جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۹۰ آبان ۱۷, سه‌شنبه

سه گفتار

از: حسن بایگان

سه گفتار: تاریخی، سیاسی، فرهنگی

(گفتار سوم، فرهنگی)

ضعف فرهنگی آکادمیسین‌ها و اساتید ایرانی



فهرست مندرجات




ضعف فرهنگی آکادمیسین‌ها و اساتید ایرانی

[] مقدمه

سومین موضوعی که باید راجع به آن صحبت شود شیوه برخورد دانشگاهیان و اساتید ایرانی با منتقدین است.

در ابتدا باید بگویم نوشته‌های دکتر پیروز مجتهدزاده استاد دانشگاه در ایران و انگلیس از اندک مطالبی است که ایرانیان می‌نویسند و توجه مرا بخود جلب می‌کند. بنابراین با دقت و علاقه آن‌ها را می‌خوانم. اما در مقابل متاسفانه بسیاری از صاحب نظران ایرانی مطالبی می‌نویسند که نه تنها هیچ ارزش مطالعه ندارد بلکه وقت تلف کردن یا برباد دادن نیرو و حتی بدتر از آن است. تنها چند نفری در میان ایرانیان مطالب ارزشمندی می‌نویسند و مخصوصاً در رشته‌ای که صاحب‌نظر هستند؛ بهتر قلم می‌زنند. لیکن حتی همین افراد نیز ممکن است همانند همه مردم در مواردی اشتباه کنند. در این مقطع شیوه پذیرش آن و برخورد با منتقد بسیار مهم بوده و فرهنگی است که هدف این گفتار بررسی آن می‌باشد.

قصد نگارنده در ابتدا نوشتن نامه‌ای کوتاه برای آقای پیروز مجتهدزاده و طرح نظرات در همان محدوده شرح حال خانواده خزیمه (که در گفتار اول آمد) و تصحیح اشتباه ایشان بود. اما چند تجربه تلخ گذشته باعث گردید تا آنرا به‌صورت سرگشاده نوشته و کمی گسترده‌تر مطرح نمایم. این تجربه‌ها در رابطه با اساتید محترم ایرانی دانشگاه‌ها بود.

توصیه دوستان نیز دخیل بود آن‌ها بر این نظر بودند که یک موضوع تاریخی با اهمیت که می‌تواند گوشه‌ای از گذشته کشور ایران را روشن کند نباید نهان و تنها میان دو تن باقی بماند بلکه ضروریست تا در اختیار عموم و خصوصا علاقه مندان به تاریخ قرار بگیرد.

مضافا اینکه پس از سال‌ها قلم زدن و سال‌های بیشتری فعالیت سیاسی - اجتماعی و در نتیجه دیدن و شنیدن مسائل و مطالب بسیار، اینبار موقع آن رسیده بود تا یکبارهم که شده با ذکر اندکی از شواهد و تجربیات شخصی به انتقاد از بعضی کارها، صحبت‌ها و افراد پرداخته شود.

از دیگر دلایل طرح صریح مسئله آن بود که متاسفانه هر چه تلاش شد تا بطور غیر مستقیم بعضی مطالب و فرهنگ‌های غلط نشان داده شود؛ ظاهراً گروهی متوجه نمی‌شوند. پس بناچار خیلی صریح و مختصر تنها چند نکته و مورد، به‌عنوان نمونه آورده می‌شوند.

لیکن هدف اساسی‌تر و برتر آنست که اولا درسی و تجربه‌ای برای افراد تحصیل کرده و سمبل جامعه باشد؛ دیگر اینکه مسئولان بدان توجه کرده، تغییر و تحولی اساسی در سیستم دانشگاهی ایجاد کنند.


[] ضعف فرهنگی

در چند مورد که با بررسی متون مرجع؛ اشتباه بودن نوشته‌های بعضی از اساتید برایم مسلم گردید، طی نامه‌هایی بسیار مودبانه و مطابق فرهنگ ایرانی (و نه آن‌طور کاملا اداری که برای اساتید دانشگاه‌های غرب نوشتم) و بسیار با احتیاط و... موضوع را مطرح کردم. اما هیچکدام، حتی یک پاسخ ساده مبنی بر دریافت نامه نفرستادند.

همین یک نکته به‌ظاهر ساده بیان کننده تفاوت فرهنگی بسیار مهم و حساس میان آکادمیسین‌های ایرانی و اروپایی‌ست.

در چند مورد که اشکالات یا اشتباهاتی در متون و نوشته‌های غربی‌ها مشاهده شد؛ با یک نامه بسیار ساده و به‌سبک شاید خشک اداری غربی، پاسخ یا توضیح خواستم. اما بدون اینکه حتی یک مورد بی‌پاسخ گذاشته بشود به تمامی آن‌ها جواب داده شد. به‌عنوان مثال و در آخرین مورد دسامبر سال گذشته (٢٠٠٢) مسیحی کتابی تحت عنوان "اطلس ادیان جهان" از انتشارات دانشگاه اکسفورد را خریدم. از آنجایی که قصد نگاهی به‌وضعیت یهودیان بود به آن بخش مراجعه شد و به‌نظرم آمد آماری غلط آمده است؛ از دوستی تحصیلکرده و صاحب قلم، مسن و با تجربه و اهل مطالعه که سال‌ها ساکن لندن بود، سئوال کردم. او نمی‌توانست بپذیرد که دانشگاه اکسفورد اشتباه کرده باشد؛ پس سعی در توجیه داشت و می‌گفت حتما من یک جایی اشتباه می‌کنم و چیزی را نمی‌بینم وگرنه دانشگاه اکسفورد اشتباه نمی‌کند. اما تجربه‌های قبلی‌ام در خصوص بعضی اشتباهات آن‌ها، نهایتا به نوشتن نامه‌ای به اکسفورد انجامید؛ در آنجا اشاره کردم اگر آماری چنین واضح غلط می‌آید و انسان را در نتیجه‌گیری سر در گم می‌کند آیا می‌توان به بقیه مطالب کتاب اعتماد کرد؟. این جمله‌ای بود که بدین صراحت در نامه به اساتید ایرانی آورده نمی‌شد بلکه به‌صورتی بسیار ملایم می‌آمد.

نتیحتاً در ٢٣ دسامبر ٢٠٠٢ پاسخی گرفتم مبنی بر این که آن‌ها نامه‌ام را دریافت کرده؛ برای تحقیق به مسئول مربوطه دادند و در نتیجه آن فرد اشتباه را پذیرفته و اذعان داشته که صحبت من صحیح بوده است. حتی اشاره داشتند که نامه آن‌ها را می‌توانم به‌عنوان مدرک استفاده کرده مثلا برای چاپخانه‌های مربوطه (کتاب به‌زبان‌های غیر انگلیسی و ازجمله سوئدی نیز با همان اشتباه چاپ شده بود) جهت اصلاح بفرستم. این نامه هنوز در اختیارم هست.

در اینجا ما با یک فرهنگ یا سیستم مواجه می‌شویم. در این سیستم مسئله این نیست که چه کسی نامه را نوشته است؛ چه کاره هست؛ استاد دانشگاه، متفکری معروف، نویسنده و منتقدی سروزبان‌دار است و یا اینکه فردی عادی و گمنام همانند حسن بایگان با پائین‌ترین شغل و مقام در جامعه می‌باشد. در این سیستم انسان‌ها ارزش دارند.

در اینجا حتی حساب بر آنست که، فردی پول داده کتابی را خریده و می‌خواهد با مطالعه آن چیزی را یاد بگیرد. بنابراین تمامی حقوق لازم را برای دریافت پاسخ دارد.

این حقوق بدون اینکه لازم بنوشتن قراردادی در موقع خرید کتاب باشد به‌طور سیستماتیک به خریداران داده شده است.

اساسا به‌نظر می‌رسد در سیستم دانشگاهی اروپا این مسئولیت بر عهده نویسندگان می‌باشد تا پاسخ به افراد بدون هیچ بحث و پرسشی اضافی؛ داده شود.

تجربه شخصی‌ام با اروپا این موضوع را در چندین مورد کاملا نشان داده است. آمریکا را دقیقا نمی‌دانم اما با سیستم غیر دمکراتیک و بسیار طبقاتی که بر آن جامعه مخصوصاً از جانب مقامات ارشد حکومتی حکمفرماست، احتمال اینکه دانشگاهیان‌اش هم از غرور و نخوت مملو باشند بعید نیست؛ زیرا ایندو رابطه تنگاتنگی با یکدیگر دارند.

یک تجربه با آمریکا آقای پرفسور عباس میلانی است؛ که عنوان استاد و رئیس دانشکده علوم سیاسی دانشگاه نوتردام آمریکا را دارد. ایشان برای سخنرانی به سوئد آمدند، من نیز جلسه‌ای برای ایشان در اپسالا ترتیب دادم. صحبت‌های اشتباه ایشان و برخورد بعدی با انتقادات و نکات کتبی مطروحه از جانب من؛ کاملا ناامیدم کرد و باعث گردید که دیگر پس از آن هیچ شخصی را برای سخنرانی دعوت نکنم.

از آن زمان تصمیم گرفتم پس سه دهه تلاش و فعالیت در این امور دیگر نردبان دیگران نشوم. خصوصا اینکه خود من اولین کسی خواهم بود که با اتکا به‌مدارک مستند و تاریخی باید به نقد سخنان این افراد بپردازم تا از انحراف فکری جلوگیری شود. بنابراین اکنون حدود ٣ سال است که کسی را به اپسالا دعوت نکرده‌ام و ظاهرا هم شخص دیگری در این شهر نیست تا چنین کاری را انجام بدهد.

تجربه دیگر قبل از حمله آمریکا به عراق در انستیتوی صلح دانشگاه اپسالا بود که پروفسوری را از آمریکا دعوت کرده بودند. پس از اتمام صحبت‌هایش و اعلام پرسش و پاسخ؛ او کاملا و به‌طور واضح از پاسخ به من طفره رفت و دقیقاً مشخص بود که با طرح این سئولات در بن بست فکری قرار گرفته بود. او تحلیل‌هایی در باره منطقه خاورمیانه ارائه داده بود بدون اینکه بعضی نکات اساسی را در نظر بگیرد.

در این مرحله مشکل به خود او و تربیت‌اش در جامعه دانشگاهی آمریکا باز می‌گشت. او می‌بایست پیشتر آموزش می‌دید که باید صراحتاً ضعف یا اشتباه خود را در برابر حضار اعلام کند؛ نه اینکه پس از پایان جلسه به‌صورتی سربسته(نه صریح) و خصوصی (برای من) به اشتباهات و آن نکات اصلی که ابدا در نظر نگرفته بود و باعث به کج راه رفتن‌اش شده بود؛ اعتراف نماید.

این نکته اختلاف اساسی فرهنگی میان آکادمیسین‌ها و سیاسیون است که در سطور بعدی اندکی بدان پرداخته خواهد شد.

اما با ایرانیان داخل کشور موارد بیشتری از اشاره به اشتباهات بوده که ابدا بدان‌ها اعتنایی نشده است. پس می‌توان چنین نتیجه گرفت که در میان اساتید دانشگاهی ایران این فرهنگ غلط و عقب افتاده وجود دارد که جواب را به انسان به‌خاطر انسان بودن نمی‌دهند بلکه کاملا طبقاتی و با دید قدرت به مسئله نگاه کرده و پاسخ می‌دهند. شاید هم از آن بدتر جواب هیچ‌کس را نمی‌دهند و به تعبیری یا خود را در برابر نوشته‌های خود مسئول و پاسخگو نمی‌دانند؛ یا کسی را لایق و هم سطح خود نمی‌دانند؛ یا بسادگی از زیر بار اصلاح خود و معذرت خواهی شانه خالی کرده، فکر می‌کنند مسئله را در همانجا خفه کنند.

ولی در اصل و اساس باید آنرا از زاویه عدم درک اشان از موقعیت و جایگاه آکادمیسین‌ها، مسئولیت اشان در قبال جامعه و عدم دانش از مقوله دمکراسی یا برابری حقوق انسان‌ها و احترام بدان‌ها دید.

این نکته ابدا مهم نیست که نویسنده آن نامه‌ها شخص گمنامی به‌نام حسن بایگان است که هیچ لقب دکتر و پرفسور را یدک نمی‌کشد و حتی در پائین‌ترین موقعیت شغلی در جامعه قرار دارد. بلکه مسئله اساسی باید توجه بدان باشد که آیا نکته‌ای ارزشمند در نامه وجود دارد و یا ندارد.

اگر چنانچه انتقاد و طرح نکته‌ای بر نظرات سیاسی یا فلسفی باشد شاید اساتید (و هرشخصی) حق داشته و دارد تا جواب ندهد. زیرا می‌توان استدلال کرد که نظر و برداشت شخصی است و قصد مباحثه نیست و نویسنده ضرورتی بر مباحثه آنهم با هر کسی را نمی‌بیند. لیکن زمانی که اشتباه تاریخی و... و حتی در حدی ابتدایی می‌باشد، از طرفی مطالب در نشریاتی چاپ می‌شود که باید مبلغی بابت خرید آن (و در مواردی هزینه پست از ایران به‌خارج را) پرداخت، یک موضوع است؛ ولی نکته اصلی و با اهمیت آنکه احتمال میرود افرادی بخواهند آن نوشته‌ها را به‌عنوان نکاتی مستند از مرجعی دانشگاهی در جایی مطرح کنند. بنابراین نویسنده باید حداقل برای خود و موقعیتش و جامعه احترامی خاص قائل شده در رفع اشتباه‌اش بکوشد و در نتیجه مکاتبه‌ای با نویسنده نامه داشته باشد. مسلما این مکاتبه هیچ مدرک و دلیلی بر ضعف آن استاد دانشگاه نیست بلکه برعکس نشان از منش والا و پذیرنده آن فرد دارد. حتی در مواردی آن‌ها باید اشتباه خود را کتبا و در همان نشریه اصلاح کنند.

اکنون قبل از طرح نمونه‌های مشخص باید این نکته را یادآوری کنم.

آنگاه که قشر دانشگاهی کشوری، آنهم در سطح اساتید دانشگاه‌ها که در عین داشتن ارتباط تنگاتنگ با دانشگاه‌های غرب؛ مسئولیتی عظیم در قبال فرهنگ جامعه دارند، چنین عمل می‌کنند و نمونه‌ای (منفی) برای مردم می‌شوند چه توقعی باید از مردم و رژیم‌ها داشت.

در جهان امروز اساتید دانشگاه‌ها نزدیکترین مشاوران رهبران سیاسی و سیاسیون، راهنما و نمونه‌ای برای آن‌ها هستند. ولی متاسفانه در ایران حداقل آن چند نمونه‌ای که تجربه و امتحان شد چندان جالب و مثبت نبودند و در نتیجه تاثیر آنان بر سیاسیون نیز چندان مثبت نخواهد بود.

از آقای دکتر احمد نقیب‌زاده دانشیار دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران که به‌نظرم می‌رسید مطالب جالبی می‌نویسد شروع می‌کنم. ایشان در اطلاعات سیاسی اقتصادی شماره ۱٧٢-۱٧۱ آذر و دی ۱٣٨٠ در مطلبی تحت عنوان "تاثیر تحولات بین‌المللی بر مفهوم حقوق بشر" نوشتند:

"اگر کورش ، بنیان‌گذار امپراطوری هخامنشی تنها پادشاه غیر عبری است که در تورات از او یاد می‌شود، دقیقاً به این دلیل استکه وی نمونه بارز فردی بوده که حقوق مردمان مختلف را در پهنه امپراطوری خویش رعایت می‌کرده است."

چنانچه شخصی مطالعه‌ای در عهد عتیق نداشته و این نوشته را مبنای خود قرار دهد تا ابد در اشتباه خواهد بود و اگر جایی به استناد این مطلب بخواهد وارد بحثی شود (آنهم این‌چنین که استاد ما مطرح کرده)، در گردابی عظیم خواهد افتاد.

توجه شود که اطلاعات سیاسی اقتصادی از نشریات کلاس دار ایران است که در آن افراد با تحصیلات بسیار بالا قلم می‌زنند وشاید به نوشته یکدیگر اعتماد داشته باشند و در جایی که تخصص خودشان نیست از سایر نوشته‌های درج شده درهمین نشریه استفاده کنند. احتمال دیگر اینکه سایر اقشار روشنفکر و اهل مطالعه و ... در ایران آنرا بخوانند و از این مطالب در جاهای دیگر و مباحث خود استفاده کنند. آنگاه اوج فاجعه و افتضاح است.

زیرا حتی برای مبتدیان و آماتورهایی هم که تنها سرسری عهد عتیق را مطالعه کرده باشند کاملا مشخص است که در آن کتاب نه تنها از فرعون‌های مصر که نوعی پادشاه و برتر از آن نوعی خدا بودند و حتی از سایر پادشاهان کوچکتر اسم برده شده؛ بلکه از همه مهمتر خشایارشا است که اساسا کتاب استر که یکی از کتاب‌های مجموعه عهد عتیق می‌باشد در باره این پادشاه و زن یهودی‌اش استر و رابطه او با یهودیان می‌باشد.

پیشتر طی مقاله‌ای تحت عنوان "تحقیقی در دین یهود..." تفسیر مختصری از کتاب استر داده‌ام.

اما اگر آمدن نام فردی در عهد عتیق (در تورات نام کورش نیامده و اینکه تورات را به‌جای عهد عتیق استفاده کنیم غلط است) حجت یا نشان امثال آن چیزی استکه آقای نقیب زاده گفته است پس تمامی شاهان دیگری هم که نام اشان آمده از این خصوصیات و مزیت برخوردارند (به تیتر مقاله و در نتیجه متن توجه شود).

واقعیت آنست که این کتاب تنها برای عده‌ای مقدس بوده، آیه‌هایش الهی و حجت است و نه برای همگان. انتقادات فراوان بر عهد عتیق وارد است و اشتباهات بسیاری در آن وجود دارد.

حتی خشونت‌آمیزترین احکامی که در قرن حاضر ضد بشری اعلام می‌شود همانند سنگسار (آنهم مثلا تنها به‌دلیل کار کردن در روز شنبه) در آن کتاب امری عادی می‌باشد. بسیاری اندیشمندان به نقد عهد عتیق پرداخته‌اند؛ من نیز در موقعیت مناسب به قسمت‌هایی از کتاب اشاره خواهم داشت.

در همین شماره از اطلاعات سیاسی اقتصادی مقاله دیگری از دکتر جواد قدسی تحت عنوان "نقش متفکران ایرانی و اسلامی در توسعه فرهنگی و علمی اروپا" درج شده است. ایشان نوشته‌اند:

"ابن مسکویه (متوفی در ۱٠٣٠ میلادی) در کتاب خود الفوض الصفر در باره تکامل موجودات نوشته است...

اولا نام ابن مسکویه غلط است اما چون غلطی مشهور بود (همانند تورات نامیدن عهدعتیق) موضوع اصلی نامه من به ایشان نبود حتی اگر شخصی با درجه دکترا او را چنین بنامد، پس تنها تذکر و یادآوری ساده‌ای به نویسنده شد.

غلط مشهور از مشکلات زبان پارسی است که همگان به‌نوعی در گفتار و نوشتار به‌کار می‌برند در حالی که خود به‌غلط بودن آن واقفتد. اما در مواردی (همانند موارد فوق "ابن مسکویه" و یا "تورات نامیدن کل کتاب عهد عتیق") به‌نظر می‌رسد که نویسندگان از غلط بودن آن‌ها اطلاعی ندارند. به‌همین دلیل بدان‌ها اشاره شد.

لیکن نام کتاب بشکل وحشتناکی غلط بود نام اصلی آن الفوز الاصغر می‌باشد.

حال در پی این اشتباهات شکی ایجاد شد که تا چه حد بقیه مطالب صحیح، قابل قبول و استناد هستند. آیا اساساً نویسنده تحقیقی انجام داده یا اینکه تنها از شنیده‌ها استفاده کرده و حرف‌هایش افواهی است.

شاید هم منابع‌اش امثال کتاب فهرست اعلام دکتر خزائلی استکه در سطور بعدی بدان پرداخته خواهد شد و نوشته ایشان نیز در آینده بهمان ترتیب مورد استناد دیگران خواهد بود. آنگاه یک سلسله از نوشته‌های اشتباه آنهم با استناد بیکدیگر افکار جامعه را به انحراف خواهد کشانید.

بهمین دلایل بهترین راه نوشتن نامه‌ای محترمانه، دوستانه، صمیمانه و مودبانه همراه طرح سئوال بود. این امکان نیز داده شد که شاید حروف چین اشتباه کرده و توصیه شد که نویسنده مقاله بعد از حروف چینی مطالب را یکبار ویراستار کند.

سخن کوتاه؛ از هیچکدام پاسخی دریافت نشد.

با توجه به مجموعه‌ای از اینچنین برخوردها و پاسخ ندادن به نامه‌ها؛ این سئوال برایم مطرح شد: در پاسخ به نوشته آقای پیروز مجتهدزاده چه باید کرد؟ نتیجه نوشتن سه گفتار شد تا دیگران نیز حداقل از عرب بودن ریشه اولیه خانواده خزیمه علم با اطلاع شوند و آن نوشته را به‌عنوان مدرک مستند قلمداد نکنند.

این گفتار سوم نیز محملی برای تغییر در فرهنگ غلط حاکم بر قشر تحصیلکرده و دانشگاهی باشد.

در این فاصله چندین مورد دیگر پیش آمد که یکی دو نمونه در اینجا گنجانده می‌شود.

بنابر توصیه دوست ارجمندی جهت تکمیل کتابخانه شخصی کتاب اعلام قران نوشته مرحوم دکتر محمد خزائلی را درخواست کردم که با مدت‌ها تاخیر بالاخره نسخه دست دومی از چاپ چهارم ۱٣٧۱ به‌دستم رسید. قابل توجه آنکه در این کتاب چاپ سوم آن را سال ۱٣۵۵ ذکر کرده بدین‌ترتیب معلوم می‌شود که این کتاب طی چندین دهه به‌عنوان کتاب مرجع مورد استفاده و استناد بوده است.

از آنجایی که کتاب قاعدتا مرجع بوده و بنابراین در صورت نیاز بدان مراجعه می‌شود و ضمنا درعرض مدت کوتاه فرصت مطالعه کامل آن نبود تنهاچند لحظه‌ای به چند نکته مورد نظر در کتاب نگاهی انداخته شد و متاسفانه در همین چند لحظه این نکات دیده شد.

در صفحه ٦٦٠ در خلاصه‌ای از داستان استر چنین نوشته: "این دختر به‌واسطه زیبایی نظر خشایارشاه یا اردشیر اول را به خود معطوف ساخت به قسمی که ملکه را طلاق گفت و با او مزاوجت کرد. وزیر پادشاه که بر مردخای با چشم دشمنی می‌نگریست پادشاه را به صدور فرمان قتل عام یهود واداشت اما استر از اینکار پرده برداشت و آن وزیر کشته شد و مردخای به‌جای او نشست. یهودیان هر ساله چهاردهم آذار معادل چهاردهم فروردین را به یادگار این توفیق جشن می‌گیرند و آن را عید فوریم می‌گویند." نویسنده ماخذ خود را از جمله کتاب استر ذکر گرده است.

اما کتاب استر که منبع اصلی در خصوص این واقعه است کاملا چیز دیگری می‌گوید. ماجرا چنین است.

اخشوروش یا همان خشیارشاه در مجلسی از ملکه وشتی می‌خواهد که حضور یابد و همه زیبایی او را ببینند، ولی او قبول نمی‌کند. این مسئله باعث می‌گردد تا شاه با نزدیکان به مشاوره بنشیند.

"مقربان او کرشنا و شیتار و ادماتا و ترشیش و مرس و مرسنا و مموکان هفت رئیس فارس و مادی بودند که روی پادشاه را می‌دیدند و در مملکت بدرجه اول می‌نشستند. کتاب استر باب اول آیه ۱۴" آن‌ها به پادشاه توصیه می‌کنند که اگر ملکه وشتی را رها نکند و... این امر برای سایر زنان نمونه شده و پس از آن دیگر نمی‌توانند بر زنان خود امر برانند . شاه باین پیشنهاد عمل کرده، پس از آن بدنبال زن دیگر می‌گردند.

بنابراین دیده می‌شود که طلاق یا رها کردن ملکه وشتی دلیل دیگری به‌غیر از زیبایی استر داشته است و اساسا در آن زمان شاه از وجود استر بی‌اطلاع بوده است.

نکته بعدی آنستکه در باب چهارم کتاب استر آمده که مردخای از موضوع دستور شاه مبنی بر قتل عام یهودیان آگاه می‌شود و بعد آن را به اطلاع استر می‌رساند و نه این که استراز این راز پرده بر می‌دارد.

سومین نکته این که جشن پوریم یا فوریم هر ساله در چهاردهم فروردین نیست. زیرا ماه‌های یهودیان قمری است و در بعضی سال‌ها آن‌ها ۱٣ ماه دارند. کما این که جشن پوریم امسال در روزهای آخر اسفند ماه بود.

شرح کاملتر و تفسیر مختصری بر این کتاب را آنچنان که گفته شد در مقاله‌ای تحت عنوان "تحقیقی در یهودیت: آیا صهیونیست‌ها انتقام آسوری‌ها و بابلیان را از عراقی‌ها می‌گیرند" پیشتر نوشته‌ام.

اما شخصی که می‌خواهد اعلام قرآن را بنویسد مجبور به مطالعه عهد عتیق و جدید است. مطابق زیر نویس مطلب؛ از مراجع نویسنده همان کتاب استر بوده است. با اینحال اینهمه اشتباه آنهم در مورد کتابی (استر) که تنها حدود ۱٠ صفحه و در خصوص واقعه‌ای مربوط به ایران است تاسف بر انگیز می‌باشد؛ بدتر آنکه نویسنده خودش ایرانی است. تاسف برانگیزتر از همه آن‌که تا به‌حال با این کتاب برخوردی نشده، معنی آن چنین استکه هیچ شخص دیگری به مطالعه و تحقیق همت نگماشته است. هرچند در این میان باید سیستم حاکم را بزیر سئوال برد که مسئول اصلی رشد و ارتقا جامعه می‌باشد.

توضیح آخر اینکه اکثر محققین داستان استر را ساختگی می‌دانند.

متاسفانه این نوع کتاب‌ها در ایران مرجع هستند. لیکن زمانی که در اولین مراجعه چنین اشتباهاتی دیده شود؛ تمامی کتاب زیر سئوال می‌رود. متاسفانه دکتر خزائلی فوت کرده و نمی‌توان مستقیما نکات را با ایشان در میان گذاشت. اما صحبت برسر اینست که این کتاب را نمی‌توان به‌عنوان مرجع شناخت بلکه بیشتر حالت افسانه‌پردازی و داستان سرایی دارد.

طرح اشکالات این کتاب برای هشیار کردن اذهان آنانی است که قصد مطالعه و فراگیری دارند؛ زیرا بهتر است که منابع صحیح را پیدا کرده مطالعه کنند. اینجانب از بس اشتباه در نوشته‌های اساتید دیده‌ام، ترجیح می‌دهم کتاب‌ها و متون اصلی را مطالعه و نتیجه‌گیری کنم. نمونه مشخص همین عهد عتیق استکه آنچه با مطالعه متن اصلی دستگیرم شد با نوشته‌هایی که تاکنون بیرون آمده بسیار متفاوت است.

در کناب امثال وحکم پرتوی آملی چاپ سوم ۱٣٧۴ جلد اول ص ٣۹۹ آمده:

"در واقع حکومت والیان لرستان از سال ۱٠٠٦ هجری قمری تا سال ۱۴٠٨ هجری شمسی که معاصر سلطنت سر سلسله پهلوی بوده، ادامه داشته است."

تاریخ شروع سلطنت پهلوی ۱٣٠۴ هجری شمسی است که ابداً قرابتی با ۱۴٠٨ ندارد در ضمن این تاریخ نمی‌تواند هجری قمری باشد. البته برای خواننده پیدا کردن تمامی تواریخی که اشتباه نوشته شده و می‌شود (که این ساده‌ترین و واضح‌ترین‌هاست) کاری اضافی است که بدون داشتن منابع کافی بسیار مشکل و در مواردی غیر ممکن خواهد بود. جای تاسف و فاجعه آن‌جاست که این نوشته‌ها و ارقام بخواهند مورد استناد قرار بگیرند. در کتاب آقای پرتوی آملی اشتباهات فراوان دیگری به‌چشم می‌خورد که از طرح آن‌ها صرف‌نظر می‌شود.

ظاهرا برای ایرانیان اعداد و تاریخ بی‌ارزش هستند. از همه جالب‌تر صفر است که ظاهرا ابدا ارزشی ندارد و اهمیتی نمی‌دهند که ٨٠٠٠ را ٨٠٠٠٠ در رادیوهای بین‌المللی اعلام کنند و یا بنویسند.

اما در کشوری که تیراژ کتاب بسیار اندک است و تجدید چاپ و نتیجتاً تجدید نظر صورت نمی‌گیرد اصلاحی هم بر اشتباهات نخواهد بود.

امید این است که با سیاست‌های تشویقی به مطالعه و افزایش کتاب خوان‌ها نویسندگان نیز تشویق و دلگرم شده به اصلاح مطالب خود همت گمارند. همچنین نیروهای جوان و با استعداد وارد میدان شوند.

اما جالب‌ترین نمونه کتابی است که اخیرا منتشر شده با عنوان:

"«واژه‌های ایرانی در زبان سوئدی» خویشاوندی و همانندی زبان‌های سوئدی با زبان‌های ایرانی".

نوشته دکتر حسین آذریان استاد زبان و فرهنگ ایران نشر بلخ تهران ۱٣٨٢.

در معرفی ایشان آمده که پس از اخذ درجه دکترا و تدریس در دانشگاه تهران به دانشگاه اهواز رفته و مدیریت گروه آموزشی زبان و ادبیات فارسی را گرفته سپس به ریاست دانشکده ادبیات و علوم انسانی می‌رسد. او سالهای آخر خدمت در انگلیس، فرانسه، اسپانیا، ایتالیا و یونان مشغول تحقیق بوده است. ۴۵ سال به تحقیق در زبان فارسی پرداخته و به تصحیح و تدوین چندین دیوان شعر از جمله خاقانی و... اهتمام داشته و بسیاری فعالیت‌های دیگر. ایشان کتاب اخیر را به پرفسور "بو اوتاس" استاد زبان فارسی دانشگاه اپسالا که اتفاقا همین تابستان (٢٠٠٣) باز نشسته شد هدیه کرده‌اند. پرفسور بو اوتاس سوئدی الاصل است که تاریخ و ادبیات ایران را به‌خوبی میداند. به‌دلیل چند برخورد کوتاه، برداشتم از او بسیار مثبت است؛ فردی بسیار با هوش، باسواد؛ تیزبین و دقیق می‌باشد. حال تصور کنید کتاب فوق به‌دست او برسد.

تعداد اشتباهات آنقدر فراوان است که بررسی آن‌ها خود یک کتاب می‌شود فقط به تعداد اندکی اشاره می‌گردد.

اول این که نام کتاب و نام و مقام نویسنده به سوئدی، غلط املایی و انشایی هر دو را دارد.

دوم؛ در کتاب لغاتی آمده که حتی خود نویسنده نیز اذعان دارد که عبری یا عربی و... هستند اما از طریق ایرانیان به سوئد آمده است. از این نکته مشخص می‌شود که نام کتاب به غلط انتخاب شده است و نباید نام "واژه‌های ایرانی در..." انتخاب می‌شد.

سوم این که در سوئد دو زبان تکلم می‌شود یکی زبان سوئدی است که در اکثر نقاط کشور رایج بوده و زبان رسمی می‌باشد. دیگر زبان سامریسک است که تنها در شمال سوئد رواج داشته مخصوص گروهی خاص و اندک است که بنام سامر خوانده می‌شوند؛ این زبان در گروه زبان‌های فنلاندی قرار می‌گیرد سامر‌ها نیز سوئدی نبوده از نژاد دیگری هستند که در نروژ و فنلاند نیز سکونت دارد. این مردم در زمان‌های پیشین تا نزدیکی‌های اپسالا سکونت داشتند اما سوئدی‌ها به‌مرور آن‌ها را به‌طرف شمال سوق دادند. وضعیت هوا و مهاجرت گوزن‌ها به نقاط شمالی نیز باین مهاجرت کمک کرد. نهایت آنکه آنچه که سوئدی‌ها و متخصصین زبان سوئدی اعتقاد دارند زبان سوئدی تنها یکی است و نه بیشتر.

بنابراین عنوان فارسی کتاب که اشاره دارد زبان‌های سوئدی اشتباه یا سهل‌انگاری می‌باشد. اما در عنوان سوئدی آمده زبان سوئدی که صحیح است. در اینجا یک دوگانگی در نام کتاب به فارسی و سوئدی دیده می‌شود که معلوم نیست مقصود نویسنده کدام است اما اگر بدلیل ایرانی بودن نویسنده عنوان فارسی را ملاک قرار دهیم؛ باید گفت که کاملا غلط است.

در عنوان کتاب آمده زبان‌های ایرانی؛ باز کردن این نکته نیز جالب است. اگر مقصود زبان‌هایی است که در ایران بکار می‌روند که بسیارند واز جمله می‌توان پارسی، عربی، ترکی، کردی، بلوچی و... و... را نام برد، آنگاه در مخمصه گسترده‌ای قرار می‌گیریم. یکی از عیان‌ترین مشکلات این است که زبان عربی جزء زبان‌های سامی و پارسی جزء هندواروپایی هستند؛ پس روشن کردن این ییچیدگی‌ها به‌عهده نویسنده محترم کتاب گذاشته می‌شود.

حال به چند نمونه از واژه‌ها پرداخته می‌شود.

در مورد نام زکریا نوشته: "این نام احتمالا در پرتو شهرت زکریای رازی، دانشمند نامدار ایرانی، کاشف الکل (به سوئدیalkohol) به سوئد راه یافته است.

عجیب است کسی که آن‌همه پشتوانه علمی و مدارج علمی دارد؛ نمی‌داند که این نام عبری است و در عهد عتیق بسیار آمده و حتی کتابی بنام زکریا در عهد عتیق هست. معنی زکریا به‌عبری "کسی که خدا او را ذکر می‌فرماید" است.

در کتاب آقای آذریان معادل سوئدی واژه‌ها آمده است و از جمله زکریا، که اساساً آن را غلط نوشته است.

Zakarias, sakarias این صورتی است که در کتاب دکتر آذران آمده در حالی که صحیح آن به سوئدی چنین استsakarja و به انگلیسی چنین نوشته می‌شود zechariah.

توضیح آنکه یهودیت پیش از مسیحیت در اروپا بوده و در واقع اول این یهودیان بودند که مسیحی شدند و پس از آن سایرین.

وجود یهودیان و کتاب مقدس آن‌ها در اروپا نام زکریا را هم به‌طور طبیعی با خود به آنجا آورده بود.

در حالی که حیات زکریای نبی را حدرد قرن ٦ قبل از میلاد ذکر می‌کنند تاریخ حیات زکریای رازی را میان ٨ و ۹ میلادی یعنی حدود ۱۵٠٠ سال بعد از او می‌دانند. آنچه بیشتر معقول به‌نظر می‌رسد زکریای رازی نام خود را از زکریا یکی از نبی‌های یهودیان اخذ کرده است. ضمن این که زکریای رازی در غرب تنها برای تعداد بسیار اندکی محافل خاص علمی شناخته شده است و عامه مردم او و کارش را نمی‌شناسند.

در عهد عتیق کتاب زکریای نبی باب اول آیه یکم چنین آمده:

در ماه هشتم از سال دوم (حکومت) داریوش کلام خداوند بر زکریا ابن برکیا ابن عدوی نبی نازل شد.

در همین آیه کوتاه چندین نکته مهم مشخص می‌شود:

اول این که زکریای نبی در سال دوم از سلطنت داریوش حیات داشته است.

دوم این که مبنای سال شمار از زمان به سلطنت رسیدن شاهان شروع می‌شده و در نتیجه سال شمار یا تقویم با نو شدن سال دو مورد مجزا بوده‌اند (پیشتر در مقاله‌ای به تفاوت نو شدن سال یا نوروز و سالشمار یا تقویم اشاره کرده بودم).

سوم شاهد دیگری می‌باشد بر عدم صحت صحبت‌های دکتر احمد نقیب‌زاده مبنی بر این که در کتاب مقدس تنها نام کورش آمده است.

تنها نام زکریا نیست که توسط یهودیان به اروپا آمده بلکه بسیاری اسامی دیگر هم که اکنون به‌ظاهر کاملا اروپایی است در اصل همراه یهودیان یا یهودیت و مسیحیت از شرق به اروپا آمده نام‌هایی نظیر الیزابت، بریت، ژوزف و غیره.

لیست مختصری از تعدادی از این اسامی که تا کنون تهیه کرده‌ام ضمیمه خواهد شد.

بر همین روال و عدم آشنایی نویسنده با تاریخ و خصوصا عهد عتیق و عهد جدید انواع این اشتباهات در کتاب فراوان است که برا ی اختصار کلام از ذکر آن‌ها اجتناب می‌شود.

اشتباه فاحش دیگرواژه خلیفه است آقای آذریان نوشته:

واژه عربی که از راه زبان فارسی به‌زبان سوئدی راه یافته است.

این امر ابداً معقول به‌نظر نمی‌رسد. در حالی که عرب‌ها در همان سال‌های اولیه به اروپا آمدند و در دو جبهه شرق و غرب اروپا با آن‌ها نبرد داشتند و حتی بعدها دستگاه خلافت آن‌ها در اسپانیا از بقیه اعلام استقلال کرد و در حالی که هنوز بقایای عرب‌ها در اسپانیا زندگی می‌کنند هیچ نیازی نبود تا ایرانیان آن را به اروپا بیاورند.

دانستن تاریخ در علوم اجتماعی بسیار حائز اهمیت است.

راجع به واژه آمین که ایشان آنرا عربی تبار دانسته و چون در فارسی نیز تقریبا همان است نتیجتا از طریق ایران به اروپا آمده. باید گفت در اصل آمین را عبری‌ها هم می‌گویند. اما از آنجا که عبری و عربی هم ریشه‌اند بسیاری لغات را نمی‌توان به‌طور مشخص گفت که عربی است یا عبری. به‌هر صورت در خصوص واژه آمین از آنجایی که در میان یهودیان و مسیحیان (برگرفته از یهودیان) از سال‌های بسیار دور رایج بوده احتمالا از همان طریق یهودیان و به‌عنوان کلمه‌ای مذهبی وارد شده است. سایر اشکال آن همانند ایمن شناسی در بیماری و غیره که نویسنده در کتاب ذکر کرده بعدها و در قرون نزدیک ساخته شده است و از همان ریشه برخوردار است.

او می‌نویسد: گبریل یا جبرائیل فرزند بختیشوع از پزشکان نامدار ایرانی بوده که در زمان خسرو انوشیروان مقام «وزیر بهداشت و درمان» و ریاست دانشگاه گندیشاپور را عهده دار بوده است.

در اینجا نیز همان عدم اطلاع از تاریخ و دیانت یهود کار خود را می‌کند. ئیل یا ال نام خداست .در قاموس مستر‌هاکس آمده: جبرئیل (مرد خدا)، فرشته‌ای که ذکریا را به‌ولادت یحیی و مریم را بولادت عیسی بشارت داد و...

راجع به زرافه که در ایران نبوده و فیل و امثالم نیز نتیجه می‌گیرد که از طریق زبان فارسی به سوئدی راه یافته است هر چند فراموش می‌شود که در زبان پارسی فیل را پیل می‌گویند روشنترین مثال رستم است که او را پیل تن می‌گفتند و نه فیل تن. اما عرب‌ها آنرا الفیل می‌گویند که به الفانت نام غربی این حیوان نزدیکتر است.

این اسامی از طریق آفریقا بهتر می‌توانسته به اروپا بیاید. مضافا اینکه آن‌ها از زمان یونانیان با آفریقا مراوده و رفت و آمد داشته‌اند. از همه مهمتر حضور قدرتمند سلطه‌گران رومی در افریقا است و بنا به‌روایتی نام سابق تونس، آفریقا بوده که از نام آفریکانوس سردار رومی گرفته شده است و بعدها به تمامی آن قاره اطلاق شده است.

آقای آذریان حتی معتقد است نام فاطمه (که نام دختر پیغمبر بود) از طریق ایران به سوئد آمده است.

دلمه را که کلمه‌ای ترکی است و ترک‌ها بعد از فتح اروپا به‌همراه بسیاری کلمات دیگر مانند ملاقه به اروپا آوردند حاصل کار ایرانیان می‌داند. ظاهراً نویسنده هیچ اطلاعی از حضور ترک‌ها و امپراطوری عظیم عثمانی در غرب ندارد و نمی‌داند که همان‌ها اسلام را به یوگسلاوی سابق آوردند و به‌همراه آن بسیاری کلمات ترکی را.

آقای آذریان دینار که پول یونانیان بود آنرا هم از برکات ایرانیان به اروپا می‌دانند. در محافل علمی آکادمیک (به‌معنی واقعی) صحبت بر سر آنست که واحد پولی به‌نام دینار از یونانیان به اعراب رسید. یونانیان در اروپا بودند و بسیاری از کلمات خود را به آن‌ها وام دادند که به‌صورت بسیار گسترده در اروپا رایج است.

همانطوری که گفته شد بررسی کامل این کتاب خود کتابی می‌شود اما واقعا باید این کتاب و نویسنده آن را چگونه ارزیابی کرد. آیا باید آنرا جدی گرفت یا شوخی. در واقع وقتی کتابی در ٢٣٠ صفحه منتشر می‌شود آنهم تحت نام نویسنده‌ای آنچنان که شرح حالش در کتاب آمده شاید این توهم را برای ایرانیان ساکن ایران و یا سایر کشورها که با جامعه سوئد و زبان آن آشنایی ندارند ایجاد کند که کتابی ارزشمند است و این همه لغت فارسی وارد زبان سوئدی شده است. چنین کتابهایی می‌توانند اثرات مخربی در افکار ایجاد کنند.

نمونه‌ها بسیارو غیر قابل شمارش‌اند که از ذکر آن‌ها صرف‌نظر شده به مسائل دیگری در همین روابط پرداخته می‌شود.


[] یک تفاوت اساسی میان سیاسیون و آکادمیسین‌ها

حدود ۴٠ سال پیش در یکی از نشریات ایران جمله بسیار معقولی خواندم که "سیاسیون بهترین هنرپیشه‌ها هستند" زیرا مثلا باید مستقیم در چشم مردم نگاه کنند و خلاف واقع بگویند. این نکته تفاوت فاحش میان سیاسیون و آکادمیسین‌هاست زیرا یک آکادمیسین باید هر لحظه که واقعیتی را یافت گذشته را نقد کند؛ او نیازی به بازی در آوردن ندارد و نباید چنین کند و گرنه ابدا آکادمیسین نیست و باید او را در جایگاه دیگری قرار داد که بستگی به اهدافی دارد که آن فرد بر اساس آن، واقعیت را نادیده گرفته است.

انتظار و تصوری که از یک فرد سیاسی می‌رود با یک آکادمیسین کاملا متفاوت است. یک فرد سیاسی در فکر پیش برد مقاصد خود با هر وسیله و حیله‌ای است؛ هرجا هم که متوجه بشود امکان شکست می‌رود جاخالی می‌کند، وگرنه بازنده است و باید از میدان سیاست خارج شود.

اما یک آکادمیسین باید همیشه آماده پذیرش انتقاد و در نتیجه، یادگیری و تغییر خود باشد. حتی اگر در موردی سالها اعتقاد وجود داشته باشد، پس از اثبات اشتباه بودن، باید آنرا اصلاح کند؛ حال چه این اشکال در مسایل فنی تکنیکی باشد و چه در خصوص مسایل اجتماعی، فلسفی، تاریخی و...

جای تاسف اینجاست که درآمد و زندگی اساتید دانشگاه‌ها از همان تدریس است و اگر در جایی در مقابل فردی که القاب دکتر و پرفسور را یدک نمی‌کشد مجبور به اعتراف به اشتباه شوند؛ خود را در مقامی پائین‌تر حس می‌کنند و یا قرار داده شده می‌بینند. بنابراین باید همه چیز را لاپوشانی کنند.


[] ضرورت تحول فرهنگی در دانشگاه‌ها

در عصر حاضر رسالت اصلی در پیشبرد جوامع بر عهده افراد تحصیل کرده و در راس آن دانشگاه‌ها و اساتید است. سیاستمداران تنها مجریان طرح‌ها و نظرات و تفکرات متخصصین می‌باشند. آن‌ها هنرپیشگانی طبیعی اند که باید بتوانند بسرعت مسائل را درک کرده و در انظار نقش بازی کنند.

نگاهی اندک به وضعیت روسای جمهوری یا نخست وزیران بازگو کننده بهتری از واقعیت است. یک رئیس دولت قادر نیست تمامی مسائل سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، صنعتی ووو را بداند اما درست چند لحظه پیش از ورود به صحنه با گزارش کوتاهی از طرف مشاوران، آن‌ها را همانند اینکه خود کشف کرده یا نظرات دقیق خودش است و از سیر تا پیاز قضیه را می‌داند، ارائه می‌دهد.

حتی در مسائل سیاسی جهان با توجه به گستردگی و تنوع کشورها، حکومت‌ها، سازمان‌ها، و... و... هیچ فردی در عالم پیدا نمی‌شود که تمامی این نکات را بداند. لیکن یک رئیس دولت در هنگام سفر به نقطه‌ای از جهان بسرعت مقداری اطلاعات لازم را از مشاوران می‌گیرد؛ در این شرایط رئیس سیاسی کشور شدیدا تحت تاثیر مشاورین قرار دارد.

اما اساتید دانشگاه‌ها در چنین موقعیتی قرار ندارند. آنان سال‌ها وقت دارند که تنها برروی یک نکته یا مشکل یا مسئله با آرامش و بدون استرس و هیجان و فشارهای زیادی که بر روی سیاسیون است، کار کنند. آن‌ها باید آمادگی داشته باشند تا هرزمان به اشتباهی پی بردند آن را اصلاح کنند. وظیفه اساتید باز کردن چشم و گوش و توجه به تمامی جوانب، شنیدن حرف‌ها، پیشنهادات و.. و از همه مهمتر انتقادات است. آن‌ها باید با چراغ بدنبال منتقدان بگردند. وای بر روزی که منتقدی پیدا نشود.

در این راستا باید اشاره کرد که یکی از مشکلات جامعه ایران بستن درها بر روی منتقدان سیاسی است باید درها را باز کنند و با آغوش باز کلیه نیروهای سیاسی مخالف را با هر دیدگاهی اجازه فعالیت بدهند تا از درون جامعه صدها و هزاران طرح و برنامه جدید برای برخورد با مسائل و مشکلات کشور ارائه شود. این امر شانس انتخاب برتر را ایجاد می‌کند. اما متاسفانه زمانی که اساتید دانشگاه‌ها ظرفبت پذیرش انتقاد را ندارند و یا شاید بهتر است بگوئیم فرهنگ و تربیت برخورد با منتقدان را ندارند از رهبران سیاسی نیز توقع زیادی نمی‌توان داشت زیرا که آن‌ها بر سیاسیون تاثیر می‌گذارند.

با توجه به‌اندک اشارات فوق باید به‌صراحت گفت که:

دانشگاه‌های ایران نیازمند تغییر و تحولی اساسی و ریشه‌ای است. می‌بایست فرهنگ حاکم بر دانشگاه‌های ایران دگرگون شود. اینکار نیازمند تحقیق و بررسی جامع و ارائه راه حل و سیستم جدید می‌باشد.

قشر دانشگاهی ایران نیازمند آموزش و تربیتی نوین است و باید قادر باشد سطح خود را بالا ببرد تا بتواند به سایر نیروها در جامعه کمک بکند. اساتید دانشگاه‌ها همانطور که در علوم در راس هرمی قرار دارند که علوم از طریق آن‌ها به پائین می‌آید در امور فرهنگی نیز در همان جایگاه قرار دارند.

به‌همین دلیل دانشگاهیان باید با جامعه ارتباط نزدیک برقرار کنند نه اینکه خود را تافته جدا بافته دانسته در گوشه‌ای ایزوله شده بنشیند.

بنابراین برای تغییر در فرهنگ جامعه باید از دانشگاه‌ها و از اساتید شروع کرد.


[] مختصری از ضعف‌های غرب

ذکر انتقادات و ضعف اساتید ایرانی نباید باعث این توهم شود که در غرب اساتید کامل و بدون اشتباه هستند. نکته مطروحه در باره ایرانیان فرهنگی بوده، ریشه در تاریخ جوامع دارد که در مورد ایران نیازمند زمان و ایجاد تحول و تغییر در سیستم است تا به اصلاح کامل برسد و تاثیر خود را نیز بر سیاسیون بگذارد.

اما در خصوص دانش علمی انتقاد بسیار بزرگی بر غرب هست.

متاسفانه در غرب نوعی مافیا به‌صورتی کاملا نامریی بر دانشگاه‌ها همانند اختاپوس چنگ انداخته است. این چنگ اندازی در علوم اجتماعی بسیار گسترده‌تر است.

من این صحبت را در حضور وزیر امور خارجه مقتول سوئد خانم آنا لیند در انستیتوی علوم سیاسی دانشگاه اپسالا در برابر بیشتر از صد تن دانشجو و تنی چند افراد سیاسی مطرح کردم؛ در یکی از رادیوها نیز صحبت اندکی داشتم و در آینده نیز در نوشته مفصلی آنرا نشان خواهم داد. اما مختصرا اینجا ذکر می‌کنم که بیشتر و در اصل این چنگ اندازی توسط یهودیان نژاد پرست صورت می‌گیرد. آنان بزرگترین افکار راخفه می‌کنند و افکار متوسط و حتی غلط و خطرناکی را که از یک یهودی (و یا حتی با ریشه قبلی بهودی) در آید به‌عنوان بالاترین و برجسته ترین افکار به جهان میخورانند. افرادی همانند مارکس، لنین، هوسرل (و شاگردان و مریدانش‌هایدگر، راسل و...) کسانی که ابتدا و اساس کار نمی‌دانستند و فلسفه، مسائل اجتماعی، سیاسی و... را به ابتذال کشیدند و حتی منحرف کردند؛ به عرش رسانده شدند؛ کتاب‌هایشان به تمامی زبان‌ها ترجمه و چاپ شد و بدیتنرتیب ضمن شستشوی مغزی و نشان دادن استثنایی بودن یهودیان، جیب جهانیان را نیز خالی کرده و می‌کنند.

اما اگر شخصی با ریشه‌ای غیر یهودی همانند نیچه پیدا شد و حرف‌هایی در رده سعدی زد به او انواع اتهامات را بستند. آن‌ها در حالیکه خود بزرگترین نژاد پرستان و پایه گذار آنند نیچه، را متهم کرده و می‌کنند.

برای نشان دادن واقعیت و مقام و موقعیت فلسفه در حال نوشتن کتابی هستم که بزودی ارائه خواهد شد.

در سایر علوم امثال انشتین، نیوتون ... را به عرش اعلا رساندند. در حالیکه در طول تاریخ بشر انسانهای بسیار برجسته‌تر با خدماتی اساسی‌تر در جهان بوده‌اند. آنچه که این دو گفتند پیشتر توسط بشر شناخته شده بود و حتی جزیی از فلسفه شرق بوده است. در حالیکه اساسا جهش اصلی بشر بسوی ترقی و صنعتی شدن توسط کسان دیگری که یهودی نبودند، پی ریزی شد و بدینترتیب تغییر اساسی در زندگی بشر ایجاد گردید.

چند تماس با اساتید دانشگاه‌های غرب داشته‌ام که در میان آنان افرادی با درجه دکترا، اما باسوادی در حد کوچه و بازاری زیاد دیده شد. به‌یک مثال قناعت می‌شود؛ زمانی که قصد نوشتن مقاله‌ای در خصوص استر را داشتم. از پائین‌ترین رده شروع کردم و سئوال نمودم. ولی تمامی آن‌ها در همان ابتدای کار و با اولین سئوال از پاسخ وامانده به بالاتر ارجاع دادند تا نهایتا با خانمی صحبت کردم که با غرور گفت: من دکترا در دین یهود دارم هرچه می‌خواهی بپرس. اما با اولین سئوال عقب‌نشینی کرد و گفت بهتر است از شوهرم که تخصص‌اش در کتاب استر می‌باشد و آن را در دانشگاه تدریس می‌کند بپرسی او بهترین و برترین شخصی است که می‌تواند بهر سئوالی پاسخ بدهد. با این متخصص در دانشگاه تماس گرفتم. او ضعف‌های بسیاری از جمله در شناختن و طرز مطالعه، بررسی، تعبیر و تفسیر و درک کتاب داشت و اساسا تاریخ نمی‌دانست. او نیز در اولین سئوال واماند. او حتی نمی‌دانست که مقابری در ایران است که آن‌ها را به؛ استر، مردخای، داوود و... نسبت می‌دهند؛ تا چه رسد به‌این که به زیر سئوال رفتن بعضی از آن‌ها را بداند.

پس به‌ناچار عکس‌های این مقابر را به‌همراه‌ اندکی توضیح در اختیارش قرار دادم؛ ایشان نیز در همان محل انستیتو از عکس‌ها، فتوکپی گرفت. حال تصور کنید شخصی که استاد دانشگاه می‌باشد و قرار است یک کتاب ۱٠ صفحه‌ای را تدریس کند اما این حداقل و ابتدای کار را نمی‌داند در چه حدی از دانش قرار دارد. لیکن جای تعجب بیشتر از آنانی است که به او درجه دکترا داده‌اند. از این نمونه‌ها، چندین تن را شخصا تجربه کرده‌ام.

کشیشی هم که سال‌ها با او در تماس هستم و استاد انستیتیوی علوم مذهبی وابسته به کلیسا می‌باشد نیز از وجود مقابر در ایران بی‌اطلاع بود، لیکن تفاوت اساسی میان آندو وجود دارد. زیرا این کشیش ادعای درک کامل تاریخی را نداشت. ضمنا مسیحی بود و چندان با مسایل یهودیت آنهم در حد یک متخصص آشنا نبود. او در مباحث اشاره داشت محققین در دانشگاه‌ها راجع به مسائل مطروحه در کتاب مقدس به‌شکل دیگری نگاه می‌کنند.


[] آیا هر فردی دکتری گرفت فرهنگ آکادمیسین‌ها را هم می‌گیرد؟

شخصی تعریف می‌کرد؛ در این اواخر در فلان سفر آکادمیک به‌همراه گروه بسیاری از کسانی که در حال اخذ دانشنامه دکترا در رشته‌های ادبیات و علوم انسانی از کشورهای مختلف جهان بودند برای بازدیدی علمی در فلان کشور جمع شدیم. در یکی از شب‌ها که با تنی چند از ایرانیان همراه شام کمی مشروب خوردیم سر یکی از آقایان گرم‌شده و می‌خواست به تمسخر و نابه‌جا و از روی بغض راجع به شخص ثالثی حرف بزند که جلویش را گرفته گفتم او دارای کتابخانه کم نظیریست واهل مطالعه و... و...

توضیح من به این دوست چنین بود: گرفتن مدرک دکترا چیزی است و دانستن و داشتن سطح آکادمیک چیز دیگریست. کسی که در سن و سال بالاتر از ۴٠ سال با خوردن کمی مشروب چنین می‌گوید در واقع شخصیت اصلی خود را نشان می‌دهد. آنکه در چنین موقعیتی به تمسخر دیگران می‌پردازد ابدا درک و دانشی از کلاس آکادمیک ندارد و بدین ترتیب شخصی آکادمیسین هم نخواهد شد. این افراد به‌حسب اقتضای زمان و شرایط، در سنین بالا که دیگر شخصیت‌شان کاملا شکل گرفته به غرب آمده و وارد دانشگاه گردیده‌اند. به‌دلیل اینکه از سرزمینی دیگر و آشنا با شرایط آن منطقه می‌باشند شانس زیادی دارند تا در خصوص بررسی نکته‌ای از نکات آن سرزمین‌ها وارد پروسه مطالعه و دریافت دکترا در کشورهای غربی بشوند. اما دریافت این مدرک به‌سختی می‌تواند آن شخصیتی را که طی سال‌های کودکی و جوانی و حتی بالاتر گرفته بوده‌اند عوض کند.

تربیت نکته‌ای بسیار اساسی است که مخصوصاً باید از همان ابتدای تولد بدان پرداخت. هر چه شروع تربیت در امری، بزمان تولد و یا سنی که به بشر اجازه می‌دهد آنرا امر را فرا بگیرد؛ نزدیکتر باشد، شخص تربیت بهتری خواهد گرفت، حال چه این امر مثبت باشد یا منفی.

اینجانب اساساً از شوخی کردن با ایرانیان لذت نمی‌برم زیرا متاسفانه آن‌ها به تمسخر کشیدن دیگران را (که خود نوعی عقده است) به‌عنوان شوخی می‌شناسند. این موضوعی بوده که از کودکی رنجم می‌داده است. در حالی که با سوئدی‌ها ساعت‌ها به شوخی و مزاح می‌نشینم و هیچ‌گاه کسی به تمسخر کشیده نمی‌شود مخصوصاً اگر انسانی دارای نقصی جسمی یا روحی باشد؛ در حالی که (در کمال شرمساری) در میان ایرانیان برعکس است. در واقع این عمل در میان سوئدی‌ها منفور است و اگر کسی چنین کند چنانچه فی المجلس مورد انتقاد قرار نگیرد (که خواهد گرفت)؛ تنبیه دیگری متوجه اوست بدینسان که دیگران او را طرد می‌کنند.

اینها فرهنگ است. اگر جامعه آکادمیک ایران آنهم آنانی که در غرب درس خوانده و حتی ده‌ها سال در این قسمت از جهان؛ زندگی کرده یا می‌کنند، بدین مرحله نرسیده‌اند؛ پس چه توقعی از رژیم و عامه مردم باید داشت.

جامعه آکادمیک باید در رده اول آموزش فرهنگ و تغییر فرهنگ جامعه باشد.

امید که این سطور زمینه‌ای برای تغییر در فرهنگ، سیستم رفتار و روش تحقیق جامعه آکادمیک ایرانیان باشد.


اضافات

[] بعضی اسامی موجود در کتاب مقدس که به‌زبان‌های دیگر آمده

مسلما هرکجا که انسان‌ها و ادیان رفته‌اند اسامی خاص خود را به‌همراه برده‌اند. همچنان که اسامی عربی به‌عنوان سنت اسلامی هر کجا که مسلمانان وجود دارند از شرق آسیا تا غرب آمریکا وارد شده است.

اسامی در محل‌های جدید بدلایلی از قبیل عدم توانایی آن زبان‌ها از تلفظ کامل الفبا تغییر می‌کنند.

نکته دیگر اینکه آنچه که به‌صورت نوشته از جایی بجای دیگر میرود در مکان جدید بنوع دیگری تلفظ می‌شد و بدینترتیب تغییری در کلمه ایجاد می‌شد. مثلا اسم "یعقوب" زمانی که با "J" نوشته می‌شود در سوئدی "ی" ولی در انگلیسی "ج" تلفظ می‌شود. بدینترتیب در سوئدی تقریبا معادل با تلفظ پارسی "یعکوب" اما در انگلیسی جاکوب تلفظ می‌شود. ظاهرا همین "جاکوب" است که وقتی باختصار بکار رفت به "جک" تبدیل شد. بعضی‌ها نیز آنرا ژاکوب تلفظ می‌کنند؛ این اسم در زبان ارمنی به "هاکوپ" تبدیل شده است.

در سفرنامه مارکوپولو و کتاب سفیران پاپ در دربار مغول (که داستانش در همان حدود زمانی مارکوپولو دور می‌زند)؛ اشاره می‌کنند که یهودیان و مسیحیان در چین وجود داشته‌اند. مسلما بودن آنان اسامی کتاب مقدس‌شان را بدانجا رسانده است. اما دانش بسیار اندک من اجازه نمی‌دهد تا درکی از تغییر اسامی کتاب مقدس در آن نقاط و چینی شده آن‌ها داشته باشم. چنانچه تحقیقی صورت گرفته باشد بسیار مشتاق و متقاضی آن هستم وگرنه این امر مورد خوبی برای تحقیق است. قدر مسلم آنکه چینی شده این کلمات زمانی که دوباره به غرب اعم از آسیا یا اروپا باز گردد دوباره حالت اولیه خود را باز نخواهد یافت، بلکه احتمال بیشتر آنستکه به‌صورتی کاملا متفاوت در آمده که تشخیص آن دو از هم بسیار مشکل و حتی غیر ممکن خواهد بود و برای این تشخیص باید همان راه آمده را باز گشت.

معادل تقریبی عبریمعنی کلمهمعادل فارسیمعادل تقریبی در زبان‌های
آب رامپدر عالیابراهیمآبراهام
آدمخاک مزروعیآدمآدام
آمینمحکم و امین و حقیقیآمینآمین
استیفانتاجاستفان
اسحاقخنداناسحاق / اسحقایسحاق / ایساک
اسمائیل / ایشمائیلمسموع از خدااسماعیل / اسمعیلاسمائیل / اسمعیل
اشکنازمحکم
در قاموس کتاب مقدس تالیف مستر‌هاکس آمده: اسکاندیناوی تغییر یافته اشکنازی است که توسط مهاجرین اشکنازی به آن منطقه داده شده است
اشکناز / اشکنازیاشکناز / اشکنازی
الیصاباتخداوند او را قسم خوردالیزابتالیزابت؛ چون ص در انگلیسی s نوشته می‌شود
Elisabeth بنابراین الیصابات به الیزابت تبدیل می‌شود. و در برگشت بزبان فارسی یا عربی چون ضعف تلفظ ز وجود ندارد بهمان صورت الیزابت گفته می‌شود
اندریاسصاحب مروتآندریاسآندریاس
ایزابلطاهرایزابلIsebel - Jesebel
بریتعهدبریت
بن‌یامینپسر یعقوب از زنش راحیلبن‌یامینبن‌یامین
حنافضیلتحناحنا
حوازندگیحواحوا / اوا
دانیالخداوند حاکم من استدانیال / دانیلدانیال / دانیل
داودمحبوبداودداود / داوید / دیوید
دلیلهمعشوقهدلیلهدیلایلا / دالیلا / دلیله
روتزنی از موآبیان که نسل داود از او پیدا شد. موآب (ازپدر)روت / روث
سارهامیرهساره / ساراساره / سارا
سالومهزوجه زبدی و مادر یعقوبسالومه
سامپسر نوحسامسام
شاروندشتشارونشارون
فیلادلفیامحبت برادرانه (احتمالا یونانی است)فیلادلفیافیلادلفیا
فیلیپساسب دوست (در عبری یا یونانی بودن آن شک دارم)فیلیپسفیلیپس / فیلیپ
فینیکسدرخت خرما (احتمالا یونانی)فینیکسفینیکس
راحیلمادر یوسفراشل (فرانسوی)
لوینام یکی از اسباط دوازده‌گانهلویلوی Levi
میکائیلکیست مثل یهوه
رئیس ملائکه
میکائیلمیکائل این اسم در اشکال مختلف می‌آید احتمالا مایکل و نیز کوتاه شده آن مایک و میکه می‌باشد
گاداز اسباط دوازده‌گانهگاد Gad
یوسفخواهد افزود؛ پسر یعقوب یوسفیوسف / جوزف / ژوزف
زبولونمنزلزبولون
زکریاکسی که خداوند او را ذکر می‌فرمایدزکریازکریا
سلیمان / شولومانپر از سلامتیسلیمانسالومان / سلیمان
سینسرزمینی استسیناساینا
شاوولمطلوبشاولشاوول
شمشوننام یکی از داورانسامسونسامسون
شوشانزنبقشوشیونانی سوسا / شوشا
صدقیاعدل الهیصدقیاسدکیا
صدوقی / صدوقیانصدوقی / صدوقیانسدوکی / سدوکیان
سفاردیجداییسفاردیسفاردی

توجه شود که بابل فارسی شده است و اصل کلمه باب ئیل یعنی دروازه خدا درست است. بنابراین در اصل اسامی مانند: اسماعیل و... و... باید اسمائیل و... و... باشند بهمین دلیل در ستون معادل عبری سعی شده تا چنان نوشته شود.

ضمنا ظاهرا آنچه را در پارسی "س" گفته می‌شود در اصل عبری "ش" است مانند شالوم که همان سلام است.

کار تحقیق کامل و دقیق مشکل است و از عهده من بر نمیآید مثلا در قاموس کتاب مقدس ترجمه و تالیف مستر‌هاکس زیر نام سیمون به کتاب اعمال رسولان باب ٨ آیه ۹ ارجاع شده آنجا در انجیل فارسی شمعون ترجمه شده اما در سوئدی و انگلیسی سیمون Simon آمده است. در مقابل در همان قاموس مستر‌هاکس در بیان شمعون به انجیل لوقا باب ٢ آیه ٢۵ اشاره دارد در ترجمه انجیل فارسی اینبار نیز همان شمعون آمده اما در انگلیسی انجیل معروف به شاه جیمز ۱٦۱۱ میلادی آنرا سیمیون Simeon و در سوئدی (جدیدترین چاپ انجیل) آنرا سیمیون Symeon نوشته است که در هر دو زیان شمعون با ش اول تلفظ نمی‌شود.

جالبترین قسمت، مقایسه اسامی چهار انجیل رسمی می‌باشد. من نام ٢٨ انجیل را در اختیار دارم؛ اگرباز هم از این تعداد بیشترند اطلاعی ندارم. اما از میان تمام انجیل‌ها تنها ۴ انجیل مورد پذیرش رسمی قرار گرفته و بقیه مردود اعلام شده است.

فارسیانگلیسیسوئدی
انجیل متیMatteusevangelietSaint Matthew
انجیل مرقسMarkusevangelietSaint Mark
انجیل لوقاLukasevangelietSaint Luke
انجیل یوحناJohannesevangelietSaint John

فقط کافی در اینجا بدین نکته اشاره شود که معادل یوحنا در انگلیسی جان آمده است.

جالب است توجه شود در انجیل متی باب سوم آیه اول فارسی، یحیی تعمیددهنده آمده؛ در انگلیسی به‌جای یحیی، جان John و در سوئدی یوهانس Johannes آمده، یعنی همان نام‌هایی که بر روی انجیل یوحنا گذاشته شده اشت. پس رابطه‌ای بسیار منطقی باید میان این اسامی که در مواردی از هم بسیار دور هستند (جان و یحیی) وجود داشته باشد.

در اینجا باید صراحتا اعتراف کنم که عبری نمی‌دانم و بنابراین باحتمال قوی اشتباه در بعضی معادل نویسی‌ها هست. دیگر اینکه تشخیص عبری یا یونانی بودن بعضی اسامی و یا کلمات که مخصوصاً در عهد جدید (انجیل) آمده، از توان من خارج است.

امید که ایرانیان یهودی که به‌زبان عبری و پارسی آشنا هستند و یا سایر کسانی که به‌هر دو زبان آشنایی دارند در تصحیح اشتباهات و در اصل و اساس ارائه جدول کاملی از این اسامی اهتمام نمایند. هر چند کسانی که به این دو زبان به‌اضافه یونانی (انجیل یه این زبان نوشته شد) و انگلیسی آشتایی داشته باشند کار بسیار بهتر و دقیقتری را می‌توانند ارائه دهند. اینجانب از مشتاقان داشتن چنین اثری هستم.

در خاتمه باید توجه خوانندگان را به‌یک نکته جلب نمود. در اصل ابداً هدف ارائه کاری آکادمیک و کامل نبوده است. بلکه تنها دادن زمینه‌ای اندک به علاقنمندان می‌باشد. بررسی کامل و دقیق و ارائه کاری آکادمیک نیازمند دانشی بسیار وسیع و امکانات زیاد است که از عهده اینجانب خارج می‌باشد.[۱]


[] يادداشت‌ها


يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- حسن بایگان، سه گفتار: تاریخی، سیاسی، فرهنگی، سایت حسن بایگان: مرداد ۱٣٨٢ - آگست ٢٠٠٣



[] جُستارهای وابسته







[] سرچشمه‌ها

سایت حسن بایگان