوشته‌ی دکتر عبدالحسین زرین‌کوب، اندکی از آن‌ها، اگر در تطبیق آن‌ها خلط و اشتباه روی نداده باشد، مربوط به نواحی غربی فلات است که ممکن است، این نام‌ها بعدها در شمار شهرهای مزدا آفریده‌ی اوستایی وارد شده باشد.

نقشه‌ی تطبیق گمانی جغرافیای تاریخی وندیداد اوستا با جغرافیای امروزی

حسن پیرنیا، نویسنده‌ی ایرانی کتاب سه جلدی «تاریخ ایران باستان» می‌نویسد:

    راجع به این‌که آریان‌ها بعد از ورود به فلات ایران چگونه منتشر شده‌اند، باید گفت که در اوستا اسامی شانزده مملکت ذکر شده است. یکی از آن‌ها معلوم نیست کجا بوده و از پانزده مملکت دیگر، اولی «آیران وَاِجَ» و دو مملکت آخری صفحه‌ی البرز و پنجاب هند است. از این‌جا بعضی محققان استنباط می‌کنند که این ولایات خط‌سیر و انتشار آریان‌ها را نشان می‌دهد. بنابراین عقیده، خط انتشار آن‌ها از این قرار بوده: آریان‌های ایرانی از سُغد به‌طرف مرو آمده، بعد هرات، نیسایه و کابل را اشغال کرده‌اند، پس از آن به‌طرف رُخَج و هیلمند رفته، چون به دریاچه‌ی زَرَنگ (دریاجه‌ی سیستان) رسیده‌اند و دریاچه‌ی مزبور در آن زمان بزرگ‌تر از دریاچه‌ی کنونی بوده، به آن‌طرف نگذشته‌اند، به‌خصوص که در طرف جنوبی آن اراضی بلوچستان و مکران حالیه شروع می‌شود و این اراضی به‌واسطه‌ی بی‌آبی و آب‌وهوای بسیار گرم آریان‌ها جلب نمی‌کرده، از این جهت، بعد از اشغال سیستان به‌طرف مغرب رفته ولایت جنوبی خراسان، صفحه‌ی دماوند و ری را اشغال کرده‌اند.

به‌نوشته گراردو نیولی، اگر مجموعه‌ی اطلاعاتی که از منابع مختلف (منابع زرتشتی: اوستایی و پهلوی، و منابع یونانی) به‌دست می‌آید، آن‌ها به روش مناسب باهم تطبیق داده شود، کانون توجه به طرف مناطق اطراف هندوکش و سرزمین‌های جنوب این کوه‌ها، یعنی ناحیه‌ای میان بلخ باستان و درنگیانای باستان (زرنگ یا زرنج و سیستان) و رُخّج باستان بر می‌گردد. او می‌نویسد:

    جغرافیای تاریخی اوستا چارچوب واحد و منسجمی را نشان می‌دهد. بخش‌های مختلف حاوی اطلاعات مهم جغرافیایی باهم تناقضی ندارد؛ افق در اصل یکی است و آن افق نواحی مرکزی-جنوبی فلات مرتفع ایران شرقی (افغانستان امروز) است. فروردین‌یشت، زامیادیشت و فرگرد نخست وندیداد چنان اشاره‌ای به خوارزم ندارند. خوارزم تنها یک‌بار در یشت دهم، بند ۱۴، نام برده شده و آن‌هم به‌صورتی که مشخصاً ایران میانه است؛ در این بخش‌ها بیش‌تر مناطق کوهستانی هندوکش و رود هیلمند و حوضه‌ی آن تأکید شده و توصیف جغرافیایی بسیار دقیقی از این مناطق ارائه شده است که می‌توان نظیر آن را در متون پهلوی، یعنی در بندهشن و شگفتی‌ها و برجستگی‌های سیستان، نیز مشاهده کرد.

    اما اهمیت بخش‌های جغرافیایی اوستا همه به یک میزان نیست. نخست باید توجه کرد، سه بخش نامبرده در بالا جزو «یشت‌های بزرگ» هستند، اما چهارمین بخش، که واقعاً مانند فهرستی از نام کشورهاست، در آغاز وندیداد قرار دارد.

به‌هر حال، ابیات سرود «میثرا» وصف می‌کند که چگونه ایزد مهر هر روز، سحرگاه از فراز چکاد هرا «بر همه‌ی سرزمین‌هایی که خانمان‌های آریایی در آن سکونت دارند، می‌نگرد.»[گراردو نیولی، از زرتشت تا مانی، ص ٢٣]

بازهم به‌نوشته‌ی نیولی، قطعه‌ی مهریشت از نظر جغرافیایی بر کوه هرا متمرکز است، که از آن‌جا میثره سراسر اَیریوشینه (ائیرینه‌ویجه)، ایشکتَهَ (کوه بابا)، پَروتا (غور) - سرزمین آپاروتای به نقل هرودوت (کتاب سوم، ۹۱) یا پاروتای یا پارَوتوی به‌قول بطلمیوس (شش، ۱٧، ٣) - مورو (مارگیانا، مرو)، هَریوه (آریا، هرات)، گَوَه (سغد) را زیر نظر دارد.[همان‌جا، ص ٢۴]

هم‌چنین چارچوب جغرافیایی فرگرد نخست وندیداد کاملاً محدوده‌ی ایران شرقی (افغانستان امروزی) است. نیولی می‌نویسد:

    این فهرست کشورها که در آغاز یکی از نسک‌های اوستا، وندیداد، آمده، در حکم همان شانزده سرزمین بزرگی است که در منابع بودایی، منابع چینی و حماسه‌های قرن ششم پیش از میلاد هند آمده است و آن‌هم ریشه‌ی آریایی دارد...

    برخی از کشورهای این فهرست را می‌توان با اطمینان شناسایی کرد: کشور دوم گَوَه (سغد)، سوم، مورو (مارگیانا، مرو)، چهارم، باخذی (بلخ)، پنجم، نِسایه (نسا)، که در متن مشخصاً میان مرو و بلخ قرار گرفته است، ششم، هَرُیوا (هرات، آریا)، دهم، هَرَخوَیتی (آراخوسیا، رُخَج)، یازدهم، هَیتومَنت (هیلمند، زرنگ)، و پانزدهم، هَپتَه‌هندو (سَپتَه سیندهَوَه در جغرافیای ودایی). به این ترتیب، هشت کشور شناسایی شده و همه متعلق به نواحی شرقی فلات ایران یا نواحی مرزی ایران و هندند.

    هشت کشور دیگر باقی می‌ماند با پیشنهادهای بی‌شمار و گوناگونی که دانشمندان ارائه داده‌اند. با این حال، به عقیده‌ی من در مورد پنج تا از این کشورها می‌توان به نتایج نسبتاً قابل قبولی رسید: کشور هفتم، وَیکرتَه، هشتم، اوروا، دوازدهم، رَغَه، سیزدهم، چَخرَه، چهاردهم، وَرِنَه. پیشنهادهای مربوط به دو کشور دیگر: نهم، خَنِنتَه، و شانزدهم، رَنگها، هم‌چنان در حد فرض و احتمال است. نخستین سرزمین، ائیرئینه‌وَیجَه، را باید از این بررسی کنار گذاشت، چون دارای ویژگی اسطوره‌ای و نمادین است و به‌همین دلیل مرتبه‌ی جایگاه نخست را در این فهرست به‌دست آورده است.[همان‌جا، صص ٣٠-٣٢]


ائیرینه ویجه

کهنه‌ترین نشانه‌یی که از رد پای آریاییان، در سرزمین‌های آریایی برای تاریخ به‌جا مانده است، دورنمای یک ”بهشت گمشده‌ی آریایی“ است که مردم نواحی شرق فلات، به‌هنگام ترک سرزمین مشترک خویش آن را در پس پشت نهادند و بعدها گه‌گاه با شوق و حسرت از ان یاد می‌کردند. این بهشت گمشده‌ی آریایی، در واقع، یک شهر اسطوره‌یی به‌نام ”ائیرینه ویجه“ (در وندیداد: Airyanem Vaejo) است.

در بند دوم، فرگرد نخست وندیداد آمده است: «من هر سرزمينی را چنان آفريدم كه - هر چند بس رامش‌بخش نباشد - به‌چشم مردمانش خوش آيد. اگر من هر سرزمينی را چنان نيافريده بودم، ... همه‌ی مردمان به ”ائیرینه ویجه“ روی می‌آوردند.»

در بند سوم می‌افزاید: «نخستين سرزمين و كشور نيكی كه من - اهوره مزدا - آفريدم، ”ائیرینه ویجه“ بود بر كرانه‌ی رود دائيتی نيك. پس آن‌گاه اهريمن هِمه تن‌مرگ (اهريمن كه همه‌ی هستی و تن او مرگ است) بيامد و به پتيارگی، ”اَژدها“ را در رود دائيتی بيافريد و ”زمستان“ ديو آفريده را بر جهان هستی چيرگی بخشيد.»

افزون بر این، براساس آنچه که از وندیداد اوستا بر می‌آید، ائیرینه ویجه، در کنار رود نیک دائیتی صحنه‌ی فرمانروایی پدرانه‌ی ”یمه‌خشئته“ (یما یا جمشید) پادشاه افسانه‌‌ها بود. این نخستین مهد آریاییان، که بعدها مهاجرت دسته‌جمعی از آن آغاز شد، و تا قرن‌ها بعد که آریاییان مهاجر با بومی‌های فلات درگیری داشته‌اند، به‌ویژه از آن جهت برای آن‌ها عزیز و خاطره‌انگیز تلقی می‌شد که شاید در آن‌جا، آریاییان فقط با خویشان خود می‌زیسته‌اند و از گیرودار اقوام غیرآریایی آسوده بوده‌اند. به‌هر حال، در این سرزمین ویژه، آن‌ها با رمه‌های خود پیوسته در رفت‌وآمد و کوچ و حرکت بوده‌اند، و تمام گذشته‌های خود را تا یاد داشته‌اند - از پیدایش نخستین انسان تا ظهور زرتشت - همه‌چیز را به این سرزمین نیاکان خویش مربوط می‌یافته‌اند. چنان‌که در اوستای متأخر زادگاه زرتشت، ائیرینه ویجه یاد شده است. مری بویس، استاد کرسی مطالعات زرتشتی دانشگاه لندن، می‌نویسد:

    پس به گونه‌ای کلی ”ائیرینه ویجه“، برای زرتشتیان سرزمینی مقدس است. با گذشت زمان، مکانی نیمه‌اسطوره‌ای شد که در مرکز زمین و دامنه‌ی کوه هرا (هرابرزیتی) واقع است. همان کوهی که خورشید با گردش به دور قله‌ی آن، شب و روز را می‌آفریند. تمام رویدادهای بزرگ آفرینش و افشانه‌ها و تاریخ اوایل ایام کیش زرتشتی در آن‌جا رخ داده است. بر طبق عبارات ترجمه‌ی زند، در آن‌جا بود که هرمزد زندگی را به‌صورت‌های گیاهی یکتا، و گاو نری یکتا و آدمی یکتا آفرید. گاو نر را در ساحل راست ”دائیتی“ و آدمی را در کرانه‌ی چپ آن. پس از آن‌که اهریمن گاو را کشت، تخمه‌ی گاو را برای پالایش به ماه بردند و سپس در ایرانویج پخش کردند و همه‌ی تیره‌های حیوانات سودمند که وجود دارند، در آن‌جا پیدا شدند. بنا بر آنچه در وندیداد آمده چون آدمیان و جانداران و گیاهان شکوفا و فراوان شدند: «اهورامزدای آفریننده که در ائیرینه ویجه کنار دائیتی خوب شهره بود با ایزدان مینوئی انجمن کرد... یمای (جمشید) درخشان صاحب گله‌های خوب و شهره در ائیرینه ویجه کنار دائیتی خوب همراه با بهترین آدمیان به آن انجمن آمد.»

    جمله‌ی ”شهره‌ در ائیرینه ویجه“ که این چنین برای اهورامزدا و زرتشت و این شخصیت افسانه‌ای پیش از زرتشت به‌کار می‌رود، ظاهراً عنصری ثابت در ادبیات شفاهی اولیه‌ی زرتشتیان است و به زمانی مربوط می‌شود که برای آریایی‌ها و شعرای آنان، شهره بودن در ”ائیرینه ویجه“، سرزمین زادگاه آنان، نهایت اهمیت را داشت.

مسأله‌ی موقعیت جغرافیایی ائیرینه ویجه، با آن‌همه گفتگوهایی که پیرامون آن شده، هنوز به نتیجه قطعی نرسیده است. در این باره، هر دسته از دانشمندان دارای نظریات و نگرش‌های ویژه‌ای می‌باشند. جمعی از پژوهندگان، با پیروی از روایات سنتی پهلوی، بازمانده‌ی اواخر عهد ساسانی و دو سه قرن نخستین اسلامی، محل آن را آذربایجان پنداشته‌اند، و هنوز هم برخی، دانسته یا ندانسته، سخت به آن دلبسته‌ و از آن جانبداری می‌کنند. در حالی‌که پژوهش‌ها نشان داده است، روایات سنتی زرتشتی، ساخته و پرداخته‌ی گروهی از مغان یا روحانیون زرتشتی بوده که بنابر مقتضیات و مصالح مذهبی - سیاسی در آن زمان ابراز شده است. زیرا، متولیان دین ساسانی، با انگیزه‌های دینی و سیاسی کوشیدند تا زادگاه زرتشت را به غرب فلات منسوب کنند. بنابراین، بیشتر دانشمندان غربی، به این نظر هستند که روایات سنتی پهلوی، در این مورد قابل اطمینان نیست و از این‌روی، آن‌ها تطبیق محل ائیرینه ویجه را در غرب فلات مردود می‌دانند.

باز هم به نوشته‌ی مری بویس، در اوستای کهن یعنی گفته‌های خود زرتشت، هیچ اسم مکان قابل شناسایی نیامده است. اما در دو عبارت مورد بحث فراوان اوستای متأخر، اسم مکان‌هایی آمده که جای آن‌ها را می‌توان معلوم کرد. پاره‌ای از این نام‌ها نه تنها تا قرون وسطی بلکه تا روزگار کنونی دوام آورده‌اند. تمام این نقاط در حوزه‌ی سکونت آریاییان شرقی و یا به اصطلاح جغرافیایی امروزه در جمهوری‌های آسیای مرکزی، افغانستان و شرق ایران کنونی واقع هستند.

یوزف مارکوارت، خاورشناس نامدار آلمانی، با تکیه بر زمستان ده‌ماهه - که بر اساس فرگرد نخست وندیداد مشخصه‌ی ائیرینه ویجه است، این نخستین سرزمین آریایی را با خوارزم یکی دانسته است؛ اما برخلاف نظر او، گراردو نیولی، خاورشناس و تاریخ ادیان‌شناس ایتالیایی می‌نویسد: «پذیرفتنی‌تر آن است که ده ماه زمستان آن را با آب‌وهوایی کوهستانی توجیه کرد - شاید ارتفاعات افغانستان کنونی همان میهن آرمانی باشد - و نه مثلاً با آب‌وهوایی ناحیه‌ای مثل خورازم.»[گراردو نیولی، از زرتشت تا مانی، ص ٢٠]


سوغده

سوغده (Sughdha) یا توران (Turan یا Tuirya)، که به این سرزمین سُغد یا گاهی سغدیانا هم می‌گویند، شامل تاجیکستان کنونی و بخش خاوری ازبکستان، یعنی سرزمین میان کوه‌های تیان‌شان و رود آمودریا است. مردم آن، که از هزاره‌ی دوم پیش از میلاد در نواحی میانه‌ی سمرقند و رود زرافشان نشیمن داشتند و در هزاره‌ی یکم پیش از میلاد بر جلگهٍ گسترده‌ای در میان سیردریا و آمودریا چیرگی یافتند، سغدیان نامیده می‌شدند، به‌زبان سغدی سخن می‌گفتند و نیاکان تاجیکان تاجیکستان و ازبکستان هستند. آنان همسایه‌ی اقوام آریایی‌تبار سکایی، بلخی و خوارزمی بودند. کشورداری سغدیان با تازش ترکان و عرب‌ها از میان رفت و آنچه از تاریخ پیش از اسلام این سرزمین آشکار است، بیشتر از یافته‌های باستان‌شناسان و یا نوشته‌های نویسندگان سده‌های نخستین اسلامی مانند ابوریحان بیرونی است.

از سنگ‌نوشته‌های بیستون و تخت‌جمشید بر می‌آید، که سغد در روزگار هخامنشیان بخشی از شاهنشاهی پارس بود. سپس به‌دست اسکندر مقدونی افتاد. در زمان شاهنشاهی کوشانیان، این سرزمین زیر سلطه‌ی آنان بود. در سال ۵۵۵ میلادی، سغد به تصرف هپتالیان درآمد. حدود سال ۵٦۰ میلادی میان ساسانیان پارس و ترکان اتحادی به‌منظور حمله به هپتالیان پدید آمد. پس از سقوط شاهنشاهی هپتالیان، اختلاف بین پارسیان ساسانی و ترکان آشکار شد و ترکان در این زمان توانستند سغد را تصرف کنند. سپاه چین، در سال ٦۵۸ میلادی، سغد را تصرف کردند و خاقانات غربی ترک استقلال خود را از دست داد. پس از سقوط خاقانات غربی ترک دوباره فرمانروایان سغد حکومت یافتند و کوشیدند تا دولتی مستقل تشکیل دهند، ولی عمر این دولت بسیار کوتاه بود، زیرا در سال ٦٦۴ میلادی سغد به‌تصرف اعراب درآمد. در متون اسلامی از سغدیان، سمرقند و بخارا نام برده شده‌ است. تازیان، به سرزمینی که از آمودریا تا سیردریا کشیده شده بود، ماوراءالنهر می‌گفتند.


مورو

مورو (Mōuru)، که امروزه مَرو نامیده می‌شود، یکی از شهرهای باستانی آریاییان بود. پیشینه‌ی این شهر به پیش از میلاد مسیح می‌رسد. داریوش اول، شاه هخامنشی، در سنگ‌نبشته بیستون مرو را مَرگَوش نام برده است. اما جغرافیانویسان قدیم آن را مَرْگیانا نامیده‌اند. ویرانه‌های آن امروزه در انتهای جنوبی بیابان قره قوم و به فاصله‌ی نود مایلی شمال شرقی سرخس واقع است و نواحی پیرامون آن از رود مرغاب (مرورود) مشروب می‌شود. شهر امروزی ماری که مرکز استان مرو در ترکمنستان است، در ۳۰ کیلومتری مرو باستان ساخته شده است.

در تاریخ آمده است، یزدگرد سوم آخرین پادشاه ساسانی پس از شکست جنگ نهاوند، در سال ۲۱ هجری (٦۴۲ میلادی)، برای کمک خواستن از شاه چین و خاقان ترک به مرو رفت. اما چون از سؤنیت ماهوی سوری مرزبان مرو نسبت به‌خود آگاه شد به آسیابانی پناه برد و او یزدگرد را به‌طمع لباس فاخرش کشت (۳۱ ه‍جری / ٦۵۱ میلادی).

در دوره‌ی اسلامی، مرو یکی از چهار شهر خراسان بزرگ بود. والیان خراسان در آن‌جا منزل می‌کردند و نخستین کسی که در آن فرود آمد، مأمون عباسی بود و سپس کسانی که بعدها حکومت خراسان یافتند تا آن‌که در زمان طاهریان نیشابور به پایتختی برگزیده شد.


باخذی

باخدی (Bākhdhi) باختر (به پارسی باستان: باختریش) يا باكتريا (به یونانی باستان: باکترا Βάκτρα یا باکتریانه Βακτριανή؛ به لاتین: باکترا Bactra یا باکتریانا Bactriana) یا بلخ امروزی که در كتاب چهارم ودا (اتهرواودا) و هم‌چنین در مهابهارات، داستان‏‌های حماسی هند، به‏‌شكل ”بهليكه“ ياد شده و در ادبيات سانسكريت به‏‌صورت ”بالهيكه“ آمده است، به‌قولی کهن‌ترین شهر تاریخ جهان است که پیشینه‌ی آن به هزاران سال قبل از میلاد بر می‌گردد و یکی از سرزمین‌های مهم آریاییان بوده است، که امروزه در شمال افغانستان واقع است.

در بند هفتم فرگرد اول وندیداد آمده است: «چهارمين سرزمين و كشور نيكی كه من - اهوره مزدا - آفريدم، ”باخدی“ (بلخ) زیبا با درفش‌های برافراشته بود (بخدیم سریرام اردو درفشام). پس آن‌گاه اهريمن همه تن‌مرگ بيامد و به پتيارگی، ”برَور“ را بيافريد.»

بیشتر خاورشناسان مهد آیین زرتشت را باخدی (بلخ) می‌دانند. از این‌رو، بلخ، کانون فعالیت زرتشت و خاستگاه زبان اوستایی بود. هم‌چنین بر اساس اسطوره‌های آریایی، بلخ مرکز فرمانروایی شاهان پیشدادی، کیانی و خاندان اسپه به‌شمار می‌رود. در زمان هخامنشیان، ظاهراً کوروش بزرگ پارسی، بلخ را متصرف شد و در دوره‌ی داریوش یکم، یکی از ساتراپی‌های هخامنشیان بود.

هنگامی که اسکندر مقدونی سلسله‌ی هخامنشی‌ها را در پارس برانداخت، در سال ۳۳۰ پیش از میلاد به سرزمین بلخ لشکرگشایی را آغاز کرد. با آن‌که اقتدار حکومت مرکزی در بلخ از بین رفته بود و مردم در حالت قبیله‌ای، به‌صورت پراکنده زندگی می‌کردند، اسکندر با مقاومت شدید مردم هرات و بلخ روبه‌رو شد. بلخ، پس از مرگ اسکندر مقدونی، در قلمرو سلوکیان درآمد. اداره‌ی آن به‌دست ساتراپ‌های یونانی افتاد. سپس، در سال ۲۵٦ پیش از میلاد، بلخ با سغد و مرو متحد گشت و از دولت سلوکی جدا شد. رهبر این رستاخیز، دیودوت یکم یونانی بود که در آن‌جا، دولت یونانی باختر، را بنیان نهاد. دانشنامه‌ی ایرانیکا می‌نویسد: «در سال ۲٦۱ پیش از میلاد، سرزمین باختر توسط دیودوت یکم، از حکومت سلوکی اعلام استقلال می‌کند. وی نخستین شاه دولت یونانی بلخ بود.» این دولت از ۲۵۰ تا ۱۲۵ پیش از میلاد دوام یافت و قلمرو آن از سغد تا رخج و از هریرود تا دهنه‌ی رود سند و پنجاب هند گسترده بود.

در میانه‌های سده‌ی سوم پیش از میلاد، دولت موریای هند، که بین سال‌های ۳۲۱ تا ۱۸۵ پیش از میلاد، بر هند فرمانروایی می‌کردند، در گسترش دین بودایی در باختر تلاش فراوان نمود. در عهد آشوکا، مقتدرترین فرمانروای این دولت، که به بوداگرایی گروید، دین بودا، از حدود شبه‌قاره‌ی هند تجاوز و توسط مبلغان از شمال غربی تا کشمیر و قندهار و کابل نفوذ کرد و به‌تدریج به سواحل رود جیحون رسید. در آن هنگام، دولت یونانی باختر، که می‌خواست خود را در ثروت هند شریک سازد، از این نفوذ دینی جلوگیری نکرد. از این‌رو دین بودایی جای دین زرتشتی را گرفت.

بنابراین، بلخ، در دوره‌ی فرمانروایی یونانی باختر و سپس سلسله‌ی کوشانیان، که از سال ٦۰ تا سال ۳۷۵ میلادی، از بلخ بر آسیای میانه و شمال هند فرمانروایی می‌کردند، از مراکز مهم دین بودایی و محل معبد معروف «نو بهار» بود.

به‌هر حال، به‌گفته‌ی استرابون، مورخ یونانی (۲۷ ق‌.م - ۱۴ م)، دولت یونانی باختر با یورش چهار قوم: آسیایی‌ها (Asioi)، پاسیانی‌ها (Pasianoi)، تُخاری‌ها (Tocharoi)، و سکاراولی‌ها (Sakarauloi)، که همگی از سرزمین‌های ماورای سیردریا (سیحون) آمده بودند، سقوط کرد.

یوئه‌چی‌ها، که به احتمال قوی، اتحادیه‌ای از اقوام کوچ‌نشین سکایی بودند و خاستگاه آن‌ها در دشت تاریم (در غرب چین) بود، زیر فشار جنگجویان چینی از سرزمین خویش بیرون رانده شدند. آن‌ها با دیگر اقوام کوچ‌نشین (تُخاری‌ها و سکاها) متحد شدند، و به‌سوی جنوب به شرق سرزمین‌های آریایی (شمال افغانستان امروزی) ریختند، و در سال ۱۲۴ پیش از میلاد، با پارت‌های اشکانی درگیر شدند، و سپس به باختر (بلخ) یورش آوردند، و یونانیان حاکم بر آن سرزمین را به جنوب به‌سوی دره‌ی کابل و شرق به‌سوی پاکستان و هند کنونی راندند و خود با تشکیل دولتی مستقل کوشانی، تمدنی جدید را در تاریخ باختر رقم زدند. در نهایت، کانیشکا، مقتدرترین پادشاه کوشانی، در ۱۲۰ میلادی، پایتختش را از باختر به بگرام و کاپیسا انتقال داد. تندیس‌های بودای بامیان یادگاری از آن دوره‌ است.

احتمالاً اردشیر بابکان، نخستین شاه ساسانی (۲۲۴ – ۲۴۱ م)، پس از تسخیر سگستان و ابرشهر (خراسان فعلی) و مرو و خوارزم قدرت خود را بر بلخ و نواحی آن نیز بسط داد. اما سیطره‌ی ساسانیان بر بلخ دیری نپایید. چون به‌زودی هیتالیان (هیاطله) یا هون‌های سفید از ایالت گانسوی چین به حدود تخارستان هجوم آوردند. شروع قدرت هفتالیان از سال ۴۲۰ میلادی بود. آن‌ها بر بلخ چیره شدند و بسیاری از شاهان ساسانی را خراجگزار خود ساختند. در سال ۴۸۴ میلادی، هیتالیان، که مرکز دولت آن‌ها تخارستان بود، تا مرو و هرات نیز را گرفتند. اما سرانجام ساسانیان با ترکان متحد شدند و در سال ۵٦۷ میلادی، دولت شاهنشاهی هفتالیان به‌دست نیروهای مشترک خسرو انوشیروان ساسانی و ترکان از بین رفت. چندی بلخ به‌دست ترکان و پارسیان افتاد؛ اما یورش تازیان به سلطه‌ی آنان پایان داد.

نخسین حمله‌ی تازیان مسلمان به بلخ، در سال ۳۲ ه‍جری قمری (٦۵۲ میلادی) به‌سرکردگی احنف‌بن قیس بود. در سال ۴۳ ه‍جری قمری دوباره به‌تصرف اعراب مسلمان درآمد، ولی در زمان قتیبةبن مسلم بود که کاملاً مغلوب آنان شد. در دوره‌ی اسلامی، یعنی در قرون وسطی، بلخ همراه با هرات، نیشابور و مرو یکی از چهار بخش (چهار ربع) خراسان بزرگ بود.


نیسایه

نیسایه (Nisāya) یا نِسا، یکی از شهرهای باستانی سرزمین آریایی بود که در بند هشتم فرگرد نخست وندیداد از آن یاد شده است:

«پنجمين سرزمين و كشور نيكی كه من - اهوره مزدا - آفريدم، ”نسايه“ در ميان بلخ و مرو بود. پس آن‌گاه اهريمن هِمه تن‌مرگ بيامد و به پتيارگی، گناه ”سست باوری“ را بيافريد.»

نیسایه، به‌نوشته‌ی احمدعلی کهزاد و فضل‌ربی پژواک، «نواحی بین بلخ و هرات» (میمنه در شمال افغانستان) است، یا به‌گفته‌ی حسن پیرنیا آن را «بعضی با محلی در دو فرسخی سرخس و برخی دیگر با نیشابور تطبیق می‌کنند» و یا به‌قول دیگر، نِسا است، که محوطه‌ی باستانی آن در محدوده کشور ترکمنستان امروزی، در فاصله بین شهر عشق‌آباد پایتخت این کشور و شهر قوچان در استان خراسان ایران قرار دارد.

به‌هر حال، در زمان پارتیان که از اواخر قرن سوم پیش از میلاد تا اوائل قرن سوم میلادی، یعنی نزدیک به پانصد سال بر قلمرو آن‌زمان ایران حکومت کردند، این شهر، نخستین جایی بود که اشک اول، بنیان‌گذار سلسله اشکانی، آن را به‌عنوان مرکز فرمانروایی خود برگزید. اگرچه نسا پایتخت اشکانیان نبود اما پایگاه این خاندان به‌شمار می‌رفت. آن‌گونه که در گزارش‌های تاریخی آمده، پس از آن‌که ساسانیان به فرمانروایی اشکانیان پایان دادند، نسا اهمیت خود را از دست داد و رو به زوال نهاد؛ اما پیروز، پادشاه ساسانی این شهر را دوباره احیا کرد. در متون تاریخی فارسی و عربی پس از اسلام، پیوسته از نسا به‌عنوان یکی از شهرهای مهم خراسان بزرگ یاد شده‌ است.


هرایوه

هرایوه (Harōiva) یا هرات، در شمار کهن‌ترين بلاد مشرق زمین قرار می‌گیرد. اين شهر باستانی، اکنون در شمال غرب افغانستان، در حوزه‌ی حاصل‌خیز و شاداب هری‌رود واقع است. پاره‌ای بر این باورند که نام هِرات برگرفته از نام رودخانه هریرود است. اصل این نام واژه‌ی «هَرَیو»، به‌معنای «پُرشتاب» است، چنان‌که در پارسی باستان (سنگ‌نبشته‌های هخامنشی) به‌صورت «هريوا» و در وندیداد اوستا، که در عهد پادشاهی پارتیان نگاشته شده است: «هريوه» و در پارسی ميانه ساسانی (در سنگ‌نبشته‌ای در کعبه زردشت واقع در نقش رستم) «هريو» ياد شده است. ظاهراً قدیم‌ترین شکل این واژه در کتاب ریگ‌ودا، به زبان سانسکریت «سَرَیو» (Saráyu) آمده است؛ زیرا معمولاً حرف «س» سانسکریت، در زبان اوستایی به حرف «هـ» ابدال می‌شود. مراد از این واژه‌ی معادل اوستایی در زبان سانسکریت ودایی، همان رودخانه‌ی هری‌رود است. هم‌چنین هرات به‌نام‌های دیگری مانند: هِرَی یا هَرِی نیز شهرت دارد. در واقع ریشه‌ی تمام این نام‌ها بر می‌گردد به واژه‌ی «ائیریه» (اری، اریه و آریا). از این‌رو، در آثار يونانی «آريا یا گاهی به غلط آریانا» خوانده شده است. به‌هر حال، هرات نیز یکی از مهم‌ترین سرزمین‌های قوم آریایی بود. در بند نهم وندیداد آمده است: «ششمين سرزمين و كشور نيكی كه من - اهوره مزدا - آفريدم، ”هَرُيو“ و درياچه‌اش بود. پس آن‌گاه اهريمن هِمه تن‌مرگ بيامد و به پتيارگی ”سرشك و آب‌گونه‌ی پُرمايه“ را بيافريد.»

دو واژه‌ی ”سرشك و آب‌گونه‌ی پُرمايه“، در واقع، بر گردان ”سرَسكَ“ و ”دَريويكَ“ی اوستايی است. دارمستتر، به‌جای آن‌ها ”پشه‌ی آلوده“ آورده و هيچ‌گونه توضيحی در اين باره نداده است. نيبرگ، به پيروی از زند ونديداد، آن‌ها را به ”شيون و مويه“ برگردانده كه در دين مزداپرستی كاری است نكوهيده و اهريمنی، و بيلی، واژه‌ی دوم را به‌معنای ”مايع غليظ“ (اشاره به ”بَلغم“ يكی از اخلاط چهارگانه) گرفته است.

در گذشته‌های دور گفته می‌شد که «جهان اقيانوسی است و در اين اقيانوس مرواريدی هست و آن مرواريد هرات است.» در درازنای تاریخ پر فراز و نشیب هرات، پارس‌ها، یونانی‌ها، تازی‌ها، ترک‌ها، مغل‌ها و ازبک‌ها برای تسخير اين شهر کهن جنگيده‌اند. در سده‌های ششم و پنجم پیش از میلاد٬ هرات به‌دست پارس‌ها افتاد و یکی از ساتراپی‌های هخامنشیان به‌شمار می‌رفت. در سنگ‌نبشته بیستون داریوش بزرگ٬ هریوا در فهرست ساتراپی‌های هخامنشیان ياد شده‌ است.

اسکندر مقدونی، در جریان لشکرکشی‌های خود به آسیا، توانست مرکز ساتراپی هرات را تسخیر کند. به‌قول هرودت، مورخ یونانی، اسکندر مقدونی در ۳۳۰ پيش از میلاد، آرتاکوانا مرکز ساتراپی هریوه را گشود. در اين زمان، آرتاکوانا شهر آباد و مرفه‌ای بود. اما وقتی ساتراپ (والی) هریوه که ”ساتى‌برزن“ نام داشت، همراه با باشندگان هریوا در برابر هجوم سپاه اسکندر به‌سختی مقاومت کردند، آن‌گاه او تصميم به کشتار و ويرانی شهر گرفت. سرانجام سپاهیان اسکندر موفق به فتح شهر شده و آن‌را ویران کردند و بسیاری از باشندگان اين شهر را نيز به‌قتل رسانیدند. سپس، اسکندر شهر را دوباره آباد کرد و نامش را به ”اسکندریه‌ی آریا“ (Alexandria of Areia) تغيير داد.

بعد از مرگ اسکندر (در سال ۳۲۳ ق.م)، هریوا جزئی از قلمرو سلوکیان درآمد. تا این‌که پس از سال ۲۴۰ پیش از میلاد دو سرزمین همسایه‌ی هریوا یعنی باختر و پارت از اربابان مقدونی مستقل شدند. در این زمان، هریوا جزئی از قلمرو دولت يونانی باختری نوبنیاد به‌شمار می‌رفت. در بین سال‌های ۲۰۸ و ۱۹۰ پیش از میلادی، آنتیوخوس سوم (ملقب به کبیر) پادشاه سلوکی توانست قلمروش را تا سرزمین‌های شرقی گسترش دهد و دوباره هریوا به‌دست سلوکیان افتاد. در سال ۱۶۷ پیش از میلاد، مهرداد یکم، شاه مقتدر اشکانی، با شکست دادن اوکراتید هریوا و برخی از سرزمین‌ها را از سلوكیان گرفت. پس از آن، دولت‌های اشكانی‌ها، كوشانی‌ها، يفتلی‌ها و ساسانی‌ها، در اين سرزمين حكمروايی کرده‌اند.

در دوره‌ی يفتلی‌ها (هیاطله)، هرات از مراکز مهم نظامی و منطقه‌ی مرزی بين دولت‌های يفتليان و ساسانيان محسوب می‌شد و پس سقوط يفتلی‌ها به اشغال پارس‌ها (ساسانی‌ها) درآمد. در آستانه‌ی يورش اعراب به خراسان، این شهر دارای اقلیت مسیحی نستوری بود.

تازیان در سده‌ی هفتم ميلادی به خراسان رسيدند و هرات در سال ۳۱ هجری قمری، در عهد خلافت عثمان، توسط لشکر اعراب به‌سرکرد‌گی احنف بن قیس فتح و مردم آن به دين اسلام گروید. پس از پایان سیطره‌ی اعراب، دولت‌های محلی مانند طاهری‌ها، صفاری‌ها، سامانی‌ها، غزنوی‌ها، غوری‌ها و سلجوقی‌ها بر اين ديار حكومت راندند. در این ایام، هرات یکی از چهار بخش مهم خراسان بزرگ بود و آن را دل خراسان نیز خوانده‌اند.

به هنگام ایلغار مغولان، در سال ۱۲۲۲ میلادی، هرات از بنیاد ویران شد و بیش از نیمی از اهالی بومی آن قتل‌عام و یا آواره شدند.

بین سال‌های ٦۴۳ تا ۷۸۴ ه‍جری قمری، سلسله‌ای آل کرت، که نسب آنان به سلاطین غور می‌رسید، در خراسان استقلال داشتند و پایتخت این دودمان شهر هرات بود. تیمور لنگ در سال ۷۸۴ هرات را گشود و آل کرت را نابود کرد. در جریان این حمله هرات بار دیگر ویران شد و هزاران نفر به قتل رسیدند. شاهرخ فرزند تیمور و همسرش گوهرشاد بیگم پایتخت تیموریان را در سال ۱۴۰۱ میلادی از سمرقند به هرات منتقل کردند. هرات در دوره‌ی تیموریان دارالسلطنه‌ی خراسان بزرگ بود و به اوج رونق خود رسید. از این‌رو، می‌توان سده پانزدهم میلادی را دوران طلائی هرات نامید.

در سال ۱۵۰٦ ازبکان شیبانی آسیای مرکزی بر شمال افغانستان و هرات چیره شدند. اندکی بعد هرات به‌دست قزلباشان ترک‌تبار صفوی افتاد. در دوران صفوی هرات هم‌چنان مرکز و مهم‌ترین شهر خراسان محسوب می‌شد و همواره مورد طمع ازبکان و ترکان صفوی بود. حتی چندبار این شهر بین ازبکان و صفویان دست‌به‌دست شد، با این حال، سلطه‌ی ازبکان در مقایسه با سلطه‌ی صفویان بر این شهر به‌صورت کوتاه‌مدت بود. پس از سقوط دولت صفوی توسط افغان‌ها، هرات قلمرو طایفه‌ی ابدالی شد؛ اما پس از فروپاشی دولت افغان‌ها در ایران، این شهر به‌دست نادر شاه افشار افتاد. سپس، از زمان ایجاد دولت شاهنشاهی احمدشاه درانی در خراسان بزرگ، هرات همواره بخش جدایی‌ناپذیر کشور افغانستان بوده است. هر چند که در اوایل قرن نوزدهم، دولت مغول‌تبار قاجاری ایران به هرات چشم طمح داشت و چندین بار هرات را مورد هجوم قرار داد، ولی در نهایت تلاش آنان نافرجام ماند.


وایکرته

در بند دهم فرگرد نخست وندیداد آمده است: «هفتمين سرزمين و كشور نيكی كه من - اهوره مزدا - آفريدم، ”وَئَه كَرتَه“ی بد سايه (کابل) بود. پس آن‌گاه اهريمن هِمه تن‌مرگ بيامد و به پتيارگی، پری ”خنَثَی تی“ را بيافريد كه به ”گرشاسپ“ پيوست.»

وایکـرته (Vaēkərəta)، که بیشـتر دانشـمندان آن را کابل دانسـته‌اند؛ اما سـیلوین لـوی (Sylvain Lévi)، اســتاد زبـان سـانســکـریت در دانشــگاه سـوربـن، در کـتاب «Le catalogue géographique des Yakṣa dans la Mahāmāyūrī»، که در سـال ۱۹۱۵ میـلادی چـاپ شـده اسـت و والتر برونـو هنینگ (W. B. Henning)، در کتاب «Two Manichaean Magical Texts»، که به‌سال ۱۹۴٧ میلادی به نشر رسیده است، آن را به اشتباه با گندهارا (Gandhara) و نواحی پیشاوُر تطبیق داده‌اند.

نام گندهارا (Gandhara) یا گَنداره، نخست در ریگ‌ودا و سپس در اترواودا یاد شده است. پانینی (Pāṇini)، زبان‌شناس هندی که دستور زبان کاملی برای زبان سانسکریت تدوین کرده و خود احتمالاً از اهالی گندهارا بوده، نیز در سده‌ی چهارم پیش از میلاد، از این منطقه نام برده و آن را یکی از استان‌های اصلی هند دانسته‌ است. از سوی دیگر، در سنگ‌نبشته بیستون داریوش یکم، این منطقه به‌عنوان یکی از استان‌های شاهنشاهی پارس آمده‌ است. هم‌چنین در سده‌ی یازدهم پس از میلاد توسط ابوریحان بیرونی، نیز به گندهارا اشاره شده و وی شهر ویهند (احتمالاً اوند امروزی نزدیک به اَتک) را پایتخت آن ذکر کرده‌ است. نام گندهارا در منابع کلاسیک بعدی برای اشاره به دره‌ی رود کابل استفاده شده است. میر غلام‌محمد غبار، گندهارا را ولایات پیشاور، سوات و کابل نگاشته است.(غبار، میر غلام‌محمد، تاریخچه‌ی مختصر افغانستان، سالنامه‌ی کابل ۱٣۱۱، ص ٧؛ در صفحه‌ی ۹ نیز از گندهارا معادل کابل و پیشاور یاد کرده است) از این‌رو، ممکن است سیلوین لوی و والتر هنینگ، وایکرته را با گندهارا یکی پنداشته‌اند.

با این وضعیت، پژوهشگرانی که وایکرته را با کابل تطبیق داده‌اند، به شرح زیر است: میر غلام‌محمد غبار، وای‌کرت (= کابل، اعم از شهر و علاقه)[سالنامه‌ی کابل ۱٣۱۱، ص ٣۴]؛ حسن پیرنیا، وای‌کرت (= کابل)[تاریخ ایران باستان، ج ۱، پاورقی ص ۱٣۹]؛ ابراهیم پورداوود، وَئَه كَرتَه (= کابل بدسایه)[وندیداد، صص ۱٠ و ۱٣]؛ دکتر عبدالحسین زرین‌کوب، وئه کرته (= کابل)[تاریخ مردم ایران (ایران قبل از اسلام)، ج ۱، ص ٣۱]؛ آرتور کریستن‌سن، ایران‌شناس نامبردار دانمارکی، واکرت (= کابلستان)[کیانیان، ص ۱۴٧] و ...

به‌هر حال، کابل نیز یکی از قدیمی‌ترین شهرهای جهان است، که قدمت آن را برخی به ۵۰۰۰ سال و عده‌ای دیگر به ۳۵۰۰ سال می‌رسانند. اما محرز نیست. با وجود این، نام کابل در سرودهای ریگ ودا، به‌صورت «کوبها» آمده و از این شهر، در برخی منابع به‌شکل «کوفن» نیز یاد شده است. مورخان و جغرافیانویسان یونانی از آن به‌نام‌های «کابوره»، «کارورا» و «اورتوسپانه» نام برده‌اند. در برخی از نسخه‌های پلینی از کابل به‌نام «ارتوسپانوم» یاد شده که با اندک تغییر به «ارتوستانا» شباهت دارد. ویلسن گمان می‌برد به‌احتمال زیاد، این نام، همان «اردهاشتانا»ی زبان سانسکریت باشد که به‌معنای «جای بلند» یا «شهر بلند» است. هیوان تسانگ، سیاح معروف چنینی، نیز همین اسم را برای کابل یادآور شده است. احمدعلی کهزاد می‌نویسد:

    در ریگویدا نام کابل به‌شکل کوبها آمده و بر استناد ترجمه‌ی زند اوستای دارمستتر «وئه کرته» و به‌قول هیرودوت «کسپاتیروس» و به‌قول استرابون «اور تسپنه» (چهارراه) و نیز به‌قول بطلیموس: کوفن، کاوفو، کارورا، یا کابورا از آن یاد شده است.


اورو

اورو، یا روه (سرزمین پکتیکا) یا غزنه و یا طوس، چنان که در بند یازدهم فرگرد اول وندیداد آمده است: «هشتمين سرزمين و كشور نيكی بود كه اهوره مزدا آفريد». وندیداد می‌افزاید: ”اورو“ی دارای چراگاه‌های سرشار بود. پس آن‌گاه اهريمن هِمه تن‌مرگ بيامد و به پتيارگی، گناه ”خودكامگی و فريفتاری“ (يا بهتر است، براساس گزارش پهلوی (زند) وندیداد گفته شود ”فرمانروايی ستمگرانه“) را بيافريد. گراردو نیولی در کتاب «زمان و زادگاه زرتشت» می‌نویسد:

    «در مورد موقعیت و محل اوروا، پیش‌تر با نظر کریستن‌سن موافق بودم که می‌گوید محل اوروا را باید در جایی در جنوب کابل جست‌وجو کرد. بنابراین، سرزمین‌هایی با چراگاه‌های فراوان که بیش‌تر شبیه اوروا هستند، طبعاً باید سرزمین‌هایی باشند که این چراگاه‌ها در مرکز آن‌ها، در شرق غزنین یا مرکز زابلستان قرار دارند. این شهر را که در ارتفاع ٢٣۵٠ متری از سطح دریا قرار دارد، سرزمین‌های حاصلخیز پر از گندم‌زارها در میان می‌گیرد و غزنی‌رود که امروز به دریاچه‌ی آب ایستاده می‌ریزد، آن را مشروب می‌کند، و عجیب نیست اگر بپذیریم که در قدیم غزنی‌رود با رودخانه‌ی لورا پیوند یافته و احتمالاً به رودخانه‌ی ارغنداب، شعبه‌ی بزرگی از رودخانه‌ی هیرمند (هایتومند) که به دریاچه‌ی هامون می‌ریزد، می‌پیوسته است.»

همو در ادامه می‌افزاید:

    «بعدها این نظریه را رها کردم و با نظر اشتباهی که ابراز داشتم، به ارتباط بین اوروا و دشت پیشانسه که منابع پهلوی آن را نزدیک کابلستان می‌دانند، بهای کمی دادم و به‌دنبال آن و در پی نظریه‌ی یوستی، محل اوروا را در غرجستان دانستم. در این زمینه باید بگویم در واقع پیش‌ترها تصور می‌کردم کابلستان شاید سرزمینی بزرگ‌تر از کابل امروزی بوده و غرجستان را نیز شامل می‌شده است. اما امروز دیگر بر این باور نیستم. نوشته‌ی منشی‌زاده، در مورد موقعیت دشت پیشانسه در فلات مرتفع غزنین مرا راهنمایی کرد تا نظریه‌ی کریستن‌سن را با وجود آن‌که به دشت پیشانسه اشاره‌ای ندارد، دوباره مورد توجه قرار دهم.»[گراردو نیولی، زمان و زادگاه زرتشت، صص ۴۵-۴٦]


وهرگان

خننتا یا وهرگان (Vehrkana)، نهمين سرزمين آریایی است که در بند ۱٢ فرگرد نخست وندیداد از آن سخن رفته است: «نهمين سرزمين و كشور نيكی كه من - اهوره مزدا - آفريدم، ”خنَنتَ“ بود. پس آن‌گاه اهريمن هِمه تن‌مرگ بيامد و به پتيارگی، گناه نابخشودنی ”كون مرزی“ را بيافريد.»


هرهواتی

جیمز دارمستتر، هرهواتی (Harahvaiti) را با رُخَج یکی دانسته است[جمیز دارمستتر، وندیداد، ص ۵٧]. سرزمین رُخَج، در شرق فلات ایران قرار داشت و مشتمل بر قندهار امروزی و اطراف آن در افغانستان می‌شده‌ است که قوم رُخَجی (Arachosians یا Arachoti) در آن مسکن گزیده بود. از این سرزمین، نخستین‌بار در سنگ‌نوشته‌های هخامنشی به‌نام هَرَهُوَتیش یاد شده است که از ساتراپی‌های شرقی شاهنشاهی پارسیان بود. هم‌چنین نام هَرَخوَیتی در فرگرد نخست وندیداد اوستا آمده است: «دهمين سرزمين و كشور نيكی كه من - اهوره مزدا - آفريدم، ”هَرَهَوَيتی“ زيبا بود. پس آن‌گاه اهريمن همه‌تن مرگ بيامد و به پتيارگی، گناه نابخشودنی ”خاك‌سپاری مردگان“ را بيافريد.»[پورداوود، ابراهیم، وندیداد (فرگرد اول، بند ۱٣)، ص ۱٠].

آریاییان که حدود سه‌هزار سال پیش برای سکونت به این سرزمین رسیدند، آن را به یاد ایزدبانوی باران یعنی «اناهید-هرهوتی» (ناهید دارنده‌ی آب‌ها)، هره‌وتی (دارنده‌ی آب‌ها) نامیدند.[دانشنامه‌ی ایرانیکا، سرواژه‌ی «اناهید»]


هتومنت

هتومنت (Haētumant)، نام اوستایی رودخانه‌ی هیرمند و حوضه‌ی پیرامون آن است که در نسک‌های گوناگون تاریخی و گیتاشناسی، به ریخت‌های هلمند، هندمند، هیلمند، هیلمن و هیرمن نیز از آن نام‌برده شده‌ است. رومیان و یونانی‌ها این رود را «هتَماتندروس» (Etymandros) یا «هری‌مانتوس» (Erymanthus) می‌خواندند. این رود بزرگ، از بلندی‌های کوه‌های بابا در ۴۰ کیلومتری غرب کابل از رشته‌ کوه‌ی هندوکش در افغانستان سرچشمه می‌گیرد و در استان هلمند روان شده و پس از مسافت ۱۱۰۰ کیلومتر وارد دریاچه هامون که دریاچه ای مشترک بین افغانستان و ایران است می‌شود. از این‌رو، طولانی‌ترین رود واقع بین سند و فرات به‌شمار می‌آید، که سالانه میلیاردها متر مکعب آب در آن جریان می‌یابد.

هیرمند از جنوب باختری کابل پس از پیوستن به رودخانه‌ی دیگری به‌نام ارغنداب از جنوب باختری کابل گذشته و وارد دشت مارگو می‌شود. این رودخانه، در محل بند کمال‌خان واقع در خاک افغانستان تغییر مسیر داده و به شمال منحرف می‌گردد و در بند کهک واقع در ۳٦ کیلومتری جنوب خاوری زابل وارد دریاچه هامون می‌شود.

به‌نوشته‌ی آرتور کریستن‌سن، محیط جغرافیایی قدیم‌ترین قسمت‌های اوستای جدید، ایران شرقی (بیشتر افغانستان امروز) است و این محیط جغرافیایی افزون بر نواحی سغد، بلخ، مرو و آریا (هرات)، عبارت است از حوزه‌ی شط هلمند (= هیرمند). اهمیت زرنگ (= سیستان) در بحث از دوره‌ی آخرالزمان، که در روایات مذهبی زرتشتی ملاحظه می‌شود. نجات‌دهندگان آینده‌ی عالم، از نطفه‌ی زرتشت که در دریاچه‌ی کاس‌ای (کیانسیه یا کیانسه یا دریاچه‌ی هامون) سیستان پنهان شده و ٩٩٩٩٩ فروشی (فروهر) آن را حفاظت می‌کنند. مقدس‌بودن دریاچه‌ی هامون اندیشه‌ی است که از دوره‌ی مقدم بر زرتشت باقی مانده است.[رجوع شود به: کیانیان، صص ٢-٦]

در سده‌ی دوازدهم پیش از میلادی، برخی از اقوام آریایی به مرکز تازه‌ای از قدرت در دره‌ی هیرمند روی آورده و در آن‌جا شاهزادگان کیانی و دنباله‌روان آن‌ها شهریاری آریایی را بنیاد نهادند.

علی بن حسین مسعودی، تاریخ‌نویس و جغرافی‌دان عرب، مدعی است که کی‌بهمن به انتقام خون پدر جنگی با پادشاهان سیستان و زابلستان کرد و بعد از کشتن رستم و پدر او، بسیاری را از مردم سیستان و زابلستان به اسارت برد.[رجوع شود به: سنی ملوک‌الارض]


راگا یا راغه

راگا یا راغه (Ragha)، دوازدهمين سرزمين نیکوی آریایی است که اهورامزدا آفرید. در بند ۱٦ آمده است: «دوازدهمين سرزمين و كشور نيكی كه من - اهوره مزدا - آفريدم، ”رگا“ بود كه سه رَد در آن فرمانروايند. پس آن‌گاه اهريمن هِمه تن‌مرگ بيامد و به پتيارگی، گناهَ ”برانگيختن سست باوری“ را بيافريد»

بنا بر روایات سنتی زرتشتی، این کشور باید همان رگای ماد باشد که در کتیبه‌های داریوش اول در بیستون از آن سخن رفته است؛ یعنی راگای یونانی، و ری دوران اسلامی (اَلرَّی اعراب). اما به‌نوشته‌ی گراردو نیولی «این عقیده تنها براساس شباهت آوایی است و استدلال آن سخت سست است، چون بحث بر سر اسم مکانی توصیفی است، به‌معنای «دشتی در جوار کوهستان»، «تپه‌ی ماهورهای جوار کوهستان». به‌نظر من، رغه می‌بایست در شمال هَرَخوَیتی و هَیتومَنت، در مسیر سرزمین چَخرهَ، واقع باشد. یکی دانستن احتمالی رغه‌ی اوستایی با رگای ماد، که به‌خصوص مورد نظر نیبرگ است، مسئله‌ی است که هنوز جای بحث دارد، اما فرگرد نخست وندیداد هیچ کمکی به حل این مسئله نمی‌کند.»[از زرتشت تا مانی، ص ٣٣]


چخر

سيزدهمين سرزمين و كشور نيكی كه من - اهوره مزدا - آفريدم، ”چَخرَ“ی نيرومند و پاك بود. پس آن‌گاه اهريمن هِمه تن‌مرگ بيامد و به پتيارگی، گناه نابخشودنی ”مَردار سوزان“ را بيافريد.[بند ۱٧ فرگرد نخست وندیداد، برگردان ابراهیم پورداوود، ص ۱۱؛ هم چنین رجوع شود به بندهای ٧٣ و ٧۴ فرگرد ٨]

حسن پیرنیا، چخر یا شخر را با شاهرود یکسان پنداشته است.[] اما غفور پویا و فضل‌ربی پژواک، آن را با غزنه تطبیق کرده‌اند.[] با این حال، گراردو نیولی می‌نویسد: «در مورد چخر نمی‌توان چیز زیادی گفت: پس از بررسی‌های محدوده‌ای کلی که این سرزمین در آن جای گرفته و فرضیات گوناگونی ارائه شده است، فکر می‌کنم منطقی‌ترین راه حل آن است که آن را همان چَرخِ میان غزنه و کابل، در دره‌ی لوگر یا چرخ سفرنامه‌ی ابن‌بطوطه، بدانیم»[از زرتشت تا مانی، ص ٣٣]


ورنا

چهاردهمين سرزمين و كشور نيكی كه من - اهوره مزدا - آفريدم، ”وَرِنَ“ی چهارگوشه بود كه فريدون - فروكوبنده‌ی اَژی‌دهاك - در آن زاده شد. پس آن‌گاه اهريمن هِمه تن‌مرگ بيامد و به پتيارگی، ”دشتان“ نابهنجار زنان (رجوع شود به فرگرد شانزدهم وندیداد) و بيدادگری فرمانروايان بيگانه را بيافريد.[بند ۱٨ فرگرد نخست وندیداد، برگردان ابراهیم پورداوود، ص ۱۱]

وَرِنَ یا وارنا را احمدعلی کهزاد و غفور پویا با بامیان و فضل‌ربی پژواک با وانای وزیرستان و حسن پیرنیا با صفحه‌ی البرز یا خوار تطبیق می‌کنند.


هپته هندو

هپته هندو (Hapta hindu)، معادل سانسکریت ودایی آن در کتاب ریگ‌ودا، در فهرست رودهای ریگ‌ودا، سَپته‌سندو، به‌معنای ”هفت‌رود“ آمده، که در کنار آن، از سه رود دیگر: کوبها (همان رود کابل)، رَسا (همان رَنهای اوستایی) و کُرومو (رودی در دره‌ی کُرَم در مناطق قبیله‌ای پشتون‌نشین پاکستان) نیز یاد شده است. در بند نوزدهم فرگرد اول وندیداد چنین آمده است:

«پانزدهمين سرزمين و كشور نيكی كه من - اهوره مزدا - آفريدم، ”هفت‌رود“ بود. پس آن‌گاه اهريمن همه تن‌مرگ بيامد و به پتيارگی، ”دشتان“ نابهنجار زنان و گرمای سخت را بيافريد.»

جمیز دارمستتر، هفت‌رود را با سرزمين‌های آبخور رود سند (ايندوس) يا پنجاب كنونی یکسان انگاشته است.


رنگها

در بند بیستم فرگرد نخست وندیداد آمده است: «شانزدهمين سرزمين و كشور نيكی كه من - اهوره مزدا - آفريدم، سرزمين گرداگرد سرچشمه‌ی رود ”رنگها“ بود؛ جايی‌كه مردمان بی‌سر زندگی می‌كنند. پس آن‌گاه اهريمن همه تن‌مرگ بيامد و به پتيارگی، زمستان ديوآفريده را بر جهان چيرگی بخشيد.»

گفته می‌شود که به‌دلیل کوتاه‌بودن عبارات اوستا و آشفته‌بودن مندرجات کتاب‌های پهلوی، خاورشناسان بر سر تعیین رود رنگها اختلاف کرده و هر یک رود معروفی را حدس زده‌اند، چنان‌که ویندیشمان گمان می‌کند که رود سند مقصود است. هارلز می‌نویسد آمودریا (جیحون) از آن اراده شده است. اشپیگل، یوستی و گایگر به سیردریا (سیحون) گمان برده‌اند. دلاگارد آن را رود معروف روسیه، یعنی ولگا پنداشته است. مارکوارت رود زرافشان سغد و دارمستتر رود دجله دانسته‌اند و بارتولومه و وست آن را رود افسانه‌یی و نیم‌افسانه‌یی تصور کرده‌اند.[مفردکهلان، جواد، گزارش زادگاه زرتشت و تاریخ اساطیری ایران، ص ۱٨۹]

دارمستتر با اشاره به گزارش پهلوی (زند) ونديداد، سرزمين آبخور رود رنگ‌ها را با ناحيه‌ی ميان‌رودان (Mosopotamia) يكی دانسته است. در گزارش پهلوی (زند) ونديداد. درباره‌ی ”مردمان بی‌سر“ آمده است: «مردمی كه هيچ فرمانروايی را به سالاری خويش نمی‌پذيرند». دارمستتر افزوده است:

    اين تركيب، ترجمه‌ی ”اسروَشه“ (سركشی، شورش، نافرمانی در برابر قانون) است كه در دوره‌ی ساسانی به‌درستی درباره‌ی مردم سرزمين‌های ميان دو رود دجله و فرات - كه پيرو كيش مزداپرستی نبوده‌اند - به‌كار می‌رفته است. من گمان می‌برم كه بايد معنی واژگانی اين تركيب را بپذيريم و در اين بند، سرچشمه - يا دست‌كم - كهن‌ترين شكل افسانه‌هايی را كه درباره‌ی مردمان بی‌سر با چشمانی بر شانه‌هاشان در برخی از منابع آمده است، بشناسيم. جغرافيادانان ايرانی از چنين مردمانی نام می‌برند و جای آنان را در جزيره‌های خاوری نزديك چين ذكر می‌كنند كه آنان را از آن‌جا به نزد خان تاتاران فرستادند. (به‌نقل فهرست اوزلی) برای شناخت بنياد اساطيری اين افسانه‌ها می‌توان پيشينه‌ی آن‌ها را تا اساطير هندی و يونانی نيز دنبال كرد.


[] يادداشت‌ها




[] پيوست‌ها


...


[] پی‌نوشت‌ها

دانشنامه‌ی ایرانیکا، زیر سرواژه‌ی «جغرافیای اوستا».
پورداوود، ابراهیم، وندیداد، صص ۹-۱۱؛ و نیز: جیمز دارمستتر، مجموعه قوانین زرتشت (یا وندیداد اوستا)، ترجمه‌ی موسی جوان، ص ۵٧
زرین‌کوب، عبدالحسین، تاریخ مردم ایران (ایران قبل از اسلام)، ج ۱، صص ٣۱-٣٢
پیرنیا، حسن، تاریخ ایران باستان، ج ۱، ص ۱٣۹
زرین‌کوب، پیشین، ص ۱۵
همان‌جا، ص ۱۵
همان‌جا، ص ۱٦
رضی، هاشم، اوستا (سرودهای زرتشت، یسنا، یشت‌ها، ویسپرد، خرده اوستا)، ص ٢٣؛ و نیز: مهدیزاده کابلی، افغانستان مهد آیین زرتشت، ص ۱۹.


[] جُستارهای وابسته






[] سرچشمه‌ها







[] پيوند به بیرون

[۱ ٢ ٣ ۴ ۵ ٦ ٧ ٨ ٩ ۱٠ ۱۱ ۱٢ ۱٣ ۱۴ ۱۵ ۱٦ ۱٧ ۱٨ ۱۹ ٢٠]

رده‌ها │ جغرافیا │ جغرافیای تاریخی │ اوستا