جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۹۱ مهر ۲۴, دوشنبه

بررسی روایات جمع قرآن در زمان عثمان

از: تئودور نُلدكه و فریدریش شوالی؛ برگردان از: مرتضی کریمی‌نیا

بررسی روایات جمع قرآن در زمان عثمان

(ترجمه بخشی از کتاب تاریخ قرآن نلدکه)

فهرست مندرجات

[قرآن‌پژوهی][قرآن]


مقالۀ حاضر ترجمۀ بخشی از جلد دوم کتاب تاریخ قرآن (اثر مشترک تئودور نولدکه و فریدریش شوالی) است که به موضوع روایت جمع دوم قرآن معروف به توحید مصاحف در عصر عثمان می‌پردازد. نویسنده که در بخش دیگری از نوشتۀ خود روایات جمع و تدوین نخست در زمان ابوبکر را بررسی کرده و آن‌ها را از نظر تاریخی نپذیرفته است، در اینجا نیز به نقل و نقد روایت متداول و نیز اشاره به روایات غیرمشهور در باب جمع عثمان می‌پردازد و جزئیات بسیاری از این روایات را با هم مقایسه می‌کند. در قسمت پایانی، مؤلف به بررسی ترتیب سوره‌ها در مصحف عثمانی و مقایسۀ رابطۀ طول سوره با جایگاه کنونی آن در قرآن می‌پردازد.

البته مترجم در مقدمه به‌بررسی دیدگاه نلدکه پرداخته و دیدگاه‌های مخالف او نیز اشاره کرده است.


[] مقدمۀ مترجم‏

يكـى از معـروف‏‏تـرين و مهم‏تـرين آثار قرآن‏پـژوهى غـرب در دو سـدۀ اخير تاريـخ قـرآن اسـت. اين كتـاب نخسـت در قالـب پايان‏نـامه‏اى بـه زبـان لاتين بـه قلـم تئودور نلـدكه (١٨۵٦) به رشتۀ تحرير درآمد، اندكى بعد تحرير آلمانى آن در مسابقۀ آكادمى علوم فرانسه شركت داده و برندۀ مسابقه شد و سپس در ١٨٦٠ در گوتينگن (آلمان) انتشار يافت.[۱]

تقريباً ۴٠ سال بعد، در ١٨۹٨، ناشر از مؤلف خواست تا با بهره‏گيرى از اطلاعات و مطالعات جديد خود كتاب را بازنگارى كند. نُلْدكه به دليل مشغله و كهولت سنّ از اين كار عذر خواست و شاگردش فريدريش شوالى[٢] (١٨٦٣-١۹١۹) را براى اين كار معرفى كرد. ويرايش دوم كتاب تاريخ قرآن دقيقاً ۴٠ سال (از ١٨۹٨ تا ١۹٣٨) طول كشيد. دو جلد آن را شوالى زير نظر نُلْدكه در سال‏هاى ١۹٠۹ و ١۹١۹ بازنگارى و منتشر كرد؛ اما اندكى پيش از انتشار جلد دوم درگذشت و شوهر خواهر وى هاينريش تسيمرن[٣] كار چاپ آن را به انجام رسانيد براى جلد سوم كتاب، هرچند يادداشت‏هاى اوليه‏اى فراهم آمده بود، اما ٢٠ سال كار مشترك و متوالى گوتهلف برگشترسِر[۴] (١٨٨٦-١۹٣٣) و اُتو پِرِتْسل[۵] (١٨۹٣-١۹۴١) لازم بود تا به شكل نهايى‏اش در سال ١۹٣٨ درآيد. بنابراين از آغاز تحرير نخست تاريخ قرآن تا شكل‏گيرى نهايى آن قريب به ٨٠ سال گذشت و نسخۀ نهايى كه همواره پس از آن تجديد چاپ شده، حاوى اجزاى سه‏گانه‏اى است كه به ترتيب در ١۹٠۹، ١۹١۹ و ١۹٣٨ منتشر شده است.[٦] عناوين سه جلد اصلى تاريخ قرآن، به ترتيب از اين قرار است. ج ١: در باب اصل و منشأ قرآن؛ ج ٢: جمع و تدوين قرآن؛ ج ٣: تاريخ متن قرآن.

با گذشت ١۵٠ سال از تحرير نخست اين كتاب، ترجمه‏اى از آن حتى به ديگر زبان‏هاى اروپايى انجام نيافته بود. امين خولى در مقالۀ «تفسير» خود در دائرۀالمعارف الاسلاميۀ (ج ۹، ص ۴٣٣) مى‏گويد يكى از دانشجويان مصرى كل كتاب را با كمك و مشاورۀ اساتيد آلمانى و عرب ترجمه كرده، اما به دليل مشكلاتى همچنان در دانشكدۀ ادبيات دانشگاه قاهره انتشار نيافته مانده است. در ايران نيز قريب ۴٠ سال پيش مرحوم آيت‏الله دكتر سيدمحمد حسينى بهشتى جلد نخست اين كتاب را به فارسى برگردانده كه آن نيز هنوز به صورت دستنويس باقى مانده است. تنها ترجمۀ كامل اين اثر به زبان عربى سال‏ها پيش به همت آقاى جورج تامر و همكارى سه محقق ديگر عرب انجام و در اواخر سال ٢٠٠۴ ميلادى انتشار يافته است.[٧]

١- نوشته‏اى كه در پِى مى‏آيد ترجمه‏اى است از آغاز جلدِ دوم كتاب كه در آن موضوع جمع قرآن و توحيد مصاحف به دست عثمان مطرح، و جوانب مختلف آن مورد نقد و بررسى قرار مى‏گيرد. اين جلد از كتاب حاوى ٧ فصل اصلى است.[٨]

٢- موضوع تاريخ قرآن و بحث دربارۀ جمع و تدوين قرآن هم در ميان محققان مسلمان و هم در ميان اسلام‏شناسان غربى همواره معركۀ آرا بوده است و بسيارى از عالمان اسلامى روايت جمع و تدوين قرآن در عهد ابوبكر و تكميل آن در زمان عثمان را پذيرفته بودند. از ميان محققان شيعه در قديم، علامه طبرسى در تفسير مجمع‏البيان و از معاصران، سيد عبدالله زنجانى در تاريخ القرآن و علامه طباطبايى در قرآن در اسلام و آیت‏الله معرفت در التمهید فی علوم القرآن نيز همين ديدگاه را مطرح كرده و پذيرفته‏اند. بااين همه، برخى چون آيت‏الله خويى در البيان فى تفسير القرآن با نقد روايات ابوبكر و حتى روايات جمع عثمان، و نشان دادن تناقض‏هاى درونى آن‌ها، اين ديدگاه را ضعيف دانسته و با استناد به برخى دلايل متنى و كلامى، جمع قرآن را به زمان پيامبر اكرم بازگردانده‏اند.[۹]

٣- غربيان نيز در ارايۀ تصويرى كامل از موضوع جمع قرآن همداستان نبوده‏اند. برخى چون جان برتُن با رد تمام روايات جمع ابوبكر و عثمان، ديدگاهى مشابه با نظر آيت‏الله خويى برگرفته و به جمع قرآن در عهد پيامبر قايل شده‏اند. در مقابل كسانى چون جان وَنْزبُرو و كِرونه اين زمان را بسيار متأخرتر از عهد ابوبكر مى‏دانند و حتى تثبيت نهايى آن را در اواخر قرن دوم هجرى تصوير مى‏كنند.[۱٠] مؤلف متن حاضر ـ كه نوشته‏اش نسبتاً قديمى و شايد از نخستين پژوهش‏هاى مستقل درباب تاريخ قرآن به‏شمار مى‏آيد ـ روايات جمع ابوبكر را چندان استوار نمى‏داند و مى‏كوشد تا برخى نقاط ضعف متنى و تاريخى آن‌ها را آشكار كند.[۱۱]

۵- بديهى است صرف نقل و ترجمۀ اين كتاب به منزلۀ صحه گذاردن بر تمام ديدگاه‏هاى مؤلف نمى‏تواند باشد. روشن است در زمانى كه نُلدكه، در يكصد و پنجاه سال پيش، متن حاضر را مى‏نوشته است، منابع وى نسبتاً محدود و غالباً مخطوط بوده‏اند. شايد همين امر يكى از كاستى‏هاى اساسى وى در قرآن‏شناسى، به‏ويژه در منابع مربوط به شيعه باشد. اما از آنجا كه تأثير و تقدم وى در اسلام‏شناسى و قرآن‏پژوهى غربيان بسيار بيشتر بوده است،[۱٢] لزوم شناخت و سنجش نقادانۀ اين پيشينه براى ما مهم‏تر مى‏نمايد.

٦- ترجمۀ حاضر دراصل برپايۀ متن آلمانى انجام گرفته، و در مواردى با ترجمۀ عربى جورج تامر تطبيق داده شده است، چرا كه ترجمۀ عربى در چاپ كنونى‏اش، افتادگى‏هاى فراوان و گاه اشتباهات بيّن و پيش پاافتاده دارد.[۱٣]

٧- آدرس آيات قرآنى در متن آلمانى بنابه رسم روزگار نُلْدكه و شوالى به قرآن چاپِ فلوگل (لايپزيك، ١٨٣۴) است كه تا آن زمان دقيق‏ترين شماره‏گذارى از آيات قرآن را داشته است. اما از زمان انتشار مصحف قاهره در ١٣۴۴ ق / ١۹٢۵ م و پس از آن، با فراگيرشدن مصحف مدينه در جهان اسلام، امروزه ديگر هيچ محقّقى حتى در غرب، شماره‏گذارى قرآن فلوگل را مبناى خود قرار نمى‏دهد. از اين رو در ترجمۀ حاضر تمامى آدرس آيات قرآنى به سيستم شماره‏گذارى مصحف قاهره برگردانده شده است.

٨- مؤلفان در موارد بسيارى، به بخش‏هاى ديگر كتاب و يا پاورقى‏هاى خود در جاى ديگر ارجاع مى‏دهند. در اين موارد، تمامى اعداد و شماره‏هاى صفحات را عيناً برگردانده‏ام. بنابراين خواننده ناگزير است در اين موارد به شمارۀ صفحات اصل آلمانى مراجعه كند. طبيعى است اين امر تا وقتى كه تمام كتاب ترجمۀ فارسى نيابد ميسّر نخواهد بود. بنابراين همواره در متن ترجمه فارسى خود به شماره‏گذارى صفحات متن آلمانى اشاره كرده‏ام.

۹- شماره‏هاى لاتين كه در داخل قلاب [ ] قرار گرفته‏اند، نشان‏دهندۀ پايانِ صفحات در متن آلمانى‏اند.


[] ترجمه متن نلدکه:

تدوين (شكل‏گيرى) نسخۀ رسمى قرآن در زمان عثمان‏

الف - روايت متداول[۱۴]

در جريان لشكركشى مسلمانان به ارمنستان و آذربايجان، در ميان سپاهيان عراقى و سورى اختلافاتى [۴٧] راجع به شكل صحيح متن قرآن بروز كرد. اهل حمص قرائت منسوب به مقداد بن أسود را صحيح مى‏دانستند، اما دمشقيان و شاميان متن خود را برتر مى‏شمردند.[۱۵] كوفيان و بصريان نيز هريك به قرائت عبدالله بن مسعود و ابوموسى اشعرى تمسك مى‏كردند.[۱٦] چون حذيفه، فرماندۀ پرآوازۀ سپاهيان پس از پايان جنگ به كوفه بازگشت، در مجلسى در حضور حاكم كوفه، سعيد بن عاص خشم و نگرانى خود از اين اوضاع را ابراز كرد و اين مسئله را مشكل بزرگ آيندۀ اسلام دانست. بسيارى از نخبگان آن روز سخنان وى را تاييد كردند، اما پيروان ابن‏مسعود قاطعانه بر درستى و اتوريته شيخ خود پاى فشردند. ديرزمانى نگذشت كه حذيفه به مدينه آمد و ديدگاه خود را با خليفه عثمان در ميان گذاشت. عثمان صحابۀ قديمى پيامبر را گرد آورد و آنان متفقاً بر رأى حذيفه صحه گذاشتند. از اين رو، خليفه هيئتى مركب از زيد بن ثابت از مدينه، و سه قريشى اصيل از مكه به نام‏هاى عبدالله بن زبير، سعيد بن عاص و عبدالله بن حارث تشكيل داد و آنان را مأمور تدوين نسخه‏هايى از قرآن بر اساس قرآنِ حفصه كرد.[۱٧] پس از پايان كار، حفصه قرآن خود را بازپس گرفت و نسخه‏هاى قرآن را به مناطق مختلف فرستادند تا در آنجا به عنوان قرآن معيار [۴٨] مورد استفاده قرار گيرد. آنگاه تمام قرآن‏هاى پيشين را معدوم كردند. ظاهراً همگان با اين تدابير در همان وهلۀ نخست موافقت كردند، اما كوفيان و معلّم قرآنى‏شان ابن‏مسعود به مخالفت برخاستند.

دشوار نيست كه زمان تقريبى رويداد اين حوادث را پيدا كنيم. زمان لشكركشى به ارمنستان و آذربايجان را عموم مورخان در سال ٣٠ هجرى دانسته‏اند،[۱٨] اما پيوند اين حملات با ديگر نبردهايى كه مورّخان در همان منطقه برشمرده‏اند و نيز با اشخاصى كه نامشان برده شد[۱۹] معلوم نيست. اگر ابن‏مسعود تا زمان تدوين و نگارش نسخۀ عثمان زنده بوده، در آن صورت اين نسخه مى‏بايست پيش از سال ٣٢ يا ٣٣ هجرى، يعنى سال وفات ابن‏مسعود آماده شده باشد.[٢٠] اما ديرترين زمان ممكن براى نهايى شدن نسخه، زمان مرگ عثمان در ١٨ ذوالحجه، پايان سال ٣۵ هجرى است.

چنانچه از روايات به‏روشنى پيداست، ابتكار اين طرح نه در دست خليفه، بلكه از سوى يكى از فرماندهان سپاهش بوده است. انگيزۀ اصلى او هم نگرانى از اين امر بود كه بروز اختلاف در متن اصلى و صحيح اين كتاب آسمانى، وحدت اسلامى و يكپارچگى حكومت مبتنى بر اصول دينى را به مخاطره اندازد. به‏هر حال، نقطۀ مثبت عمل عثمان در اين بود كه خيرخواهى اطرافيان را پذيرفت و در انجام درخواست آنان تسريع كرد. همين امر سبب شده است كه تصميمات وى را سنجيده شمارند و نام وى را به نيكى برند. اما كسانى كه در اين ماجرا به مخالفت و مقاومت برخاستند، بعدها [۴۹] حتى همين تدبير خوب او را ناپسند مى‏دانستند (طبرى، تفسير، ج ١، ص ٢۹۵٢). با اين همه، شخصيت‏هاى بزرگى چون على و عبدالله بن عمر نيز كه در مسائل سياسى و شخصى با عثمان دشمنى داشتند، در اين كار وى را تأييد كردند.[٢۱]

در سرفصل بحث، روايتى را كه مضمون آن گذشت، از آن جهت روايت غالب و مشهور ناميدم كه در متون ادبى، حديثى، تفاسير قرآن و كتب تاريخى بيشتر آمده است. اما در اينجا هم با همان وضعيتى روبروييم كه در روايات دستۀ نخست يعنى جمع ابوبكر گذشت. پذيرش ظاهرى اين روايت چندان آسان نيست، چرا كه سلسلۀ سند آن تا أنس بن مالك[٢٢] بيشتر پيش نمى‏رود و بنابراين به هيچ شاهد عينى اى نمى‏رسد. بيفزاييم كه نقد و ارزيابى روايات ديگر در اين باب نشان داده است كه بر رواياتى از اين دست نمى‏توان اعتماد كرد.

ب ـ روايات مختلف و ارزيابى آن‌ها

اصالت ديگر روايات اختلافى در اين باب چندان كمتر از روايت رايج و متداول نيست، زيرا مراجعى كه اين روايات به آن‌ها مى‏رسند، از قبيل عبدالله بن زبير، كثير بن افلح و زهرى، از مهم‏ترين راويان آن دوره‏اند. بنابراين لازم است صحت و اعتبار هر روايت را جداگانه بررسى كنيم.

در المقنع روايتى هست كه در آن نام سعيد بن عاص نيامده و به جاى وى از عبدالله بن عمرو بن عاص و عبدالله بن عباس نام مى‏برد. فرد نخست را به تقوا و غيرت فراوان ستوده‏اند و او را در حفظ حديث و توانايى بر كتابت مشهور دانسته‏اند. مى‏گويند وى حتى مجموعه‏اى حديثى هم گردآورى كرده بوده است.[٢٣] با اين همه، شركت او در اين هيئت بعيد به‏نظر مى‏رسد، زيرا پدر وى كه عثمان در سال ٢٨ هجرى [۵٠] وى را از حكومت مصر عزل كرده بود،[٢۴] به صف مخالفان خليفه پيوسته بود. درباب ابن‏عباس هم بايد گفت كه وى به سبب دانش فراوانش در كلام و تفسير[٢۵] فردى مناسب براى اين مسئوليت به‏شمار مى‏آمده، اما آوردن نام او در شمار هيئت مذكور، بى‏ترديد بدان سبب بود كه برخى مايل بوده‏اند فردى از افراد منتسب به خانوادۀ پيامبر نيز در تدوين متن رسمى قرآن حضور داشته باشند.

منبعى ديگر[٢٦] نام أُبىّ بن كعب را نيز به اين چهار تن مى‏افزايد. وى يكى از مشهورترين حافظان قرآن و از جمله كسانى است كه مصحف قرآنى مهمى براى خود تهيه كرده بود.[٢٧] اما دشوار مى‏توان حضور أُبىّ بن كعب در هيئت مذكور را پذيرفت. اطلاعات موثقى كه واقدى به ما مى‏دهد حاكى است كه وى دو يا سه سال پيش از اين زمان يعنى در سال ٢٢ هجرى درگذشته است.[٢٨] اما اينكه سال وفات وى سال ٣٠ يا ٣٢ باشد، محل ترديد است و بعيد نيست آن را ساخته باشند تا وى را در جمع قرآن به‏دست عثمان مشاركت دهند.

دو روايت ديگر در دست است كه مى‏گويند در كنار زيد تنها يك نفر قرشى وجود داشته است. يكى از اين دو روايت، آن قرشى را سعيد بن عاص[٢۹] مى‏داند كه در فهرست نام‏هاى ۴ گانۀ بالا به نام او برخورديم. بنابر اين روايت، عثمان [۵١] در ميان صحابۀ پيامبر از داناترين افراد در عربيت و نيز نگارش خط عربى سراغ گرفت. گفتند سعيد بهترين عربى‏دان و زيد نويسنده‏اى تواناست. لذا اولى املا مى‏كرد و دومى مى‏نوشت. اگر اشتباه نكنم اين روايت از دستكارى در روايت متداول ساخته شده است. نام عبدالرحمن بن حارث را على‏الارجح حذف كرده‏اند، چراكه در اين كار هيچ نقش مهمى براى وى نمى‏يافته‏اند. اگر اين استنتاج درست باشد، روايت حاضر مبتنى بر روايت رايج و از همين رو متأخر است.

روايت دوم[٣٠] در كنار زيد بن ثابت از ابان بن سعيد بن عاص نام مى‏برد. وى على الارجح از بستگان همين سعيد است كه در بالا به او اشاره كرديم. ابان از كاتبان پيامبر بود[٣۱] كه بنا به روايت طبرى (تاريخ، ج ١، ص ٢٣۴۹) در نبرد يرموك به سال ١۴ هجرى درگذشته است. روايت ديگر وى را درگذشته به سال ٢۹ هجرى مى‏داند. اين تاريخ از اين ادعا ناشى شده كه وى در كار تدوين نسخۀ عثمان همكارى داشته است، حال آنكه وى دست كم دو سال پيش از اين از دنيا رفته است. بنابراين قرطبى و ابن‏عطيه به درستى اين روايت را در شمار اخبار ضعيف جاى مى‏دهند.

در اين ميان به روايتى نادر در نوع خود برمى‏خوريم كه سيوطى[٣٢] اينچنين ما را از آن مطلع ساخته است: «ابن‏ابى داوود از محمد بن سيرين و او از كثير بن أفلح[٣٣] نقل مى‏كنند كه چون عثمان تصميم به كتابت و توحيد مصاحف گرفت، ١٢ تن از قريش و انصار را گـرد هم آوردنـد. آنگاه به سـراغ ربعۀاى[٣۴] كه در خانۀ عمـر بود فرسـتادند و آن را آوردند. عثمان با ايشان شـرط كرد كه چون در آيه‏اى اختلاف داشـتند، [۵٢] آن را به تأخير اندازنـد. ابن‏سيرين مى‏گويد: به گمان من، آن‌ها آيه را به تأخير مى‏انداختنـد تا ببيننـد چه كسـى به آخـرين عرضـۀ قرآن [بر پيامبر] نزديك‏تـر و آشـناتر بوده اسـت.» نمى‏دانيـم اين مطلـب مرتبـط اسـت با آن روايتـی كه مى‏گويـد عثـمان ابا نداشـت از اين‏كه از افـرادى پرس و جـو كنـد كه حوالى سـه روز مسـافرت با شـهر مدينه فاصله داشتند.[٣۵] اما قسطلانى[٣٦] كه اطلاعات خود را از همان منبعى اخذ كرده كه سيوطى گرفته بود به اسامى اين ١٢ تن، نام أبىّ بن كعب و مصعب بن سعد را مى‏افزايد، اما ابن‏سعد (ج ٣، جزء ٢، ص ٦٢، ص ١۹ به‏بعد) به‏جز أبىّ، از زيد بن ثابت نام مى‏برد. و كنز العمّال (ج ١، شماره ۴٧٦٣) علاوه بر اين دو از سعيد بن عاص نام مى‏برد، اما تمام ١٢ قريشى را ذكر نمى‏كند.

اين روايت هيچ بهره‏اى از حقيقت ندارد. به نظر مى‏رسد كه افزايش تعداد حاضران در هيئت مذكور به منظور پررنگ كردن نقش مدنى‏ها در تدوين نهايى قرآن بوده است. عدد ١٢ نيز گزافى بيش نيست، چون تنها آدمى را به ياد ١٢ نقيب موسى از ميان اسباط ١٢ گانۀ بنى‏اسرائيل (مائده، ١٢) مى‏اندازد. ترديد ما وقتى بيشتر مى‏شود كه مى‏بينيم نام اغلب اين ١٢ تن هيچ‏گاه برده نمى‏شود. و سرانجام آن‏كه، چنان‏كه خواهيم ديد، قلمداد كردنِ عمل هيئت مذكور به‏عنوان تثبيت متن [قرآن‏] تصورى اشتباه است.

سيوطى[٣٧] روايتى ديگر به نقل از كتاب ابوبكر بن أشته[٣٨] ذكر مى‏كند كه از روايت رايج بسيار دورتر است. در اين روايت عبدالله بن زبير مى‏گويد: مردى بر عمر وارد شد و به او خبر داد كه مردم درباب قرآن با يكديگر اختلاف مى‏ورزند. پس عمر دستور داد كه قرآن را بر يك قرائت گردآورى كنند، اما خود پيش از اتمام كار كشته شد. پس از اين ماجرا همان فرد بار ديگر نزد عثمان آمد و نكته‏اى را كه به عمر گفته بود با وى در ميان گذاشت. عثمان تصميم گرفت تمام مصاحف قرآن را گردآورد و به ابن‏زبير نيز دستور داد مصحف عايشه را نزد وى آورد. چون همگان آن را ديده و بسيار پسنديدند، [۵٣] عثمان فرمان به نابودى ديگر قرآن‏ها داد.[٣۹] ميان اين روايت و اطلاعات برگرفته از منابع ديگر[۴٠] پيوندى آشكار مى‏بينيم. هر دو مى‏گويند كه عمر پيش از جمع قرآن كشته شد. روشن است كه اين روايت مى‏كوشد از اهميت نقش عثمان در اين ماجرا، به نفع سلَفش عمر بكاهد؛ شبيه به‏همان قصه‏اى كه در عهد قديم راجع به نقش داوود و سليمان در بناى معبد هيكل مى‏بينيم.[۴۱] تعجبى نيست كه اين روايت مصحف عايشه را، به‏گونه‏اى جانبدارانه، يگانه مبناى يكسان‏سازى قرآن‏ها مى‏داند، چراكه عايشه از طريق خواهرش اسماء با تمام زُبيريان نسبت دارد.

ج - نقد و بررسى روايت متداول‏

ج - ١: اعضاى هيئت‏: حال كه اين بحث به مردود دانستن روايات مختلف و اطلاعات آن‌ها درباب تركيب هيئت مدونان قرآن انجاميد، بايد به ارزيابى روايت رايج بپردازيم و معلوم كنيم تا چه اندازه مى‏توان بر اين روايت تكيه كرد.

نخست از ويژگى‏هاى شخصيتى ۴ عضو اصلى هيئت آغاز مى‏كنيم.

زيد بن ثابت اهل مدينه و از بنى نجار، يكى از تيره‏هاى قبيلۀ خزرج بود. هنگامى كه جوانى بيش نبود، در شمار كاتبان ويژۀ پيامبر و امر كتابت وحى درآمد.[۴٢] همو مصحف حفصه را كتابت كرد[۴٣] و در عهد عثمان به منصب قضاوت رسيد.[۴۴] منابع ديگرى او را كليددار خزينۀ عثمان مى‏دانند[۴۵] و دستۀ سوم مى‏گويند از جمله عاملان ديوانى در دستگاه خلافت عثمان بود.[۴٦] از آنجا كه از نزديكان و ياوران عثمان به‏شمار مى‏رفت،[۴٧] پس از قتل وى در جبهۀ بنى اميه باقى ماند و از بيعت با على سرباز زد.[۴٨] بنا به قول مشهور در سال ۴۵ هجرى درگذشت.[۴۹] [۵۴]

سعيد بن عاص اندكى پس از هجرت به دنيا آمد. اموى بود و از نزديكان عثمان به‏شمار مى‏آمد. با زنان بسيارى از جمله دو دختر عثمان ازدواج كرد.[۵٠] وى پس از بركنارى وليد بن عقبۀ در سال ٢۹ هجرى، از سوى عثمان حاكم كوفه شد و تا پايان سال ٣۴ هجرى در اين منصب باقى ماند.

عبدالرحمن بن حارث تقريباً هم‏سنّ سعيد بود و از خاندان برجسته و بانفوذ مخزوم در شهر مكه به شمار مى‏رفت. وقتى پدرش به بيمارى طاعون درگذشت، عمر با مادرش فاطمه ازدواج كرد. در شمار زنان عبدالرحمن به دختر ابوبكر، دختر زبير و دختر عثمان برمى‏خوريم كه آخرى همان مريم بنت عثمان است كه زمانى همسر سعيد بن عاص بوده است. منابع كهن از نقش سياسى عبدالرحمن بن حارث چندان اطلاعى به دست نمى‏دهند. ظاهراً پيوند وى با بنى اميه تا آخر عمرش محكم باقى ماند، چه دو دختر وى با دو چهرۀ پرنفوذ بنى اميه، يعنى معاويۀ و سعيد بن عاص ازدواج كرده بودند.[۵۱]

عبدالله بن زبير نيز هم سال با عبدالرحمن و از خاندانى بانفوذ در مكه بود. وى از جانب مادرش أسماء، نوۀ ابوبكر و خواهرزادۀ عايشه، و از جانب ديگر ناپسرى خليفه عمَر به شمار مى‏آمد. جنگجويى شجاع، مشهور به تقوا، و بسيار عابد و روزه‏دار بود. بااين همه، از آنجا كه پدرش زبير در هواى خلافت پس از عثمان، شورشيان عليه خليفه را تأييد مى‏كرد، دشوار مى‏توان عبدالله را از حاميان نزديك به خليفه عثمان دانست.[۵٢] [۵۵]

ج - ١: روش كار در تدوين و صلاحيت اعضاى هيئت در انجام اين كار: شك نداريم كه زيد، به سبب تجربه و كار پيشينش، براى انجام دستور عثمان به توحيد مصاحف شايستگى داشت. در حقيقت هيچ كس را توان رقابت با او در اين امر نبود و هم از اين رو، وى تنها فردى است كه تمام روايات تاريخى او را از جمله اعضاى هيئت تدوين قرآن در عهد عثمان مى‏شمارند.

به‏ندرت برخى مفسران مسلمان با شگفتى پرسيده‏اند چگونه به جاى زيد، ابن مسعود نيامده است؛ او كه پيش از تولد زيد، به اسلام گرويده بود و صاحب دهها فضيلت ديگر بود؟[۵٣] آنگاه خود در نهايت چنين اظهار كرده‏اند كه زيد تمام قرآن را از حافظه مى‏دانست، حال آنكه ابن مسعود تنها هفتاد سوره را از بر بود. چنين دعوى و استدلالى از اساس باطل است. صاحبان اين نظر از يك سو، آن روايتى را بد فهميده‏اند كه مى‏گويد پيامبر ٧٠ سوره را در حضور ابن‏مسعود قرائت كرده بود،[۵۴] حال آنكه زيد هنوز كودكى بيش نبود. اينان گويى از ياد برده‏اند ابن‏مسعود خود صاحب نسخه‏اى از قرآن مخصوص به خود بود كه تا مدتها پس از وى همچنان از جايگاه و اهميتى فراوان برخوردار بوده است. از سوى ديگر، اين دسته از عالمان اسلامى از اين نكته غافل بوده‏اند كه قرآن عثمان در اصل بر مبناى مصحف حفصه شكل گرفته است و هيچ‏كس بهتر از زيد نمى‏توانسته اين كار را انجام دهد، چه همو خود محرّر و تنها كاتب اين نسخه بود. با تمام اين احوال به درستى نمى‏دانيم به‏چه سبب نام اين اين سه نفر قريشى در جمع هيئت تدوين قرآن قرار گرفته است. سعيد بن عاص از سال ٢۹ هجرى حاكم كوفه بود و همچنان‏كه از علل انتخاب وى در اين هيئت نيز چيزى نمى‏دانيم، نمى‏توان معلوم كرد آيا واقعاً در زمان شروع به كارِ اين هيئت، وى خود به مدينه آمده يا خليفه او را فراخوانده است. نبايد آن روايات را چندان جدى گرفت كه مى‏گويند سعيد اوضاع و احوال عراق را نيك مى‏شناخت و بلافاصله نسبت به دغدغه‏هاى حذيفه [۵٦] واكنش مثبت نشان داد، چراكه اينها همه ضرورت حضور او در هيئت مذكور را ايجاب نمى‏كند. حال كه اطلاعات ما دربارۀ آن دو قريشى ديگر نيز كمكى در يافتن علت حضور آن دو در هيئت تدوين قرآن نمى‏كند، بايد ببينيم آيا در خود اين روايتِ رايج مطلب قابل اعتمادى هست؟

بله هست. عثمان به اعضاى هيئت چنين دستور داد: «اگر در جايى از قرآن اختلاف نظر پيدا كرديد، آن را به لسان (لهجۀ) قريش بنويسيد، زيرا قرآن به زبان آنان نازل شده است.»[۵۵] با شنيدن اين جمله به‏روشنى حس مى‏كنيم كه حضور پررنگ قريشيان در اين هيئت براى امانت دارى و تضمين نگارش آن به لهجۀ قريش بوده است. اما روايتى مشابه، اين سه نفر قريشى را داناترين افراد به لهجۀ قريش مى‏انگارد، ولى تصميم نهايى در هنگام اختلاف نظر را به عثمان وامى‏گذارد. مثلاً وقتى زيد تصميم داشت واژۀ «تابوه» را در دو آيۀ بقره، ٢۴٨ و طه، ٣۹ بنويسد و ديگران بر كتابت "تابوت" تأكيد مى‏ورزيدند، عثمان گفت تلفظ صحيح قريشى اين واژه همان تابوت است.[۵٦] رأى عثمان از اساس اشتباه است و اين مثال نيز اساساً مثال خوبى نيست. تابوت اصلاً عربى نيست بلكه از زبان حبشى گرفته شده. تلفظِ «تابوهٌ» نيز شكلى نامأنوس و بااشمئزاز داشته است. از سوى ديگر، با شرايط و ويژگى‏هايى كه از آن دوران مى‏شناسيم، مجادله بر سر وزن صرفى اين واژه بعيد به نظر مى‏رسد. نه در سخنان پيامبر چيزى درباب ريشه‏شناسى واژه‏هاى آن عصر آمده است و نه خلفاى نخست و اتباع ايشان چيزى از دقايق اين امر مى‏دانستند.[۵٧]

ديدگاه مسلمانان در اين باب پيوندى وثيق دارد با اين مسأله كه ميان مصحف عثمانى (قرآن رسمى) و جمع نخست زيد در عهد ابوبكر چه رابطه‏اى هست؟ [۵٧] چون قرآن منشأ واحد الهى دارد به پشتوانۀ اين عقيدۀ كلامى پيشينى، هر دو نسخه از يك درجه از اعتبـار برخـوردار مى‏شـوند؛[۵٨] اما چـون ترجيـح قـرآن عثـمان بايـد به دليـل قاطعى صـورت پذيـرد، اين عالمـان از نظريۀ قرائات يا احرف سـبعۀ كمك گرفتـه‏انـد. بنابـر اين نظريـه، در جمع نخسـت هر بخش قـرآن به يكى از هفت لهجۀ مختـلف عربى نوشـته شـده بود،[۵۹] اما مصـحف عثـمانى تنها بر پايـۀ لهجۀ قريش بـود[٦٠] كه جبرئيل قرآن را به همان لهجه بر پيامبر قرائت كرده بود.

تمام رواياتى كه مى‏كوشند قرآن عثمانى را به يكى از لهجه‏هاى عرب پيوند دهند بايد كنار گذاشته شوند. قرآن به هيچ‏يك از لهجه‏هاى خاص يا محلى عرب نوشته نشده است. زبان قرآن بيشتر از هر چيز به زبان شعر جاهلى مى‏ماند. اين شعرها به يك زبان (محلى) نوشته نشده، چه شاعران فراوان بوده و از قبايل مختلفى دور از يكديگر برخاسته‏اند كه همين امر سبب شده متون شعرى كهن از حيث لهجه بسيار متفاوت از يكديگرند. از سوى ديگر، اين نكته را هرگز نبايد از ياد برد كه ما نمى‏توانيم راز و شيوۀ نگارش برخى از ويژگى‏هاى صوتى قرآن هنگام تدوين را، آن‏هم با خط ناقصى چون خط اوليه عربى دريابيم؛ همان خطى كه غالباً حروف صدادار را منعكس نمى‏كند. بااين همه، هماهنگى فراوان متون لغوى و نحوى نشان از وجود نوعى وحدت زبانى بالفعل در آن دوران دارد. اما اينكه بپنداريم [۵٨] لهجه‏هاى عربى در مناطق گسترده‏اى از شبه جزيره پنهان بوده است، با آنچه از جغرافياى زبان در ديگر مناطق جهان مى‏شناسيم منافات دارد. اين‏ها همه ما را به اين نتيجه مى‏رساند كه شعر كهن عربى و قرآن به زبانى فصيح و قابل فهم براى عموم نوشته شده[٦۱] كه اختلاف آن با لهجه‏هاى محلى در مراكز فرهنگى‏اى چون مكه و مدينه بسيار كمتر از ديگر از مناطق دوردست در شبه‏جزيره بوده است.

گذشته از تمام اين فرضيات، اگر عثمان مى‏خواست بهترين و آشناترين افراد به لهجۀ قريش را انتخاب كند، بايد به سراغ كسانى ديگر مى‏رفت، نه آنكه اشخاصى منتسب به قريش را برگزيند كه در مدينه رشد و تربيت يافته‏اند.

از سوى ديگر، توجه به اين بخش از روايت كه مى‏گويد زيد و همكارانش كار كتابت قرآن‏ها را از روى مصحف حفصه انجام دادند،[٦٢] پاسخ ساده‏ترى براى حل اين لُغَز در اختيار مى‏نهد. با اين همه، من همچنان در اين امر ترديد دارم كه آيا اعيان سه‏گانۀ قريش كه نامشان در هيئت مذكور آمده، حاضر به انجام اين استنساخ شده‏اند؛ به‏ويژه آنكه حتى با فرض توانمندى ايشان، اين كار بسيار دشوار و نفس‏گير بوده است. و چون زيد هم خود به تنهايى از انجام كامل اين عمل سنگين - كه ٣ يا ۴ نسخه را كتابت كند - برنمى‏آمده، حدس من اين است كه جمعى از كاتبان و ناسخان حرفه‏اى در اين كار دست داشته‏اند و زيد [۵۹] تنها وظيفۀ نظارت و راهنمايى را بر عهده داشته است. چندان معلوم نيست كه اين سه نفر قريشى آيا اساساً از دانش كافى براى مساعدت زيد برخوردار بوده‏اند. با تمام اين احوال، اين راه حل از تمام نظرياتى كه در روايات فوق مطرح مى‏شود، معقول‏تر مى‏نمايد.

راه حل ديگرى هم هست كه بيشتر به اين روايت توجه مى‏كند كه عثمان در كار خود كوشيد بيشترين حد ممكن از آيات وحيانى قرآن را گرد آورد.[٦٣] بدين سان، به تمام نقل‏هاى مختلف آن روايت معروف[٦۴] توجه مى‏شود كه مى‏گويد آيۀ ٢٣ سورۀ احزاب نخست مفقود بود، آن را نزد خزيمۀ بن ثابت يافتند و در جاى خود قرار دادند. بنابه نقل طبرى (تفسير، ج ١، ص ٢٠)، در اولين جستجو در متن تدوين يافتۀ جديد، متوجه نبودِ اين آيه شدند، اما در جستجوى دوم، فقدان آيات پايانى سورۀ توبه را دريافتند و پس از وارسى آن‌ها را نزد يك خزيمۀ ديگرى يافتند. ترمذى در بخش تفسير خود، تنها به همين آيات اخير اشاره مى‏كند. آن سه تن قريشى طبيعتاً بايست در يافتن چنين امورى نقش پررنگ‏ترى مى‏داشتند، چرا كه اينان به دليل پيوندهايشان با خاندان ثروتمند و بانفوذ، لاجرم بايست بهتر از هر كسى مى‏دانستند چه كسى چه بخش از مكتوبات قرآنى را در اختيار دارد. اما روشن است كه اين روايات بخش‌هايى از ماجراى جمع ابوبكر را با حوادث اينجا خلط كرده يا گمان برده‏اند اين حوادث در زمان ابوبكر رخ داده است.[٦۵] در عين حال، تمام اين روايات [٦٠] با آن نكتۀ اصلى در روايت جمع عثمان در تعارضند كه مصحف عثمان در اصل بر مبناى مصحف حفصه (جمع ابوبكر) تهيه شده است. جايگاه اين روايات را بايد مانند همان اخبارى دانست كه وجوه قرائات و لهجه‏هاى مختلف را در نص عثمانى به ديدۀ اعتبار مى‏نگرد. بنابر اين روايات، شناسايى مصاحف يا برگ‏پاره‏هاى قرآنى كه از شرايط اعضاى هيئت بوده و اين سه تن قريشى لاجرم واجد آن بوده‏اند، كمترين اهميت علمى نداشته است و اين امر اساساً در انتخاب اين سه تن در هيئت تدوين قرآن نقشى نداشته است.

پس از اين همه كندوكاو، تنها يك احتمال را مى‏توانم قطعى بشمارم: قريشى‏هايى كه نامشان در فهرست هيئت تدوين قرآن عثمان ذكر شده، به سبب موقعيت پرنفوذ اجتماعى‏شان مى‏توانسته‏اند اعتبار اين كار را نزد افكار عمومى مسلمانان بالاتر ببرند. اما انجام اين امر صد البته ضرورى نبوده است. دستورالعمل خليفه [به رعايت لهجۀ قريش در توحيد مصاحف‏] كه صحابۀ كبار نيز آن را تأييد مى‏كردند، بهترين توصيه‏اى است كه به ذهن خطور مى‏كند. اگر قرار بود اين فرمان در عمل اجرا شود، دست‏كم بايست به سراغ مردانى مسن‏تر، تواناتر و جاافتاده‏تر مى‏رفتند.

كسانى كه اين نتيجه‏گيرى برايشان راضى‏كننده نيست، ناگزير بايد بپذيرند كه اساساً اين سه قريشى هيچ‏گونه همكارى در تدوين قرآن عثمان نداشته‏اند و بالتبع تمام اين روايات محصول تحريف حقايق تاريخى به نفع مصالح قريش يا انگيزه‏هاى بداند. اما قدم گذاردن در اين راه هم مشكلات و تنگناهاى خاص خود را دارد، چرا كه امكان ندارد مصالح بنى‏اميه و بنى‏زبير يكجا جمع شوند. پس بهتر است دعوت از اين سه قريشى را حقيقتى تاريخى بدانيم، گواينكه مقصود خليفه از انتخاب ايشان را به درستى درنمى‏يابيم.

و سرانجام بايد گفت كه اين مسأله چندان از اهميت و حساسيت برخودار نيست. با در نظر گرفتنِ اصل ماجرا كه بايست قرآن‏هاى متعددى بر مبناى نسخۀ مادر تدوين و كتابت مى‏شد، تركيب هيئتِِ مذكور در درجۀ دوم اهميت قرار مى‏گيرد. مهم‏تر از آن، اين تصميم اساسى بود كه از اين پس بر متن واحد و يكسانى از قرآن استناد كنند. در خبر است كه «عثمان [٦١] صحابه را گرد آورد و موضوع را در ميان نهاد. در آنجا همگان مسئله را فيصله دادند و تصميم به اجراى پيشنهاد حذيفه گرفتند.»[٦٦] از اعضاى اين مجلس چيزى نمى‏دانيم. حذيفه چون خودش پيشنهاد دهندۀ اين طرح بوده، حضورش در آن جلسه طبيعى است؛ و بهتر است سعيد را نيز از اعضاى اين جلسه به‏حساب آوريم تا آنكه در شمار اعضاى هيئت.

حال كه پذيرفتيم عثمان براى يكسان سازى مصاحف، درواقع كارى جز استنساخ مهم‏ترين مصاحف موجود در مدينه انجام نداد، ديگر موضوع بحث جمع قرآن نخواهد بود، بلكه بايد تنها از كار (پروژۀ) عثمان سخن گفت. تعبير "جمع" در روايت رايج نيامده، بلكه به شكل پراكنده در روايات ديگر[٦٧] يا در متون تاريخى[٦٨] و كتاب‏هاى علوم قرآنى[٦۹] بدان اشاره شده است. از سوى ديگر نمى‏توان در توصيف كار عثمان تعابيرى به‏كار برد كه تنها در منابع متأخر آمده‏اند؛ فى‏المثل بگوييم هدف اصلى از جمع عثمان، معناى لغوى و رايج آن نبوده، بلكه مراد اتلاف بوده است.[٧٠] در اين استنباط مى‏توانيم به عبارت يعقوبى (ج ٢، ص ١۹٦) هم استناد كنيم، اما تا آنجا كه من مى‏فهمم، روايت مراد از اين جمع را گردآورى و تحصيل متن قرآن مى‏داند. [٦٢]

د - ترتيب سوره‏ها در مصحف عثمان‏[٦۱]

به‏درستى معلوم نيست سوره‏هاى قرآن در ترتيب مصحف عثمان بر اساس چه ضابطه‏اى چيده شده‏اند. در همين آغاز كار، از ميان احتمالات مختلفى كه به ذهن مى‏رسد، بايد ضابطۀ مضمون يا محتوا را كنار بگذاريم، زيرا بر همگان روشن است كه نه فقط سوره‏ها، بلكه بسيارى از آيات قرآن نيز به مضامين و موضوعات مختلف مى‏پردازند. ملاك ترتيب زمانى را نيز بايد كنار گذاريم. رعايت اين ملاك نه تنها با شرايط زمانى و مكانى آن روزگار منافات دارد (كه در بحث از مصاحف غيررسمى پيش از عثمان از آن سخن گفتيم)،[٧۱] بلكه اساساً انجام آن به سبب مشكلات موجود در نگه‏دارى نسخه‏هاى قرآن ناممكن بوده است. از يك سو، دسته‏اى از آيات را به دستور خود پيامبر در جاهاى ديگر (و سوره‏هاى قبلى) قرار داده بودند. و از سوى ديگر، هنگام جمع نخست به دست زيد، جابه‏جا شدن بخش‏هاى مختلف قرآن يقيناً روى مى‏داده است. هم از اين رو، وقتى محمد بن سيرين (م ١١٠ هـ) مى‏پرسيد از چه رو قرآن را بر حسب زمان نزول مرتب نكرده‏اند، عكرمۀ مى‏توانست در پاسخ بگويد: «حتى اگر تمام جن و انس دست به دست هم مى‏دادند، انجام اين كار ناممكن بود.»[٧٢] نسل‏هاى بعدى هم رعايت ترتيب زمانى نزول را در قرآن حرام و انجام آن را بدعت مى‏شمردند.

با اين حساب، تنها اين راه باقى مى‏ماند كه ترتيب سوره‏ها در مصحف عثمان را مكانيكى و بر اساس طول سوره‏ها بدانيم. دانشمندان اسلامى پيشتر خود به اين قاعده اشاره كرده‏اند: «عثمان قرآن را جمع و تاليف كرد (ألّفه)، سوره‏هاى بزرگ را با سوره‏هاى بزرگ و سوَر كوتاه را با سوَر كوتاه قرار داد.»[٧٣] قرآن رسمى عثمان، صرف نظر از [٦٣] سورۀ فاتحه، با سوره‏هاى بزرگ‏تر شروع مى‏شود، پس از آن سوره‏هاى كوتاه‏تر و در انتها كوچك‏ترين سوره‏ها قرار گرفته است. به عكس آنچه در نگاه نخست به نظر مى‏رسد، چنين قاعده‏اى در چينش سوره‏ها چندان عجيب نيست، زيرا مرتب ساختنِ كتاب بر اساس حجم بخش‏هاى مختلف آن، چه از بزرگ به كوچك و چه بالعكس، به يك اندازه معقول است. هركه به دنبال اين امر جستجو كند، در ميان متون ادبى جهان، نمونه‏هاى متعددى از هر دو شيوه خواهد يافت. در اينجا تنها مايلم اين مثال را يادآورى كنم كه بخش‏هاى مختلف ميشنا در يهوديت بر اساس تعداد فصول‏شان مرتب شده‏اند.[٧۴]

مسلمانان اوليه براى تعيين طول سوره‏ها، به تعداد آيات هر سوره توجه نداشته‏اند، بلكه اين كار را با نظر به بلندى ظاهر سوره و بر حسب حجم و تعداد صفحات آن سوره انجام داده‏اند. علت اين بوده كه اندازه و طول آيات در سوره‏ها يكسان نيست. مثلاً سورۀ هفتم (اعراف) ٣٠ آيه بيشتر از سوره چهارم (نسأ) دارد، اما از نظر حجم يك صفحه از سورۀ نساء كوچك‏تر است. سورۀ بيستم (طه) ۵ آيه بيشتر از سورۀ نهم (توبه) دارد، ولى از نظر حجم به نصف سوره توبه هم نمى‏رسد. سورۀ بيست و ششم (شعراء) از نظر حجم يك چهارم سورۀ دوم (بقره) است، اما تنها ٦۹ آيه كمتر از بقره دارد. با اين همه، بايد به خاطر داشت كه ملاك حجم يا اندازۀ ظاهرى سوره همه‏جا و به‏دقت رعايت نشده: در مواردى از اين اصل تخلف شده است. من براى تبيين اين نكته جدول زير را تهيه كرده‏ام كه در آن نام و شمارۀ سوره در ترتيب رسمى قرآن همراه با تعداد آيات و اندازۀ آن سوره بر حسب تعداد صفحات و سطور در چاپ فلوگل (١٨۵٨ م)[٧۵] آمده است. آنگاه در ستون آخر، جايگاه هر سوره را بنابر ترتيب و اندازه‏گيرى دقيق صفحات و سطور آن آورده‏ام. [٦۴]

    الف: نام سوره
    ب: شمارۀ سوره در ترتيب رسمى
    ج: تعداد آيات
    د: تعداد صفحات كامل
    هـ : تعداد سطرهاى اضافه
    و: جايگاه دقيق سوره از نظر حجم‏

الفبجدهـو
فاتحه١٧-۵٢
بقره٢٢٨٦٢٢١١۴
آل‌عمران٣٢٠٠١٣١١٣
نساء۴١٧۵١۴۴٧
مائده۵١٢٠١٠١٨٦
انعام٦١٦۵١١١٦۵
اعراف٧٢٠۵١٣٣۹
انفال٨٧٦۴٢٠١١
توبه۹١٣٠۹٢١١٦
هود١٠١٠۹٧١١٧
یونس١١١٢٣٧٧١٠
یوسف١٢١١١٦٢٠١٢
رعد١٣۴٣٣٧١٨
ابراهیم١۴۵٢٣٨٢٦
حجر١۵٧۹۹١٨٢٨
نحل١٦٧١٢٨٦٢٠
اسراء١٧١١١٦۴٣٣
کهف١٨١١٠٦٦٢۴
مریم١۹۹٨٣١٨٢٢
طه٢٠١٣۵۵٧٨
انبیاء٢١١١٢۴۹٢١
حج٢٢٧٨۵ـ۴٠
مؤمنون٢٣١١٨۴٧٣۹
نور٢۴٦۴۵٦٢٧
فرقان٢۵٧٧٣١۴٢٣
شعراء٢٦٢٢٧۵١۵٢۹
نمل٢٧۹۵۴١٨٣٧
قصص٢٨٨٨۵۴١۹
عنکبوت٢۹٦۹۴ـ٢۵
روم٣٠٦٠٣٦۴٣
لقمان٣١٣۴٢٢٣۴
سجده٣٢٣٠١١١۴
أحزاب٣٣٧٣۵٧١٣
سبأ٣۴۵۴٣۹۴٢
فاطر٣۵۴۵٣٢٣٠
یس٣٦٨٣٣ـ۴١
صافات٣٧١٨٢۴ـ٣۵
ص٣٨٨٨٣١٣٦
زمر٣۹٧۵۴۵٣٨
غافر۴٠٨۵۴١٨١۵
فصلت۴١۵۴٣٣۴٦
شوری۴٢۵٣٣٧۴٨
زخرف۴٣٨۹٣١١۵٧
دخان۴۴۵۹١١۴٧
جاثیه۴۵٣٦١٢١٣١
احقاف۴٦٣۵٢١۴۵
محمد۴٧۴٠٢٦۵٨
فتح۴٨٢۹٢٧۵٦
حجرات۴۹١٨١١٠۵۹
ق ۵٠۴۵١١٢۵۵
ذاریات۵١٦٠١١٢۵١
طور۵٢۴۹١٧۵٠
نجم۵٣٦٢١١١٣٢
قمر۵۴۵۵١١١۴۴
الرحمن۵۵٧٨١١۵۵٣
واقعه۵٦۹٦١١٨۵۴
حدید۵٧٢۹٢٧۴۹
مجادله۵٨٢٢١٢٠٦٠
حشر۵۹٢۴١١٨۴٨
ممتحنه٦٠١٣١۹۵٢
صف٦١١۴ـ٢٠٦٧
جمعه٦٢١١١ـ٦٨
منافقون٦٣١١ـ١٧٦۹
تغابن٦۴١٨١ـ٦۵
طلاق٦۵١٢١۴٧٢
تحریم٦٦١٢١ـ٧۴
ملک٦٧٣٠١٧٧٦
قلم٦٨۵٢١٧٦٢
حاقه٦۹۵٢١۴٦۴
معارج٧٠۴۴١ـ٦٦
نوح٧١٢۹ـ۵٢
جن٧٢٢٨ـ۵٢
مزمل٧٣٢٠ـ۵٢
مدثر٧۴۵۵١٢٧٧
قیامۀ٧۵۴٠ـ١٦٧٣
انسان٧٦٣١١١٧٨
مرسلات٧٧۵٠ـ٢٠٧۹
نبأ٧٨۴١ـ١٨٦٣
نازعات٧۹۴٦ـ١٨٧۵
عبس٨٠۴٢ـ١۴٨٠
تکویر٨١٢۹ـ١١٨۹
انفطار٨٢٢۹ـ١١٨۹
مطفّفین٨٣٣٦ـ١٧٨۵
انشقاق٨۴٢۵ـ١٠٨۴
بروج٨۵٢٢ـ١١٨٨
طارق٨٦١٦ـ١٠۹٨
أعلی٨٧١۹ـ٧٨٢
غاشیه٨٨٢٦ـ١٠۹٠
فجر٨۹٣٠ـ١٣۹٢
بلد۹٠٢٠ـ٨٨٧
شمس۹١١۵ـ٦۹٦
لیل۹٢٢١ـ٨٨٦
ضحی۹٣١١ـ۴۹١
شرح۹۴٨ـ٣١
تین۹۵٨ـ۴۹٣
علق۹٦١۹ـ٧۹۵
قدر۹٧۵ـ٣۹۹
بینه۹٨٨ـ۹١٠٠
زلزله۹۹٨ـ۴١٠١
عادیات١٠٠١١ـ۴١٠۴
قارعه١٠١۹ـ۴۹۴
تکاثر١٠٢٨ـ٣۹٧
عصر١٠٣٣ـ٢١٠٢
همزۀ١٠۴۹ـ۴١٠۵
فیل١٠۵۵ـ٣١٠٧
قریش١٠٦۴ـ٢١٠۹
ماعون١٠٧٧ـ٣١٠٣
کوثر١٠٨٣ـ١١٠٦
کافرون١٠۹٦ـ٣١١٠
نصر١١٠٣ـ٢١١١
مسد١١١۵ـ٢١١٢
اخلاص١١٢۴ـ٢١١٣
فلق١١٣۵ـ٢١١۴
ناس١١۴٦ـ٢١٠٦

با مرور اين جدول درمى‏يابيم كه ترتيب رسمى قرآن با ترتيب آيده‏آل (و دقيق آن برحسب حجم سوره‏ها) بسيار متفاوتند. فقط شش سوره در جاى خود قرار گرفته‏اند: آل‏عمران (٣)؛ يوسف (١٢)؛ انبياء (٢١)؛ ذاريات (۵١)؛ عبس (٨٠) و انشقاق (٨۴). اين امر آدمى را به تعجب و پرسش وامى‏دارد كه با آنكه اجراى كامل و دقيق اين قاعده ممكن بوده، به‏راستى چرا نظام دقيق سوره‏ها بر اساس حجم يا طولشان به‏طور كامل رعايت نشده است؟

منشأ برخى بى‏دقتى‏ها از اينجاست كه بسيارى از سوره‏ها را احتمالاً كاتبان مختلف بر روى صحيفه‏هاى نايكسان و با خطوط متفاوت نگاشته‏اند و همين امر اندازۀ دقيق و واقعى سوره‏ها را برهم مى‏زد. اما در مواردى كه اين قاعده به شكل فاحشى رعايت نشده است، نمى‏توان به اين تفسير و تعليل استناد كرد. مثلاً ما واقعاً درنمى‏يابيم چرا سوره‏هاى رعد (١٣)، ابراهيم (١۴) و حجر (١۵) كه ٣ يا ۵/٣ صفحه بيشتر نيستند در ميان سوره‏هايى قرار گرفته‏اند كه طول هر يك دست‏كم ٧ صفحه است؛ يا نمى‏توانيم توضيح دهيم كه چرا سورۀ انفال (با ۵ صفحه) پيش از سورۀ توبه (با ١٠ صفحه) قرار گرفته و سورۀ سجده (با ۵/١ صفحه) پيش از سورۀ احزاب (با ٣/۵ صفحه) واقع شده است؟ از سوى ديگر دشوار مى‏توان پذيرفت كه مصحف حفصه فاقد صفحاتى يكسان بوده باشد. تنها اين احتمال باقى مى‏ماند كه بگوييم ترتيب كنونى سور ناشى از وضعيت ناآمادۀ متن قرآن در صحيفه‏هاى حفصه باز مى‏گردد كه زيد - خواه به دلايل شخصى يا به سبب پذيرش قوانين روزگار خود - جرأت تغيير آن يا دست‏كم اصلاح اساسى آن را نداشته است. دور نيست كه بپنداريم او دربند اسباب و قيود مختلف بوده است. همچنين مى‏توان گفت انگيزۀ انتخاب اين روش غريب، ترس از انجام كامل كار تدوين قرآن بوده است، تا مگر كمال هرچه بيشتر آن سبب چشم‏زدن نيروهاى شرور و پنهان نشود. اين تصور خرافى همواره در ميان تمام اقوام بدوى رواج داشته است.

اختلاف ترتيب كنونى سوره‏ها با ترتيب ايده‏آل بر اساس طول، تنها در دو جا به‏گونه‏اى رضايت‏بخش قابل فهم است. يكى كه بزرگ‏ترين و مهم‏ترين اختلاف موجود در مصحف رسمى نيز به‏شمار مى‏آيد، عبارت است از قرار گرفتن سورۀ فاتحه تنها با پنج سطر طول، درست پيش از بلندترين سورۀ قرآن يعنى بقره. اختلاف كم‏اهميت ديگر آن است كه كوچك‏ترين سورۀ قرآن ـ كوثر تنها با يك سطر طول ـ در انتهاى قرآن قرار نگرفته است. قرآن به سوره‏هاى فلق و ناس ختم مى‏شود كه هريك دو سطرند. محتواى اين دو سوره همانند سورۀ نخست قرآن دعايى است و همين امر آدمى را به اين گمان وامى‏دارد كه اين دو عمداً در انتهاى قرآن قرار گرفته‏اند. حتى اگر مدوّن متن دربندِ هيچ عقيدۀ خرافى يا دينى نبوده باشد، اين عمل او چندان تعجب‏انگيز نيست، چه مناسب است كتاب مقدس چون قرآن با دعاى حمد و سپاس آغاز شود و با دعاهاى حفظ و سلامت پايان پذيرد. پيشتر درباب تعلق اين دو سوره به متن قرآن يا عدم آن به تفصيل بحث كرديم.[٧٦]

نمى‏توان به قطع و يقين گفت كه نسبت به تعداد سوره‏هاى قرآن در مصحف عثمان تمايل خاصى وجود داشته است. اين نكته عيناً در باب تعداد سوره‏ها در مصاحف ابن‏مسعود و أبىّ نيز صادق است. لذا بهتر است اين تعداد خاص سوره‏ها را صرفاً تصادفى بدانيم.


[] يادداشت‌ها


يادداشت ۱: اين مقاله برگرفته از: نشریه‌ی قرآن‌پژوهی خاورشناسان، شماره ١، پاییز و زمستان ١٣٨۵، صفحات ١٢٣ تا ١٦٢ است؛ که توسط مهدیزاده کابلی برای دانش‌نامه‌ی آريانا بازنویسی و ارسال شده است.



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- Theodor Nöldeke, Geschichte des Qorans. Eine von der Pariser Académie des Inscriptions gekrönte Preisschift, Göttingen, 1860
[٢]- Friedrich Schwally.
[٣]- Heinrich Zimmern.
[۴]- Gotthelf Bergsträßer.
[۵]- Otto Pretzl.
[٦]- Theodor Nöldeke et al., Geschichte des Qorans, 3 volumes, Leipzig: Dieterich’sche Verlagsbuch – handelung, 1909 - 1938. [Vol. 1: Über den Ursprung des Qorāns, by Theodor Nöldeke & Friedrich Schwally, 1909. Vol. 2: Die Sammlung des Qurans, by Theodor Nöldeke & Friedrich Schwally, 1919. Vol. 3: Die Geschichte des Korantexts, by Gotthelf Bergsträßer & Otto Pretzl, 1938.] Hildesheim and New York: Georges Olms Verlag, 1970, 2000.

[٧]- تاريخ القرآن، تأليف تيودور نولدكه، تعديل فريدريش شفالى، نقله الى العربيۀ د. جورج تامر، بالتعاون مع فريق عمل مؤلف من السيدۀ عبلۀ معلوف - تامر، د. خيرالدين عبدالهادى، د. نقولا ابومراد، برلين، مؤسسۀ كونراد - ادناور، ٢٠٠۴. xxxvi+٨۴١ ص. قرار است به‏زودى ترجمۀ ديگرى به‏قلم عمر لطفى العالم از سوى دارالمدار در بيروت انتشار يابد.
[٨]- ترجمۀ ۴ فصل نخست این کتاب در مجلۀ علوم حدیث، سال دهم، ش ١و٢، ٣۵-٣٦، بهار و تابستان ١٣٨۴، ص ٧٠-١٠٠ منتشر شده که به موضوع نقد و بررسی روایات جع نخست قرآن به دست ابوبکر می‌پردازد. ترجمۀ فصل پنجم کتاب نیز که به امر مصاحف صحابه پیش از جمع عثمان می‌پردازد، در مجلۀ ترجمان وحی، سال دهم، ش ١۹، شهریور ١٣٨۵ انتشار یافته است.
[۹]- براى اين نقدها نك. البيان فى تفسير القرآن، بيروت، دارالزهراء، بى‏تا، ص ٢٣۹-٢۵۹.
[۱٠]- در اين باره نك. «تحليل ادبى قرآن، تفسير و سيره: نگاهى به روش‏شناسى جان ونزبرو»، نوشتۀ اندرو ريپين، ترجمۀ مرتضى كريمى‏نيا، پژوهش‏هاى قرآنى، سال ششم، شماره پياپى، ٢٣-٢۴، پاييز و زمستان ١٣٧۹، صص ١۹٠-٢١٧؛ «ملاحظاتى بر كتاب مطالعات قرآنى» نوشتۀ ويليام گراهام، ترجمۀ مرتضى كريمى‏نيا، آينۀ پژوهش، سال يازدهم، ش ۵، شماره پياپى ٦۵، آذر و دى ١٣٧۹، صص ۴٦-۵٣.
[۱۱]- نگاه كنيد به «نقد و بررسى روايات جمع قرآن»، نوشته تئودور نُلدكه، بازنگارى فريدريش شوالى، ترجمۀ مرتضى كريمى‏نيا، مجلۀ علوم حديث، سال دهم، ش ١و٢، ٣۵-٣٦، بهار و تابستان ١٣٨۴، صص ٧٠-١٠٠.
[۱٢]- دو كتاب كه به روشنى تأثير تاريخ قرآنِ نُلدكه - شوالى در آن‌ها هويداست، عبارتند از: در آستانۀ قرآن، نوشتۀ رژى بلاشر، ترجمۀ محمود راميار، چاپ اول تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، ١٣۵۹، ٣٢٦ ص؛ درآمدى بر تاريخ قرآن، نوشتۀ ريچارد بِل، بازنگرى و بازنگارى و. مونتگمرى وات، ترجمۀ بهاءالدين خرمشاهى، چاپ اول، قم، سازمان اوقاف و امور خيريه، مركز ترجمۀ قرآن مجيد به زبان‏هاى خارجى، ١٣٨٢، ٢٧٦ ص.
[۱٣]- دربارۀ معرفى اين ترجمۀ عربى و مرورى بر برخى اشتباهات آن نك. مرتضى كريمى‏نيا، «تاريخِ قرآن (نُلدكه - شوالى): تاريخچۀ تدوين و نقد و بررسى ترجمۀ عربىِ آن» در پژوهشنامۀ قرآن و حديث، سال اول، ش ١، پاييز ١٣٨۵، ص ١۴٣-١۵٣.
[۱۴]- بخارى، فضائل القرآن، § ٣؛ ترمذى، در تفسير آيات پايانى سورۀ توبه؛ مشكاۀ، فضائل القرآن، فصل ٣، § ۵؛ الفهرست، تصحيح Flügel، ص ٢۴ به بعد؛ ابن‏أثير، الكامل، تصحيحِ Tornberg، ج ٢، ص ٨۵ و بعد؛ ابن‏خلدون، تاريخ، چاپ قاهره، ج ٢، ص ١٣۵؛ نيسابورى، غرائب القرآن در حاشيۀ طبرى، تفسير، چاپ نخست، ج ١، ص ٢٣؛ علاءالدين، ج ١، ص ٦؛ المقنع؛ المبانى، برگ ٦ و بعد؛ قرطبى، برگ ٢٠ب؛ الاتقان، ص ١٣٨ و بعد؛ قس شرح عقيلۀ در Mémoires de l’académie des inscription، ج ۵٠، ص ۴٢٦ و بعد؛ et Extraits Notices.
[١۵] . ابن‏أثير در ج ٣، ص ٨٦، به‏طور كلى چنين مى‏نويسد. اما طبرى در تفسير، ج ١، ص ٢٠ مى‏گويد: اهل شام از قرائت أبىّ پيروى مى‏كنند. نيز نك همين كتاب، پيشتر، ج ٢، ص ٢۹، پانويس ٦.

[۱۵]- نك. همين كتاب، پيشتر، ج ٢، ص ٢٨ و بعد.
[۱٦]- نك. همين كتاب، پيشتر، ص ١۴ و بعد، ١٨ به‏بعد. ابن‏عطيۀ و قرطبى، برگ ٢٠ الف، بنابه نقل از طبرى آورده‏اند: «صحف موجود نزد حفصه در اين جمع دوم مبنا قرار گرفت: جُعِلَت اِماماً.»
[۱٧]- طبرى، تاريخ، ج ١، ص ٢٨۵٦؛ ابن‏أثير، الكامل، تحقيق Tornberg، ج ٣، ص ٨۵؛ ابن‏خلدون، تاريخ، چاپ قاهره، ج ٢، ضميمۀ ١٣۵؛ ذهبى، تاريخ، ج ١، نسخۀ خطى پاريس، برگ ١۵١ (به نقل از Caetani)؛ قس ولهاوزن در مأخذ زير:
Wellhausen, Prolegomena zur ältesten Geschichte des Islams, p. 110.
[۱٨]- نك. اثر كايتانى با اين مشخصات: Caetani, Chronographia Islamica, a.H.٣٢, § ۴. ابوالمحاسن، تحقيقِ Juynboll، ج ١، ص ۹٧؛ ابوالفداء، تحقيقِ Reiske، ج ١، ص ٢٠۴؛ و نويرى سالِ به‏سال ٢۹ اشاره مى‏كنند. تصريح به سال ٢٦ (در الاتقان، ص ١٣۹ بنابه گفتۀ ابن‏حجر؛ و قسطلانى، ج ۴، ص ۴٣٨) به‏سبب اشتباه با نبردى زود هنگام‏تر بوده است. نك. كتاب سابق‏الذكرِ كايتانى، حوادث سال ٢۵ هجرى § ٣.
[۱۹]- اين تاريخ با Eutychius، تحقيق شيخو، ج ٢، ص ٣۴١ مطابق است.
[٢٠]- ابن‏أثير، ج ٣، ص ٨٧.
[٢۱]- ابن‏أثير، ج ٣، ص ٨٧.
[٢٢]- زُهرى (متوفاى ١٢۴ ق) از أنس بن مالك (متوفاى حدود ۹٠ ق).
[٢٣]- نك. ابن‏قتيبۀ، ص ١۴٦؛ نووى، ص ٣٦١ وبعد؛ ابن‏سعد، ج ۴، جزء ٢، ص ٨ به‏بعد؛ أُسد الغابۀ، ج ٣، ص ٣٣.
[٢۴]- قس [يوليوس‏] ولهاوزن در مأخذ زير:
Jul. Wellhausen, Prolegomena zur ältesten Geschichte des Islams, p. 127.
[٢۵]- جزئيات بيشتر را در ضميمۀ تاريخى ادبى در پايان همين كتاب، جلد دوم ببينيد.
[٢٦]- شرح عقيلۀ در Mémoires de l’académie des inscription، ج ۵٠، ص ۴٢٧؛ ابن‏سعد در ج ٣، ٢، ص ٦٢، سطر ١٧ تنها مى‏گويد عثمان وى را مأمور به جمع قرآن ساخت. در ادامه روايتى مى‏آورد كه أُبىّ را در فهرست ١٢ نفرۀ هيئت تدوين قرآن مى‏شمارد. سيوطى در الاتقان، ص ۴٣٠، آغاز صفحه، روايتى مى‏آورد كه در آن، هانى البربرى، غلامِ آزاد شدۀ عثمان نقل مى‏كند روزى عثمان وى را همراه با آياتى از چند سورۀ قرآن (بقره، ٢۵۹؛ روم، ٣٠؛ طارق، ١٧) نوشته شده بر روى كتف گوسفند به سراغِ أبىّ فرستاد تا آن‌ها را تصحيح كند و أبىّ نیز چنين كرد.
[٢٧]- نك. همين كتاب، پيشتر، ص ٢٨ به‏بعد.
[٢٨]- نك. ابن‏قتيبۀ، ص ١٣۴؛ ابن‏سعد، ج ٣، ٢، ص ٦٢؛ ابوالمحاسن، تحقيقِ Juynboll، ج ١، ص ۵٨، ۹٧؛ ابن‏حجر؛ أسد الغابۀ، ج ١، ص ۵٠، ذهبى، حفاظ، ج ١، ص ١۵.
[٢۹]- عمر بن محمد؛ المبانى، ٣؛ گ. وايل (G. Weil)، در كتابِ Geschichte der Chalifen، ج ١، ص ١٦٧، پانويس ٣، به نقل از ذهبى، تاريخ الاسلام، مخطوطِ Gothan، ص ١٧١.
[٣٠]- ابن‌عطیۀ، برگ ٢۵؛ قرطبى، برگ ٢٠ب؛ طبرى، تفسير، ج ١، ص ٢٠؛ أسد الغابۀ، ج ١، ص ٣٧.
[٣۱]- بلاذرى، ص ۴٧٣، طبرى، تاريخ، ج ١، ص ١٧٨٣؛ أسد الغابۀ، ج ١، ص ۵٠ و جزآن.
[٣٢]- الاتقان، ص ١٣۹.
[٣٣]- بنا بر خلاصۀ، وى از عثمان و زيد نقل كرده و در نبرد حرّۀ كشته شده است.
[٣۴]- Qurankiste.
[٣۵]- الاتقان، ص ١٣۹؛ قرطبى؛ المقنع.
[٣٦]- ج ٧، ص ۴۴۹، كه به كتاب المصاحفِ ابن‏أبى‏داوود استناد مى‏كند.
[٣٧]- الاتقان، ص ۴٣٠.
[٣٨]- متوفاى ٣٦٠ ق. نك. Flügel, Grammatische Schulen، ص ٢٢۹.
[٣۹]- شُقِّقَت.
[۴٠]- ابن‏سعد، ٣، ١، ص ٢١٢، سطر ١۴.
[۴۱]- Wellhausen, Prolegomena zur Geschichte Israels, 2. Ausgabe, S. 187 f.
[۴٢]- طبرى، تاريخ، ج ٢، ص ٨٣٦؛ نيز همين كتاب، پيشتر، ج ١، ص ۴٦.
[۴٣]- نك. همين كتاب، پيشتر، ج ٢، ص ١٢ به‏بعد.
[۴۴]- طبرى، تاريخ، ج ١، ص ٣٠۵٨؛ ابن‏أثير، ج ٣، ص ١۵٠.
[۴۵]- نويرى، ص ٢۵۹؛ يعقوبى، ج ٢، ص ١۹۵؛ أسد الغابۀ، ج ٢، ص ٢٢٢.
[۴٦]- ابن‏أثير، ج ٣، ص ١۵۴.
[۴٧]- طبرى، تاريخ، ج ١، ص ٢۹٣٧؛ ابن‏أثير، ج ٣، ص ١١۹.
[۴٨]- طبرى، تاريخ، ج ١، ص ٣٠٧٠، ٣٠٧٢؛ ابن‏أثير، ج ٣، ص ١۵۴؛ أسدالغابۀ، ج ٢، ص ٢٢٠.
[۴۹]- ابن‏سعد، ج ٢، ٢، ص ١١٦؛ أسدالغابۀ، [ج ٢،] ص ٢٢٢؛ ابن‏أثير، ج ٣، ص ٣٧٨؛ ابن‏قتيبۀ، ص ١٣٣. اگر سخن ابن‏هشام (ص ۵٦١) درست باشد كه مى‏گويد زيد در جنگ خندق (پايان سال ۵ هجرى) پانزده ساله بوده، در آن صورت هنگام وفات پيامبر، وى بايست ٢٠ ساله بوده باشد.
[۵۱]- ابن‏سعد، ج ۵، ص ١ به‏بعد؛ أسدالغابۀ، ج ٣، ص ٢٨٣ وبعد.
[۵٢]- ابن‏قتيبۀ، ص ١١٦؛ نووى، ص ٣۴ وبعد؛ أسد الغابۀ، ج ٣، ص ١٦١ به‏بعد؛ نيز نك.
Wellhausen, Prolegomena zur Geschichte Islams, S. 131 f.

[۵٣]- قرطبى، برگ ١۹ ب.
[۵۴]- نك. همين كتاب، پيشتر، ج ١، ص ٢٨.
[۵۵]- ابن‏أثير، ج ٣، ص ٨٦، سطر ٢۴ وبعد.
[۵٦]- ترمذى، در تفسير آيۀ آخر سورۀ توبه؛ المقنع؛ ابن‏عطيۀ، برگ ٢۵ الف. يكى از روايات مذكور در المبانى، برگ ٧ب (فصل ٢)، مى‏گويد هنگام جمع نخست أبان بن سعيد با زيد بر سر اين كلمه اختلاف نظر داشت.
[۵٧]- Nöldeke, Neue Beiträge zur semitischen Sprachwissenschaft, 1910, S. 4.

[۵٨]- ابن‏عطيۀ، مخطوط Sprenger ۴٠٨؛ قرطبى، برگ ٢٢ب؛ الاتقان، ص ١۴۵؛ مخطوط Lugdun ٦۵٣.
[۵۹]- المقنع؛ شرح عقيلۀ در Mémoires de l’académie des inscription، ج ۵٠، ص ۴٢۵؛ الاتقان، ص ١٣٣؛ شوشاوى، فصل ٢. براى ديگر نظريات درباب احرف سبعۀ نك. همين كتاب، پيشتر، ج ١، ص ۴۹ به‏بعد.
[٦٠]- الاتقان، ص ١۴٠: «حارث (بن أسد) محاسبى (متوفاى ٢۴٣ ق) مى‏گويد: المشهور عند الناس أنّ جامعَ القرآن عثمان، و ليس كذلك، و انّما حمل عثمانُ الناس على القراءۀ بوجهٍ واحدٍ على اختيار وقع بينه و بين من شهده من المهاجرين و الأنصار لمّا خشى الفتنۀ عند اختلاف أهل العراق و الشام فى حروف القراءات.»
[٦۱]- ولهاوزن (Wellhausen) در كتاب شرك عربى (Arabisches Heidentum)، چاپ دوم، ص ٢١٦، سخن از زبانى حاكم بر تمام لهجه‏ها مى‏گويد كه در دورۀ "ادب أمّيّين" پيش از اسلام در مكه متداول بوده است. نُلدكه دراين باب رأيى متفاوت دارد. نك.
Nöldeke, Neue Beiträge zur semitischen Sprachwissenschaft, 1910, S. 4.

به‏جز اين، من به طور كلى با نقدهاى نلدكه بر ديدگاه‏هاى فُلِرز درباب زبان قرآن موافقم. ديدگاه‏هاى فُلِرز در اين كتاب وى نشر يافته است:
[Karl] Vollers, Volkssprache und Schriftsprache im alten Arabien, 1906.

[براى مرورى بر ديدگاه‏هاى كارل فُلِرز درباب زبان قرآن، نقد نلدكه بر وى و ساير ديدگاه‏هاى مستشرقان دراين باره نك. مرتضى كريمى‏نيا، «مسئله تأثير زبانهاى آرامى و سريانى در زبان قرآن»، نشر دانش، سال بيستم، ش ۴، شماره پياپى ١٠٧، زمستان ١٣٨٢، ص ۴۵ - ۵٦. (مترجم)]
[٦٢]- فنسخوها فى المصاحف». براى مراجع نگاه كنيد به همين كتاب، پيشتر، ج ٢، ص ۴٧، پانويس ٣. كتاب‏هاى تراجم و طبقات غالباً عبارت "فكتبوا المصاحف" را آورده‏اند. مثلاً: أُسد الغابۀ، ج ٣، ص ٢٨١ و ٢٨۴؛ نووى، ص ٢٨١؛ خلاصۀ، ذيل مدخل "عبدالرحمن بن حارث".
[٦٣]- در اين باره مى‏توان به همان روايتى استناد كرد كه در پانويس ش ١ در ص ۵٣ [متن آلمانى] بدان اشاره شد. اما اين نكته در نقل و روايت متداول از ماجراى جمع عثمان نيامده است. از همين رو نمى‏توان آن را از روايتى ديگر برداشت كرد كه ترمذى و بخارى در كتاب تفسير خود و سيوطى در الاتقان، ص ١۴٢ به اين صورت آورده‏اند: «ابن‏زبير مى‏گويد به عثمان گفتم: آيۀ ٢٣٨ سورۀ بقره آيۀ والذين يتوفون منكم و يذرون أزواجاً (بقره، ٢۴٠) نسخ كرده است. پس چرا آن را مى‏نويسيد و رهايش نمى‏كنيد؟ گفت: اى برادرزاده! هيچ بخشى از آيات قرآن را از موضع خودش جابجا نمى‏كنم.»
همين‏جا اضافه كنم كه اين دو آيه به‏هيچ وجه با هم متعارض نيستند. آيه ٢٣۴ بقره مى‏گويد زنان بيوه با گذشت چهار ماه و ده روز از فوت همسرانشان، مى‏توانند مجدداً ازدواج كنند. اما مضمون آيه ٢۴٠ حق زن بيوه در برخوردارى از نفقۀ يك ساله از ماترك همسرش را بيان مى‏كند كه تنها در صورتى به وى تعلق مى‏گيرد كه وى در اين مدت مجدداً ازدواج نكند.
[٦۴]- تنها الفهرستِ ابن‏نديم، تصحيح Flügel، ص ٢۴ و ابن‏أثير ج ٣، ص ٨٦، هيچ يك از آيات مفقوده را ذكر نمى‏كنند.
[٦۵]- نك. همين كتاب، پيشتر، ج ٢، ص ١٢ به‏بعد.
[٦٦]- ابن‏اثير، ج ٣، ص ٨٦. بنابه نقل ابن‏اثير، ج ٣، ص ٨٧؛ طبرى، تاريخ، ج ٢، ص ٧۴٧؛ و الاتقان، ص ١٣۹، انتهاى صفحه، وقتى على [عليه السلام‏] به كوفه آمد در پاسخ به كسانى كه بر عثمان و مصحف وى طعن مى‏زدند و از آن به بدى ياد مى‏كردند، گفت كه خليفه اين كار را با مشورت و اتفاق نظر صحابه انجام داده است.
[٦٧]- الاتقان، ص ۴٣٠، به نقل از عبدالله بن زبير. ترجمه اين روايت در همين كتاب، پيشتر، ج ٢، ص ۵٣ آمده است.
[٦٨]- يعقوبى، تحقيق Houtsma، ج ٢، ص ١۹٦؛ Eutychius، ج ٢، ص ٣۴١.
[٦۹]- طبرى، تفسير، ج ١، ص ٢٠؛ ابن‏عطيۀ؛ المقنع؛ الاتقان، ص ١٣٨، ١۴٠، ۴٣٠؛ قسطلانى، ج ٧، ص ۴۴۹.
[٧٠]- اين نظر نُلدكه در چاپ اول همين كتاب، ص ٢١٢ بوده است.
[٧۱]- همين كتاب، پيشتر، ج ٢، ص ۴٦ به‏بعد.
[٧٢]- الاتقان، ص ١٣۵.
[٧٣]- يعقوبى، تحقيق Houtsma، ج ٢، ص ١۹٦؛ مشابه آن در Eutychius، ج ٢، ص ٣۴١؛ الاتقان، ١۴٠: «فنسخ [عثمان‏] تلك الصحف فى مصحف واحد مرتباً لسوره». الاتقان، ص ١۴۵: «أمرهم عثمان أن يتابعوا الطوال».
[٧۴]- H. L. Strack, Einleitung in den Talmud, ۴. Aufl. (1908), S. 25, nach A. Geiger, Wissenschaftl. Zeitschrift für jüdische Theologie, Bd. II, S. ۴٨۹ff.

[٧۵]- در اين كار، عناوين مذكور در ابتداى سوره (چون نام سوره، مكان نزول و بسمله) را به شمار نياورده‏ام. همچنين سطرهاى نيمه و غيركامل را كامل حساب كرده‏ام. اگر عناوين ابتداى سوره‏ها را نشماريم، هر صفحه از قرآنِ چاپ فلوگِل ٢٢ سطر دارد.
[٧٦]- نك. همين كتاب، پيشتر، ج ١، ص ١٠٨ به‏بعد؛ ج ٢، ص ٢٣، ۴١ وبعد. [ترجمۀ اين بخش از كتاب تاريخ قرآن در شمارۀ ١۹ مجلۀ ترجمان وحى، شهريور ١٣٨۵ به چاپ رسيده است. (مترجم)]



[] جُستارهای وابسته







[] سرچشمه‌ها

ابن‏اثير، عزّالدين ابوالحسن على، الكامل فى التاريخ=Chronicon ، تحقيقِ C[arl]. J[uhans]. Tornberg، ١۴ جلد، لايدن، ١٨۵١ ـ ١٨٧١.
ابن‏اثير، عزّالدين ابوالحسن على، أُسدالغابۀ [فى معرفۀ الصحابۀ، قاهره، ١٢٨٠ ـ ١٢٨٦ (م)].
ابن‏تغرى ‏بَردى > ابوالمحاسن بن تغرى ‏بَردى.
ابن‏حجر، ابوالفضل محمد بن على، الاصابۀ فى تمييز الصحابۀ [كلكته، ١٨۵٦ ـ ١٨۹٣ (م)].
ابن‏خلدون، المقدمۀ، بيروت، ١٨٨٦.
ابن‏خلدون، تاريخ، بولاق، ١٢٨۴ ق. [در متن گاه اين اثر چاپ قاهره خوانده شده است.]
ابن‏سعد، محمد، طبقات، تحقيقِ Sachau و ديگران [با همكارى بروكلمان، هوروويتس، ليپرت، مايسنر، ميتْوُخ، شوالى، و سترستئن، ٨ جلد، لايدن، ١۹٠۴ ـ ١۹١٧، ج ۹، فهرست‏ها، ١۹٢١م. (م)].
ابن‏عطيۀ، عبدالحق بن ابى‏بكر بن عبدالملك المحاربى المغربى، مقدمۀ لكتاب الجامع المحرر الصحيح الوجيز فى تفسير القرآن العزيز، مخطوط Sprenger ۴٠٨ ، برگ ١ ـ ۹٢الف.
ابن‏قتيبۀ، ابوعبدالله محمد بن مسلم الدينورى، كتاب المعارف =Handbuch der Geschichte، تحقيقِ Wüstenfeld، گوتينگن، ١٨۵٠ (تجديد چاپ در مصر).
ابن‏نديم، الفهرست، تحقيقِ G. Flügel [لايپزيك، ١٨٧١ ـ ١٨٧٢].
ابن‏هشام، سيره، تحقيقِ Wüstenfeld، ٢ جلد، گوتينگن، ١٨۵٦ ـ ١٨٦٠م. [براى ترجمۀ آلمانى <. [Weil, G
ابواسحاق شيرازى، التنبيه (= Jus Shafiiticum)، تحقيقِ A.W.T. Juynboll، لايدن، ١٨٧۹.
ابوتمّام، ديوان الحماسۀ [از اين اثر چاپ‏هاى متعددى در دست است، اما به‏درستى معلوم نيست مؤلفان كدام چاپ را مورد نظر داشته‏اند. سه چاپ قديمى كه محتملاً يكى از آن‌ها مورد ارجاع نُلْدكه و شوالى بوده اين‏هايند: تحقيقِ فرايتاگ، بن، ١٢۴۴ ـ ١٢٦۴ق/ ١٨٢٨ ـ ١٨۴٧م، دو جلد؛ تصحيحِ كبيرالدين احمد و غلام ربانى، كلكته، چاپ سنگى، يك جلد، ١٢٧٣ق/ ١٨۵٦م؛ قاهره، مطبعۀ بولاق، ١٢٨٦ ـ ١٢۹٢ق/ ١٨٦۹ ـ ١٨٧۵م. (م)].
ابوالفداء، [عمادالدين اسماعيل بن على‏]، تحقيقِ Reiske [هرچند يوهان ياكوب رايسكه Johann Jakob Reiske آلمانى در سال‏هاى ١٧٧٠ و ١٧٧١ ترجمه‏اى لاتينى از تقويم البلدان، مشهورترين كتابِ ابوالفداء را در مجله‏اى در هامبورگ منتشر كرده، اما به نظر مى‏رسد، مراد مؤلفان اثر ديگر وى، يعنى المختصر فى اخبار البشر است كه بعدها در ۴ جلد انتشار يافته است: المختصر فى اخبار البشر: تاريخ ابوالفداء، ۴ جلد در دو مجلد، بيروت، دارالمعرفۀ، بى‏تا. به گفتۀ هميلتون گيب (مقالۀ «ابوالفداء» در دايرۀالمعارف اسلام، لايدن، ويرايش دوم، ج ١، ص ١١۹)، اين اثرِ ابوالفداء در تاريخ شرق‏شناسى قرون هجدهم و نوزدهم منبعى بسيار مهم به‏شمار مى‏آمده است. بروكلمان هم (مقالۀ «ابوالفداء» در دايرۀالمعارف اسلام، لايدن، ويرايش اول، ج ١، ص ٨۵ ـ ٨٦) به‏تفصيل نام تمام آثار كهن فرنگى را برمى‏شمارد كه به‏نحوى ترجمه، تصحيح يا تلخيصى از اين كتاب‏اند؛ آثارى از رايْسْكِه (لايپزيك، ١٧۵۴؛ كپنهاگ، ١٧٨۹ ـ ١٧۹۴)، گاگْنيِر (آكسفورد، ١٧٢٢،)، امبرايت گوتينگن، ١٨١٦)، فلايْشِر (لايپزيك، ١٨٣١)، نوئل دس‏وِرگر (پاريس، ١٨٣٧) و ويليام ميور (لندن، بى‏تا). بر اين اساس مشخصات كامل كارهاى رايسكه در باب المختصر كه در قرن هجدهم فراهم آمده از اين قرار است:
Abulfedae annales moslemici lat. ex arab., fecit J.J. Reiske (up to the year ۴٠٦ = ١٠١۵-١٠١٦), Leipzig, ١٧۴۵, ١٧٧٨.
Abulfedae Annales Moslemici arab. et lat. op. stud. J.J. Reiskii, ed. J.G. Chr. Adler, Copenhagen, ١٧٨۹ – ١٧۹۴.(م) . (.[
ابوالفرج اصفهانى، كتاب الاغانى، بولاق [٢٠ جلد، ١٢٨۵ق/ ١٨٦٨ ـ ١٨٦۹م. (م)].
ابوالمحاسن بن تغرى ‏بردى، تحقيقِ Juynboll، و تحقيق Popper. [جمال‏الدين ابوالمحاسن يوسف بن تغرى‏بردى اتابكى (٨١٣ ـ ٨٧۹ ق) آثار زيادى از خود به‏جا گذاشته است. تنها كتاب وى كه تا زمان تأليف تاريخ قرآن نُلدكه ـ شوالى در اروپا انتشار يافته بوده، و در اينجا مراد مؤلفان مى‏تواند باشد، النجوم الزاهرۀ فى ملوك مصر و القاهرۀ است. يُنبُل و ماتْس قسمت‏هايى از اين كتاب را با عنوان تاريخ ابوالمحاسن ابن‏تغرى ‏بردى (از سال ٢٠ تا ٣٦۵ ق) در دو جلد (لايدن، ١٨٨۵ ـ ١٨٦١) منتشر كردند و بخش‏هايى ديگر (از سال ٣٦٦ تا ۵٦٦ و از سال ٧۴٦ تا ٨٧٢ ق) را پاپِر در بركلى (١۹٠۹ ـ ١۹٢۹) انتشار داد. بعدها اين كتاب به صورت كامل در ١٦ جلد از سوى وزارۀ الثقافۀ و الارشاد القومى (قاهره) در ميانه سال‏هاى ١٣۴٦ ـ ١٣۹٢ ق/ ١۹٢۹ ـ ١۹٧٢ م چاپ شد. (م)]
الاتقان > سيوطى.
احمد بن حنبل، المُسند، ٦ جلد، قاهره، ١٨۹٦.
الاغانى > ابوالفرج اصفهانى.
امرى‏ء القيس، تحقيقِ Ahlwardt [احتمالاً مراد مؤلفان چاپ آلوارت از ديوان شش شاعر كهن عرب Six The Diwans of the Ancient Arabic Poets است كه وى در سال ١٨٧٠ در لندن به چاپ رسانيد و در آن، علاوه بر ديوان امرى‏ء القيس به روايت سكرى، چند قطعۀ تازه را افزود (م)].
أُسدالغابۀ > ابن‏اثير.
اوس بن حَجَر [ظاهراً مراد مؤلّفان چاپى از ديوان اوس بن حجر است كه گاير (R. Geyer) در سال ١٨۹٢ ميلادى در وين به چاپ رسانيد. چاپ كامل‏تر اين اثر را با عنوان ديوان اوس بن حجر، محمد يوسف نجم در سال ١۹٦٠م در بيروت (دار صادر) منتشر كرده است. براى مشخصات كامل كتاب‏شناختى چاپ گايرGeyer, R.< (م)].
بُخارى، ابوعبدالله محمد بن اسماعيل، الصحيح او الجامع الصحيح، ١٠ جلد، قاهره، ١٣٠٣.
بِرگِوى (برگيلى)، تقى‏الدين محمد بن پيرعلى. مخطوطِ. .Göttingen Asch [نُلدكه و شوالى به اشتباه وى را متوفاى سال ۹٧٠ هجرى مى‏خوانند. نام صحيح وى بِرگِوى (منسوب به شهر بِرگى)، و سال تولد و وفاتش ۹٢۹ (يا ۹٢٦) تا ۹٨١ هجرى است. اغلب فهرست‏نويسان چون عمررضا كحاله و اسماعيل باشا بغدادى شهرتش را بِركَوى ضبط كرده‏اند. وى نحوى، محدث، مفسّر و فقيه صوفى حنفى است كه در باليكَسير تركيه زاده شد، بيشتر ايام تحصيلش را در استانبول گذراند و در شهر بِرگى وفات يافت. از او قريب ٦٠ كتاب در حوزه‏هاى مختلف علوم اسلامى در دست است (نك. اسماعيل باشا بغدادى، هديۀ العارفين، بيروت، ١۹۵۵، ج ٢، ص ٢۵٢؛ دانشنامۀ جهان اسلام، ج ٣، ص ١٨٦ ـ ١٨٧). به درستى معلوم نيست كه نُلدكه و شوالى به كدام يك از آثار وى ارجاع مى‏دهند. عنوانى كه ايشان نام مى‏برند [Katechismus] اشاره به نامى كلى چون «اعتقادنامۀ برگوى» است. تنها اثرى كه ممكن است اين ويژگى را داشته باشد، كتابى با عنوان آداب البركوى است كه بسيارى از عالمان تُرك هم بر آن شروحى نوشته‏اند (عمررضا كحاله، معجم المؤلفين، ج ۹، ص ١٢٣ ـ ١٢۴). دست آخر بايد گفت، صرف نظر از مراد و منظور واقعى مؤلفان، هيچ‏يك از آثار برگوى در بحث حاضر ارزش استناد و ارجاع نداشته است. (م)]
بغدادى، عبدالقاهر بن طاهر، الناسخ و المنسوخ (مخطوطِ Petermann I ۵۵۵).
بلاذرى، احمد بن يحيى، فتوح البلدان، تحقيقِ M.J. de Goeje، لايدن، ١٨٦٦.
تبريزى، ولى‏الدين محمد بن عبدالله، مشكاۀ المصابيح، ترجمۀ انگليسى از A.N. Matthews، كلكته، ١٨٠۹ ـ ١٨١٠ [ترجمۀ ديگر از J. Robson، ۴ جلد، لاهور، ١۹٦٣ ـ ١۹٦۵م؛ چاپ جديد: الخطيب العمرى (التبريزى)، محمد بن عبدالله، مشكاۀ المصابيح، تحقيقِ محمد ناصر الالبانى، ٢ جلد، بيروت، المكتب الاسلامى، ١۴٠۵ق. (م)].
ترمذى، ابوعيسى محمد بن عيسى، السنن او الجامع الصحيح، ٢ جلد، دهلى، ١٣١۵ق.
تقى‏الدين محمد بن پيرعلى > بِرگِوى (برگيلى)
التنبيه > ابواسحاق شيرازى.
جوهرى، [اسماعيل بن حماد،] الصحاح [تاج اللغۀ و صحاح العربيۀ]، بولاق، ١٢٨٢ ـ ١٢۹٢ ق.
الحماسۀ > ابوتمّام.
خازن، علاءالدين على بن محمد بغدادى، تفسير، ۴ جلد، قاهره، ١٣٠۹.
خزرجى، [صفى‏الدين احمد بن عبدالله،] خلاصۀ تذهيب [تهذيب‏] الكمال فى أسماء الرجال، قاهره، ١٣٢٢. [اين اثر را اخيراً (١۴٢٢ ق) دارالكتب العلميۀ در بيروت، همراه با تحقيق مجدى منصور الثورى منتشر ساخته است. (م)]
خلاصۀ > خزرجى‏
ديوان هذيل، تحقيق كُزِگارتِن [لندن، ١٨۵۴. نيز براى اطلاعات كامل كتاب‏شناختى < Kosegarten (م)].
ذهبى، تاريخ الاسلام، مخطوطِ Paris ١٨٨٠ und Gothan
ذهبى، تذكرۀ الحفاظ، حيدرآباد [بى‏تا].
زمخشرى، كشاف، قاهره، ١٣٠٨؛ كلكته، ١٨۵٦.
سيوطى، الاتقان فى علوم القرآن، كلكته، ١٨۵٢ ـ ١٨۵۴ [مؤلفان در موارد معدودى به چاپ قاهره، ١٣٠٦ نيز ارجاع مى‏دهند (م)].
شرح عقيلۀ در Mémoires de l’académie des inscription، ج ۵٠ [مراد از عقيلۀ كتابى از شاطبى (متوفاى ۵٣٨ ق) با عنوان عقيلۀ أتراب القصائد فى أسنى المقاصد است كه شروح بسيار زيادى بر آن نوشته‏اند. اين اثر خود درواقع قصيده‏اى ٣٠٠ بيتى مختوم به (راء) است كه سراينده در آن المقنعِ ابوعمرو دانى را تلخيص و به نظم درآورده است. دو شرح مهم بر اين اثر يكى جميلۀ أرباب المراصد (از جعبرى) و دومى الوسيلۀ الى كشف العقيلۀ (نگاشتۀ سخاوى) است. ظاهراً مراد مؤلفان همين شرح اخير است كه در مجلۀ زير به چاپ رسيده است:
Mémoires présentés par divers savants á l’Académie royale des inscriptions et belles – letters de l’Anstitut de France.(م)]
شوشاوى [احتمالاً مراد حسين (حسن) بن على بن طلحۀ الرجراجى الشوشاوى، معروف به ابوعبدالله سملالى (متوفاى ٨۹۹ ق) است كه به گفتۀ زركلى از وى كتابى با عنوان مباحث فى نزول القرآن و كتابته برجا مانده و نسخه‏اى از اين اثر در ظاهريه در دمشق است. در واقع نام كامل و صحيح اين كتاب الفوائد الجميلۀ على الايات الجليۀ است كه اكنون دو تصحيح از آن در دست است: الف ـ الفوائد الجميلۀ على الايات الجليۀ، تحقيق ادريس عزوزى، مغرب، وزارۀ الاوقاف و الشئوون الاسلاميۀ، ١۹٨۹. ب ـ الفوائد الجميلۀ على الايات الجليۀ فى علوم القرآن و فضائله، تحقيق امين عبدالحفيظ ابوبكر رغروعى، ليبى، جامعۀ سبها، كليۀ الاداب و التربيۀ، ١۹۹۴. (م)].
طاش‏كبرى‏زاده، مفتاح السعادۀ، نسخۀ خطى وين، N. F. ١٢، (فلوگل، ج ١، ص ٢۵ به‏بعد) (نك. فهرست اعلام).
طاش‏كبرى‏زاده، مفتاح السعادۀ، حيدرآباد، ١٣٢٨ ق (نك. فهرست اعلام).
طبرى، ابوجعفر محمد بن جرير، التاريخ، تحقيقِ M.J. de Goeje، لايدن، ١٨٧۹ به‏بعد Annales] quod scripsit Abū Djafar M. b. DjarĪr al-T.، تصحيحِ دُخويه، ٣ دوره، لايدن، ١٨٧۹ ـ ١٨۹٨. (م)].
طبرى، ابوجعفر محمد بن جرير، تفسير أو جامع البيان فى تأويل القرآن، ٣٠ جلد، قاهره، ١٣٢١ق.
طوسى، فهرست، (Tusy’s list of Shy‘ah Books)، تحقيق آ. اشپرنگر، كلكته، ١٨۵٣.
علاءالدين > خازن.
عمر بن محمد بن عبدالكافى، مخطوطِ Leiden ٦٧۴ Warn. [احتمالاً مراد ابوالقاسم عمر بن محمد بن عبدالكافى (متوفاى حدود ۴٠٠ ق) است كه بنا به گفتۀ عمررضا كحاله (ج ٧، ص ٣١٢) به نقل از بروكلمان، ج ١، ص ٢٣٠، از او كتابى با عنوان عدّ سور و آى القرآن برجاى مانده است. (م)]
فُلِرز < Vollers, [Karl.].
الفهرست > ابن‏النديم.
قرآن، چاپ فلوگل، لايپزيك، ١٨۵٨ [اين كتاب در ايران از سوى انتشارات اقبال تجديد چاپ شده است: القرآن و هو الهدى و الفرقان، از روى نسخۀ تصحيح شدۀ گوستاو فلوگل كه در تاريخ ١٨۴٣ در آلمان بچاپ رسيد، تهران، انتشارات اقبال، ١٣۵١. براى مشخصات كامل كتاب‏شناختى اصل اثر < Flügel, G. (م)].
قرطبى، محمد بن احمد، جامع احكام القرآن، مخطوطِSprenger ۴٣٦ ، برگ ٢رو ـ ٣٦رو (بعدها، قاهره، ١٣۵۴ق / ١۹٣۵ م به ‏بعد).
قسطلانى، شرح البخارى [، ١٠ جلد، بولاق، ١٣٠٣ق (م)].
كايتانى Caetani, L. <.
كنزالعمال > متّقى هندى.
گلدتسيهرGoldziher, I. <.
لَبيد، ديوان، تحقيقِ خالدى، وين، ١٨٨٠.
لَبيد، ديوان، بر پايه ميراث دكتر آ. هوبر، تحقيقِ كارل بروكلمان، لايدن، ١٨۹١.
لسان العرب، مؤلفان به هيچ چاپى در كار خود اشاره نمى‏كنند.
مالك بن أنس، المُوَطّأ، با شرح زرقانى، ۴ جلد، بولاق، ١٢٨٠ق.
المبانى = كتاب المبانى لنظم المعانى، مخطوطِ Wetzstein I ۹۴ [اين كتاب را بعدها آرتور جفرى در اين اثر خود به همراه مقدمه ابن‏عطيّۀ بر تفسير المُحرّر الوجيز به چاپ رسانيد: مقدّمتان فى علوم القرآن، تصحيحِ آرتور جفرى، قاهره، مكتبۀ الخانجى، ١٣٧۴ق/ ١۹۵۴م. (م)].
متقى هندى، علاءالدين على بن حسام، كنز العمال فى سنن الاقوال و الافعال، حيدرآباد، ١٣١٢ ـ ١٣١۴.
متلمّس، ديوان، تحقيقِ Vollers [ تصحيح و ترجمه به آلمانى از كارل فُلِرز، لايپزيك، ١۹٠٣؛ چاپ جديد: تحقيق حسن كامل الصيرافى، در مجلۀ معهد المخطوطات العربيۀ، قاهره، سال چهاردهم، ١۹٧٠م/ ١٣۹٠ق، ص ١ ـ ۵۵۹. (م)].
مخطوطِ Landberg ۴٠ = مِزّى.
مخطوطِ Landberg ٣۴٣= رساله‏اى از سيوطى درباب دو سورۀ مخصوص أُبَىّ.
مخطوطِ Leiden ٢٧٣ Warner. ٢ Col. = نويرى.
مخطوطِ Petermann I ۵۵٣ = تفسيرى شيعى از قرآن.
مخطوطِ Petermann I ۵۵۵ = عبدالقاهر بغدادى، كتاب الناسخ والمنسوخ.
مخطوطِ Petermann II ١٧ = تفسير قرآن.
[مخطوطِ Sprenger ٣٧٦ = المقنع‏]
مخطوطِ Sprenger ۴٠٦ = تفسير على بن ابراهيم القمّى.
مخطوطِ Sprenger ۴٠٨ = ابن‏عطيۀ، تفسير.
مخطوطِ Sprenger ۴٣٦ = قرطبى.
مخطوطِ Wetzstein I ۹۴ = المبانى.
مِزّى، مخطوطِ Landberg ۴٠ [نُلْدكه و شوالى مشخصات ديگرى از اين اثر به‏دست نمى‏دهند. احتمالاً مراد مؤلفان، كتابِ تهذيب الكمال فى اسماء الرجال اثر جمال‏الدين يوسف بن عبدالرحمن المِزّى باشد. اما اين اثر در زمان تأليف تاريخ قرآن دست‏كم چاپ سنگى (دهلى، ١٣٠٨ق/ ١٨۹١م.) داشته است. بنابراين ممكن است كتاب ديگرِ مزّى، يعنى تحفۀ الاشراف بمعرفۀ الاطراف، مورد نظر ايشان باشد كه بعدها به تصحيحِ عبدالصمد شرف‏الدين، ١٣ جلد، بمبئى، ١۹٦۵ ـ ١۹٨٢ به چاپ رسيد. (م)].
مُسلِم، صحيح، در حاشيۀ شرح قسطلانى بر صحيح بخارى، ١٠ جلد، بولاق، ١٣٠٣.
مشكاۀ > تبريزى، محمد بن عبدالله.
المقنع، نسخۀ مخطوطِ Sprenger ٣٧٦ [مراد از اين كتاب، المقنع فى معرفۀ مرسوم مصاحف اهل الامصار، نوشتۀ ابوعمرو عثمان بن سعيد الدانى است كه در زمان تأليف تاريخ قرآن مخطوط بوده، اما اكنون دو چاپ مصحّح از آن با اين مشخصات در دست است: الف ـ المقنع فى معرفۀ مرسوم مصاحف اهل الامصار مع كتاب النقط، تصحيح محمد احمد دهمان، دمشق، ١٣۵٨ق. ب ـ المقنع فى رسم مصاحف الامصار مع كتاب النقط، تصحيحِ محمد صادق قمحاوى، قاهره، ١۹٧٨م. (م)].
الموطّأ > مالك بن انس.
نَوَوى، يحيى بن شرف، التهذيب، تحقيقِ Wüstenfeld [= تهذيب الاسماء و اللغات، بخش اول، تحقيقِ وُسْتِنْفِلْد، گوتينگن، ١٨۴٢ ـ ١٨۴٧م. چاپ جديد: تهذيب الاسماء و اللغات، قاهره، ادارۀ الطباعۀ المنيريۀ، بى‏تا. (م)].
نويرى، مخطوطِ .Leiden ٢٧٣ Warner. ٢ Col.
نيسابورى قمى، غرائب القرآن و رغائب الفرقان، در حاشيۀ طبرى، تفسير، قاهره، ١٣٢١.
واقدى، محمد بن عُمر، كتاب المغازى، تحقيقِ A.v. Kremer ، كلكته، Bibl. Indica، ١٨۵٦. براى ترجمۀ گزيده‏اى از كتاب به آلمانى< ‏Wellhausen
وايل < .Weil, G[ustav]
ولهاوزن < .Wellhausen, Julius
هبۀالله بن سلامۀ، ابوالقاسم، كتاب الناسخ و المنسوخ، در حاشيۀ اسباب النزول واحدى، قاهره، ١٣١٦ق.
يعقوبى، ابن‏واضح احمد بن ابى‏يعقوب عباسى، تاريخ، تحقيقِ M. Th. Houtsma، دو جلد، لايدن، ١٨٨٣. نيز Wadih >Ibn.

  • Birt, Th. Kritik und Hermeneutik nebst Abriß des antiken Buchwesens, 1913.
  • Büttner, C.G. Suaheli ـ Schriftstücke in arabischer Schrift, Berlin, 1892.
  • Caetani, L[eone]. Annali dell’Islām, Milano, 1905 – 1912.
  • Caetani, L[eone]. Chronographia Islamica, Fasc. I.
  • Flügel, G[ustav]. Die grammatischen Schulen der Araber, 1862.
  • [Flügel, Gustav. (Hrsg.), Corani textus arabicus ad fidem librorum manuscriptorum et impressorum et ad praecipuorum interpretum lectiones et auctoritatem recensuit indicesque triginta sectionum et suratarum addidit Gustavus Flügel, Leipzig, 1834; zweite Auflage, 1842; dritte Auflage, 1858.]
  • Fraenkel, S[iegmund]. Aramäische Fremdwörter: de vocabulis in antiquis Arabum carminibus et in Corano peregrinis, Dissert. Lugdun. Bat., 1880.
  • Gardthausen, V. Griechische Paläographie, Iii (1911).
  • Geiger, [Abraham.] Wissenschaftl. Zeitschrift für jüdische Theologie, Bd. II.
  • [Geyer, Rudulf. "Gedichte und Fragmente des Aus ibn Hajar", gesammelt, herausgegeben und übersetzt von R. Geyer, in SBÖAW, philos.ـ hist. Cl. (Wien), Bd. 126, Abh. 13 (1892) S. 1-107.]
  • Goldziher, I[gnaz]. Deutsche Literaturzeitung, 1906.
  • Goldziher, I[gnaz]. Muhammedanische Studien, Bd. I, II
  • Grimme, H[Ubert]. Muhammed, I. Teil, Das Leben, Münster, 1892. II. Teil.
  • Einleitung in den Koran: System der koranischen Theologie, Münster, 1895.
  • Hirschfeld, H[artwig]. New Researches into the Composition and Exegesis of the Qoran, London, 1902.
  • Ibn Wādih (Ahmad b. abī Ja‘qūb alـAbbāsi), Historiae, ed. M. Th. Houtsma, 2 Bde., Leiden, 1883.
  • Jacob, G[eorge]. Studien in arabischen Dichtern, III, [Heft III, Das Leben der vorislamischen Beduinen, Berlin, 1895. Nachdruck, Hildesheim, 1967].
  • Journal Asiatique, Dec. 1843. > Kazem ـ Beg.
  • [Kazem ـ Beg, Mirza Alexander. » Observations sur le "Chapitre inconnu du Coran", publié et traduit par M. Garcin de Tassy.« Journal Asiatique 4e sér., 2 (1843) pp. 373 – 429.
  • [Kosegarten, Johann Gottfried, The Hudsailian poems, contained in the manuscripts of Leiden, edited in Arabic and translated with annotations by J.G. Kosegarten. Vol. 1, containing the first part of the Arabic text, London, 1854; reprint, Hildesheim, 1984.]
  • Lammens, H[enry]. Fātima et les filles des Mahomet, notes critiques pour l’étude de la Sī‏ra, Rom, 1912.
  • Notices et Extraits > de Sacy, S.
  • Muir, [Sir] W[illiam]. The Life of Mahomet, 4 Bde., London, 1857 - 61; 2. Aufl., London, 1876; 3. Aufl., 1894. Auszug in 1 Band von T.H. Wier, Edinburgh, 1912.
  • Nöldeke, Th[eodor]. Neue Beiträge zur semitischen Sprachwissenschaft, 1910.
  • Ruete, Emily. Memoire einer arabischen Prinzessin, 4. A., Berlin, 1886.
  • de Sacy, [Antoine Isaac] S[ilvestre]. Notices et Extraits des manuscrits de la Bibliothéque Impériale, VII (1810), IX (1813).
  • Sprenger, A[loys]. Das Leben und Lehre des Mohammad, Berlin, 1869.
  • Sprenger, A[loys]. Life of Mohammad, Allahabad, 1851.
  • Strack, H. L. Einleitung in den Talmud, 4. Aufl. 1908.
  • Vollers, [Karl.] Volkssprache und Schriftsprache im alten Arabien, Strasburg, 1906.
  • Wellhausen, Julius. Muhammed in Medina, Berlin, 1882.
  • Wellhausen, Julius. Prolegomena zur öltesten Geschichte des Islam, 1899.
  • Wellhausen, Julius. Reste arabischen Heidentum, 1. Aufl. 1887; 2. Aufl. 1897.
  • Wellhausen, Julius. Prolegomena zur Geschichte Israels, 2. Ausg.
  • Wellhausen, Julius. Skizzen und Vorarbeiten, Heft IV, Berlin, 1889.
  • Weil, G[ustav]. Geschichte der Chalifen, 3 Bd., Mannheim, 1846 – 1851.
  • Weil, G[ustav (übers.)]. Das Leben Muhammeds, Stuttgart, 1864.