جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۹۱ شهریور ۲۹, چهارشنبه

شکل‌گیری زبان فارسی

از: ژیلبر لازار (Gilbert Lazard) (ایران‌شـناس و زبان‌شـناس فرانسـوی)؛ برگـردان از: مهستی بحرینی

تاریخ زبان دری

(شکل‌گیری زبان فارسی)


فهرست مندرجات

[قبل][بعد]



[] فارسی و دری: نکته‌های تازه

۱- بیست سال پیش در مجموعه مقالاتی که به همت جمعی از محققان در یک مجلد به‌خاطره و. مینورسکی اهدا شد، مقاله‌ای به‌چاپ رساندم که در آن ضمن تجزیه و تحلیل مقدمه ابن مقفع درباره زبان‌های ایرانی، بر معانی مختلف نام‌های پهلوی، پارسی و دری تاکید ورزیدم (لازار، ۱۹۷۱). موضوع یاد شده را بدین مناسبت برگزیده بودم که در میان مباحث فراوان مورد علاقه مینورسکی، تاریخ زبان‌ها همواره یکی از موضوع‌هایی بود که توجه او را به‌خود جلب می‌کرد. اکنون که داده‌های تازه امکان تکمیل این مقاله را به من می‌دهد، خوشوقتم که آن را به نشانه احترام، همراه با درودهای دوستانه به تاریخدان دیگری که او هم علاقه خاصی به تاریخ زبان‌ها ابراز می‌دارد، پیشکش کنم.

۲- مقدمه ابن مقفع با بیانی کم و بیش مشابه از طریق الفهرست ابن ندیم، مفاتیح‌العلوم خوارزمی و معجم‌البلدان یاقوت به‌دست ما رسیده است. لفظ پهلوی در این نوشته بی‌تردید بر زبان پارتی دلالت می‌کند، بنابراین بدان نمی‌پردازیم. درباره پارسی گفته شده که زبان موبدان، دانشمندان و امثال آنان و همچنین زبان فارس است و اما دری (منسوب به «در»)، زبان دربار و «شهرهای مدائن» است. اما این نوشته ضمن بحث درباره دری می‌افزاید که «در میان زبان‌های گفتاری مردم خراسان و مشرق، زبان گفتاری مردم بلخ است که بر دیگر زبان‌ها غلبه دارد».

اما توصیف‌ها خالی از ابهام نیست. پارسی به‌طور قطع نام فارس میانه ادبی است که ما آن را به‌طور سنتی، بر اثر یک خطای شگفت اما بسیار دیرسال، پهلوی می‌نامیم. دری همان فارسی است یابه عبارت بهتر، بنا به نوشته ابن مقفع «زبان گفتاری مشترک حوزه‌ای است که از آن ناشی شده». این زبان از پایان دوره ساسانیان در پایتخت و بسیار فراتر از آن، در بخش وسیعی از کشور شاهنشاهی گسترش یافته بود. این زبان که کاربرد آن به زبان گفتاری محدود می‌شد، صورت تحول یافته خودمانی‌تر از فارسی میانه بود. در ۱۹۷۱ نوشتم:

دری، زبان پایتخت و دربار پادشاهی، زبان گفتاری مشترکی است که از دیدگاه گویش‌شناسی از پهلوی [پارتی] و بیشتر به‌دلایل سبک‌شناسی از پارسی متمایز می‌شد (ص ۱۱۴).

تصویری که طرح نخستین آن بدین صورت ریخته شد، در مجموع رضایت بخش بود. با این همه، رابطه میان فارسی میانه ادبی و گونه زبانی کاربردی مردم فارس مبهم بود و اشاره به گونه‌‌های زبانی کاربردی مردم مشرق در مورد دری، از همه مبهمتر. بنابراین، مقاله با پرسش‌هایی درباره این دو نکته پایان می‌گرفت:

چگونه می‌توان گفت که پارسی زبان مردم فارس بوده است؟ این مسئله که پهلوی، زبان آثار مکتوب، بتواند زبان گفتاری معمول این ایالت باشد منتفی است. در فارس، مانند هر جای دیگر، به زبان کتابت سخت نمی‌گفتند (ص ۱۱۴).

اما اشاره به بلخ و خراسان در مورد زبان دری، به احتمال می‌بایست با اظهار نظر مقدسی جغرافی نویس مرتبط باشد. وی درباره گونه‌های محلی فارسی متداول در شرق ایران می‌گوید که گونه بلخی از همه شیواتر است. اما اگر دری زبان گفتار مشترکی بوده که در شاهنشاهی ساسانی گسترشی عظیم داشته است، چه نیازی ابن مقفع را بر آن می‌دارد که به تصریح از خراسان نام ببرد؟

«عبارت روشن نیست و غیر عادی به‌نظر می‌رسد: انتظار خواننده بیشتر آن است که به اطلاعات کلی‌تری دست یابد» (ص ۱۱۵).

۳- اکنون با کشف‌های اخیر، امکان ارائه فرض‌های محتملی درباره این دو نکته فراهم آمده است که پاسخگوی این پرسش‌ها خواهد بود.
از دیرباز می‌دانم یا حدس می‌زنم که فارسی گفتاری در سده‌های نخستین دوره اسلامی به هیچ روی زبانی یکپارچه نبوده است، بلکه وجود شمار فراوانی از گونه‌های محلی در این زبان که برخی از آن‌ها کم و بیش به نحوی مبهم از خلال متن‌های کهن رخ می‌نمایند، نمودار تفاوت‌های موجود در آن است. امروزه می‌توان ثابت کرد که این گونه‌های محلی در دو گروه عمده یا به عبارت دیگر، دو گویش گرد آمده بودند که یکی در شمال شرقی، خراسان، ماوراءالنهر و شمال سرزمین کنونی افغانستان رواج داشت و دیگری جنوب ایران، از خوزستان تا سیستان را در بر می‌گرفت (لازار، ۱۹۸۷).

متن‌های کهن مکتوب به خط عربی نمودار گویش شمال شرقی است. ادبیات فارسی، نخستین بار در قلمروی سامانیان، ماوراءالنهر و خراسان بود که رشد و شکوفایی خود را آغاز کرد. شاعران و نویسندگان بعدی که در نواحی دیگر ایران به کار شعر و ادب پرداختند، از پیشگامان خود در قرن‌های دهم و یازدهم م. / چهارم و پنجم هـ.ق. در شرق ایران الهام گرفتند. آنان به احتمال زبان را از برخی ویژگی‌های محلی زیادتر آشکار پالودند. اما در مجموع همان ابزار زبانی را به کار گرفتند، چنان که می‌توان گفت فارسی کلاسیک ریشه در گویش شمال شرقی فارس میانجی گفتاری دارد.

گویش جنوب در متن‌هایی به دست ما رسیده است که با برخی از آن‌ها از بیش از یک قرن پیش به خوبی آشناییم، اما دلالت گویشی این متون دیرزمانی ناشناخته مانده است. مراد متن‌های کهن فارسی-یهودی است که بیشتر آن‌ها را ترجمه‌ها و تفسیرهای کتاب مقدس تشکیل می‌دهد. به‌مرور زمان به این دسته از متون اسناد دیگری افزوده شده است، بخصوص در این میان باید از دو سند حقوقی یاد کرد که متعلق به قرن دهم و یازدهم م. / چهارم و پنجم ه.ق. و محل انشای هر دوی آن‌ها خوزستان است، و نیز یک واقعه مهم تازه که به ایضاح همه این مسائل پرداخته و آن را برای نخستین بار، پیدایش متنی به خط عربی است. این سند که از نظر زبان‌شناسی اهمیتی بی مانند دارد، ترجمه‌ای از قرآن است که علی رواقی نسخه خطی منحصر به‌فرد و ناقص آن را در کتابخانه آستان قدس رضوی کشف کرده و سپس در دو مجلد نفیس با عنوان قرآن قدس به طبع رسانده است. این متن که ویژگی‌های گویشی فراوانی دارد به احتمال قوی در سیستان یا در ناحیه‌ای نزدیک به آن نوشته شده است و امکان دارد متعلق به قرن یازدهم و دوازدهم م. / پنجم و ششم هـ.ق. باشد (لازار ۱۹۹۰).

متن‌های مختلف فارسی-یهودی یا گروه‌های متشکل از این متنها، از دیدگاه گویشی با قرآن قدس همگن نیستند. آنها نمودار گونه‌های محلی مختلف‌اند، اما همه این تفاوت‌های ظریف گویشی با یکدیگر خویشاوندی نزدیک دارند و یک جا در تقابل با فارسی شمال شرقی قرار می‌گیرند. از مشخص‌ترین ویژگی‌های این گویش جنوبی آن است که واژه‌های متداول فارسی میانه (پهلوی) و ناشناخته در فارسی کلاسیک (و پیش از دوره کلاسیک) در آن فراوان به چشم می‌خورد. این ویژگی صد سال پیش هم دانشمندانی چون نولدکه و هرن را که به نوشته‌های توراتی فارسی-یهودی منتشر شده به اهتمام لاگارد (۱۸۸۴) علاقه نشان می‌دادند، شگفت‌زده کرده بود. این ویژگی در زبان قرآن قدس به همان اندازه رواقی را به شگفت آورده است. با افزوده شدن یک سلسله خصوصیات صرفی و آواشناختی بدین ویژگی، این فارسی جنوبی به فارسی میانه نزدیک می‌شود و مجموع آن‌ها در تقابل با فارسی کلاسیک قرار می‌گیرد.

روشن است که گونه‌های زبان جنوبی مشابهت بسیار خود را با فارسی میانه حفظ کرده بودند، در حالی که گونه‌های زبانی متداول در شمال شرق به‌طور محسوس دستخوش تحولی سریعتر گردیده و ازدیدگاه صرفی و از نظر واژگان از فارسی میانه به مراتب فاصله بیشتری گرفته بودند. از آنجا که فارسی کلاسیک بر مبنای گویش شمال شرقی پایه‌ریزی شده است، رابطه‌اش با فارسی میانه باید از این دیدگاه نگریسته شود:

در این‌که تفاوت میان پهلوی و فارسی ادبی تفاوتی تقویمی و تاریخی است تردیدی وجود ندارد، اما این تفاوت همچنین و شاید بیش از هر چیز، تفاوتی گویشی به‌شمار می‌آید (لازار، ۱۹۸۷، ص ۲۰۷).

۴- به‌نوشته ابن مقفع بر می‌گردیم. اوضاع و احوالی که او توصیف می‌کند، احتمالاً مربوط به پایان دوره ساسانی است. این وضع در آن هنگام نمی‌بایست چندان تفاوتی با آن‌چه در نخستین سده‌های اسلامی مشاهده می‌شود، داشته باشد. گویش‌های کهن به‌طور قطع هنوز در نواحی مختلف ایران وجود داشت اما پیش از آن پارسی، یعنی زبان رسمی، مذهبی، اداری و ادبی نیز به عنوان زبان گفتاری جاری کم و بیش در سراسر کشور شاهنشاهی پراکنده شده بود.

مسلم است که این زبان گفتاری انعطاف‌پذیرتر از زبان نوشتاری (پهلوی) بود و بسته به مناطقی که در آن رواج داشت، شکل‌های گوناگون به خود گرفته بود. در قلمروی اصلی خود (فارس یا به‌احتمال قویتر، خوزستان) و در دیگر نواحی جنوبی نزدیک بدان هم، تحول کمتری یافته بود. همچنین در دیگر جاها، بخصوص در مناطقی که در کنار زبان‌ها و گویش‌های محلی کمابیش تفاوت با زبان پارسی قرار گرفته یا جانشین آن‌ها شده بود، شکل‌های متفاوت‌تر به خود گرفته بود. این امر بخصوص در خراسان صدق می‌کرد. با استفاده از یک متن مانوی می‌دانیم که در قرن سوم هنوز در خراسان تنها با زبان پارتی آشنایی داشتند و زبان پارسی که مبدل به‌زبان مشترک گردید، تنها از دوره ساسانیان در آن ناحیه جایگیر شده بود. بنابراین جای شگفتی نیست که گونه‌های محلی این زبان مشترک با زبان رسمی و زبانی که در جنوب بدان سخن می‌گفتند به نسبت، تفاوت بسیار داشته باشد. این گونه‌های محلی بی‌تردید از زبان پارتی تاثیر پذیرفته‌اند، چنان که فراوانی واژه‌هایی با ریشه شمالی یعنی پارتی یا مادی-پارتی در فارسی کلاسیک که سابق بر این لنتز فهرستی از آن‌ها فراهم آورده (۱۹۲۶)، به‌خوبی نمودار این امر است.

در پرتو اطلاعاتی که امروزه به‌دست می‌آید، می‌توان بهتر به مفهوم گفته ابن مقفع پی برد. او هنگامی که از «زبان فارس» سخت می‌گوید صرفاً زبان مشترکی که در فارس بدان تکلم می‌کردند در نظر دارد. اکنون می‌دانیم که در آغاز دوره اسلامی این زبان هنوز با زبان پهلوی نزدیکی بسیار داشته است.

میزان این نزدیکی در پایان دوره ساسانی به‌احتمال از این هم اندکی بیشتر بوده است. بر روی هم، تفاوت زبان فارس با پهلوی تنها بایستی مانند تمایزی بوده باشد که میان یک زبان گفتاری عامیانه با زبانی رسمی و اداری وجود دارد. آن‌ها تنها دو گونه کاربردی از زبانی واحد بودند. این زبان پارسی نامیده می‌شد (در فارسی میانه «پارسیگ» و در عربی ابن مقفع «الفارسیه»). این زبان به شکلی که ما آن را پهلوی می‌نامیم، «زبان موبدان و دانشمندان» و در شکل دیگرش، یعنی زبان گفتاری، «زبان فارس» بود.

۵- اما زبان دری کدام است؟ پس آن‌چه گذشت، اکنون که می‌دانیم زبان گفتاری مشترک به‌دو گویش بسیار متمایز تقسیم می‌شد و می‌دانیم که نام گویش جنوبی به‌احتمال پارسی بوده و می‌دانیم که فارسی کلاسیک از آغاز پیدایش بر اساس گویش شمال شرقی پایه‌ریزی شده و نام دری برای مشخص کردن فارسی به‌کار رفته است، به دشواری می‌توان در برابر وسوسه این اندیشه پایداری کرد که آنچه ابن مقفع دری می‌نامد، در واقع همان گویش شمالی است.

ظواهر امر خلاف این را نشان نمی‌دهد. در حالی که پهلوی و زبان گفتاری جنوبی به اندازه‌ای به‌هم نزدیک بودند که می‌توانست نامی متفاوت به‌خود گیرد.

از سوی دیگر، از مقدمه ابن مقفع چنین بر می‌آید که دری در میان «مردم خراسان و مشرق» متداول بوده است. شاید اشاره او به‌برتری زبان مردم بلخ اندکی غیر عادی باشد. در توصیف کلی او از زبان‌های ایران، این تذکر تا اندازه‌ای نابه‌جا به‌نظر می‌رسد، اما سرانجام چیزی جز تأیید این مطلب نیست که دری به‌نحوی پا برجا در مناطقی جاگیر شده بود که به‌خصوص در آغاز دوره اسلامی، شاهد استقرار گویش فارسی شمال شرقی و شکل‌گیری فارسی ادبی در آن‌ها هستیم.

این واقعیت نیز وجود دارد که دری زبان پایتخت، یعنی تیسفون و دربار بود که نام خود را وام‌دار آن است. چنانچه دری زبان میانجی سراسر قلمروی شاهنشاهی نبوده بلکه تنها یکی از گویش‌های آن به شمار می‌آمده است، چگونه می‌توان توزیع جغرافیایی این زبان را که در عین حال هم در پایتخت، در بین‌النهرین، و هم در خراسان دور دست شایع بود توجیه کرد؟

یافتن پاسخی برای این پرسش چندان دشوار نیست. در واقع، چنانچه بپذیریم دری شکلی بود که زبان پارسی مبدل شده به‌زبان مشترک، در قلمروی پارت به‌خود گرفت این اشکال برطرف می‌شود.

در مورد خراسان نیازی به‌توضیح نیست. در این ایالت که قلمروی ویژه زبان پارتی به‌شمار می‌آمد به احتمال، این زبان از همان پایان ساسانی از میان رفته بود و می‌دانیم که در آنجا هیچ گویش کهنی باقی نمانده است. امروزه تنها گونه‌های محلی زبان فارسی در خراسان متداول است. زبان مشترک از آنجا تا باختر (باکتریا) گسترش یافته و شاید از آغاز دوره ساسانی، جایگزین زبان باختری شده بود. سپس با غلبه اسلام، زبان سغدی را به سویی زد و ماوراءالنهر را فرا گرفت. بدین ترتیب، دری در کشورهایی جایگیر شد که بعدها می‌بایست ادبیات شکوفای خود را در آنجا پدید آورد.

اما پارتی در سراسر مغرب حکمفرمایی کرده بود. ابن مقفع خود به ما می‌گوید که نام پهلوی (پارتی) منسوب به فهله است و فهله به پنج ناحیه «اصفهان، ری، همدان، ماه‌نهاوند و آذربایجان» اطلاق می‌شود. تیسفون، پایتخت ساسانیان، پیش از آن پایتخت پارتیان بود، پس در آنجا هم می‌بایست طی قرن‌ها چه در دربار و چه در شهر به زبان پارتی سخن گفته باشند.

دو زبان مشترک ایران کهن، پارتی و پارسی، مدتی پیش از قرن سوم میلادی پدید آمده بودند. این دو، به‌عنوان زبان گفتار جاری، کشور را در میان خود تقسیم کرده بودند. پارسی که ریشه در جنوب غربی داشت، شاید از مدت‌ها پیش به‌سوی جنوب شرقی گسترش یافته و تا سیستان فرا رفته بود.

پارتی در سراسر خطه شمالی جایگیر شده بود. هنگامی که پارسیان به‌جای پارتیان قدرت را به‌دست گرفتند، زبانشان یعنی پارسی، در شمال ایران نیز شایع شد و شاید این امر در آغاز، در پایتخت، که ساسانیان سازمان اداری خود را در آنجا مستقر کرده بودند، صورت گرفت. زبان پارسی به‌سوی شرق، بویژه خرسان، گسترش یافت که در آنجا شاید بر اثر مقتضیاتی خاص، همه گویش‌های دیگر را حذف کرد. درباره ماد هیچ اطلاعی از منابع و مآخذ به‌دست نمی‌آید. امروزه هنوز هم گویش‌های مادی-پارتی بسیاری در آنجا باقی است، اما به دشواری می‌توان تصور کرد که زبان مشترک برآمده از پارسی نیز در آنجا در کنار گویش‌های محلی متداول نبوده باشد و کمابیش همان ساختاری را نداشته باشد که در تیسفون و در دیگر مناطق پارتی پیش از آن داشت.

بدین ترتیب، در سراسر نیمه شمالی ایران گونه مشخصی از زبان مشترک گفتاری پدید آمد. معاصران به اختلافاتی که میان این زبان شمالی و زبان جنوب ایران وجود داشت بی اعتنا نبودند. در تقابل با زبان پاکتر و خاصلتر جنوب، که نام اصلی آن «پارسی» را برایش نگاه داشتند، زبان شمالی را «زبان دربار» یا «زبان پایتخت»، دری، نامیدند.

اما از بازی سرنوشت، آن که بعدها به مقام زبان ادبی ارتقا یافت، دری بود که از شمال شرقی برآمده و در سراسر ایران پراکنده شد. از جنوب به شمال و مشرق، سپس از شمال شرقی به جنوب، تاریخ تمدن ایرانی ساخته و پرداخته این نوسان‌هاست.[۱]


[] يادداشت‌ها


يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- ژیلبر لازار، شکل‌گیری زبان فارسی: فارسی و دری: نکته‌های تازه (۲۸ تیر ۱۳۸۷)، تارنمای زبان فارسی



[] جُستارهای وابسته







[] سرچشمه‌ها

برگرفته از: کتاب شکل‌گیری زبان فارسی، نوشته‌ی ژیلبر لازار، تهران: هرمس، چاپ سوم - ٢٠٠۵.