جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۹۲ مهر ۱۱, پنجشنبه

مسلمانان صدر اسلام و انديشه‌هاى اسرائيلى

از: علی غلامی دهقی (دانشجوی دكترای تاريخ)

مسلمانان صدر اسلام و انديشه‌های اسرائيلی

(پذيرش و انكار)

فهرست مندرجات

[قبل][بعد]


چكيده: بی‌اعتنايی عربِ پيش از اسلام به‌خواندن و نوشتن، نخستين عامل وابستگی فكری آنان به اهل كتاب بود كه به‌تدريج باعث سلطه فرهنگی يهود و نصارا بر آن‌ها شد. اهتمام اهل كتاب به قصص و داستان‌سرايی و حرص مسلمانان در شنيدن افسانه‌های ساخته يهود و ساده‌لوحی برخی راويان حديث نسبت به نومسلمانان اهل كتاب نيز مزيد بر علّت شد و زمينه‌های وابستگی فكری بيشتر و نفوذ انديشه‌های اسرائيلی در ميان مسلمانان را فراهم ساخت. با تلاش رسول خدا(صلی‌الله عليه وآله) در استقلال فكری عرب‌های مسلمان و نهی آن‌حضرت از مراجعه به اهل كتاب، برخی مسلمانان نسبت به آن‌ها علاقه نشان دادند و خلفای نخستين نيز ميدان را برای نومسلمانان اهل كتاب باز گذاشتند. امويان هم برای مشروعيت بخشيدن به‌قدرت خويش، از انديشه‌های اسرائيلی بيشترين بهره را بردند. امامان شيعه(عليهم‌السلام) با طرح انديشه‌های خالص اسلامی و ارائه معيارهای صحيح برای تميز روايات صحيح از سقيم، با مبلّغانِ افكار اسرائيلی به مبارزه برخاستند. نوشتار حاضر به‌منظور ارائه شناخت از زمينه‌های نفوذ انديشه‌های اسرائيلی در ميان مسلمانانِ سدۀ نخست اسلامی و پيامدهای آن و نيز واكنش امامان شيعه و برخی صحابه و تابعين در برابر آن انديشه‌ها، به‌بررسی اين مسئله پرداخته است.

واژگان كليدی: مسلمانان صدر اسلام، اسرائيليان، پيامبر اسلام، امامان شيعه، خلفای نخستين، امويان، كعب‌الأحبار، تميم داری، وهب بن منبّه.


[الف]- مفهوم‌شناسی اسرائيليات

اسرائيليات جمع اسرائيليه، برگرفته از اسرائيل، نام حضرت يعقوب(عليه‌السلام)، به‌معنای بنده خداست. بنی‌اسرائيل هم فرزندان يعقوب به‌شمار می‌روند.[۱] اما در اصطلاح به داستان‌ها يا حوادثی كه از منابع اسرائيلی روايت می‌شوند، اسرائيليات گويند.[٢] برخی محققان در تعريف اصطلاحی اسرائيليات نوشته‌اند:

    لفظ اسرائيليات گرچه در ظاهر به قصصی دلالت می‌كند كه در مصادر يهودی روايت می‌شوند، اما علمای تفسير و حديث در معانی‌ای فراتر از قصص يهودی به‌كار می‌برند. از اين‌رو، در اصطلاح آن‌ها اسرائيليات بر آن دسته از اساطير كهن كه به تفسير و حديث راه يافته و منشأ روايت آن‌ها به منبعی از منابع يهودی يا مسيحی يا غير اين دو می‌رسد، دلالت می‌كند. اما این‌که لفظ اسرائيليات بر آن‌ها اطلاق شده است - نه مسيحيات - از اين باب است كه رنگ يهودی آن‌ها غلبه دارد و بنابر آن‌چه در قرآن كريم آمده است،[٣] يهوديان از سخت‌ترين دشمنان اسلام اند.[۴]

در تعريف ديگری آمده است:

    اسرائيليات، اصطلاحی است كه انديشمندان مسلمان آن را به‌مجموعه اخبار و قصّه‌های يهودی و نصرانی اطلاق می‌كنند كه بعد از ورود جمعی از يهوديان و مسيحيان به دين اسلام يا تظاهر آن‌ها به مسلمانی، وارد جامعه اسلامی شده است.[۵]

تعريف فان فلوتن از اسرائيليات نيز اين چنين است:

    دانشمندان مسلمان، واژه‌ی اسرائيليات را بر تمام باورهای غير اسلامی، به‌خصوص آن‌دسته از عقايد، افسانه‌ها، خرافات و اسطوره‌هايی كه يهود و نصارا از قرن اوّل هجری در دين اسلام وارد كرده‌اند، اطلاق می‌كنند.[٦]

وی در ادامه می‌نويسد:

    بسياری از اين خرافات، منشأ يهودی يا مسيحی دارند، امّا در قرن نخست هجری رنگ عربی (اسلامی) به‌خود گرفتند. بيشتر اين‌ها از طريق مسيحيان يا يهوديانِ تازه مسلمان وارد اسلام شد. شهرت افرادی، همچون وهب بن منبه، تميم داری، كعب‌الاحبار و ماندگار شدن نام آن‌ها در تاريخ، در نتيجه همين پيش گويی‌ها و غيب گويی‌های آن‌هاست.[٧]

برخی‌ها در تعريف اسرائيليات از اين حدّ فراتر رفته و آن‌ها را شامل تمام داستان‌های خرافی و اساطيری دانسته‌اند كه وارد منابع اسلامی شده‌اند، گرچه منشأ يهودی يا مسيحی نداشته باشند.[٨] بنابراين، می‌توان گفت اسرائيليات مفهوم فراگيری است كه شامل تمام داستان‌های خرافی و روايات ساختگی می‌شود كه به‌وسيله يهوديان و پيروان اديان ديگر - گرچه به‌حسب ظاهر مسلمان شده باشند - به منابع اسلامی راه يافته‌اند.

مجموع اسرائيليات از دو منبع سرچشمه گرفته‌اند: يكی كتاب‌های تحريف شده يهود و نصارا، و ديگری خيال‌پردازی و افسانه‌سرايی مسلمان نماهای اهل كتاب.[۹]


[ب]- كاربرد واژه اسرائيليات در منابع كهن

اكنون اين سؤال مطرح است كه اين اصطلاح از چه زمانی در منابع اسلامی به‌كار رفته است؟ طبق جست‌وجوی نگارنده در منابع شيعه و اهل سنت، اين اصطلاح از قرن هشتم هجری به‌بعد در آثار انديشمندان مسلمان مشاهده می‌شود. در منابع شيعی، شهيد ثانی(رحمه‌الله) اين كلمه را در نقل داستانی در باره‌ی عابدی به‌كار برده است.[۱٠] علامه مجلسی در بحارالانوار و محدّث نوری در مستدرك الوسایل در نقل همين داستان از مسكن الفؤاد شهيد ثانی، واژه‌ی اسرائيليات را به‌كار برده‌اند.[۱۱] در منابع اهل سنت نيز ابن خلدون در تاريخش[۱٢]، ابن حجر در فتح الباری[۱٣]، ابن كثير در البداية و النهاية[۱۴] و نيز در تفسير القرآن الكريم[۱۵]، ذهبی در دو كتاب ميزان الاعتدال[۱٦] و سير اعلام النبلاء[۱٧] و مزّی در تهذيب الكمال[۱٨]، واژه اسرائيليات را به‌كار برده‌اند.


[ج]- زمينه‌های نفوذ انديشه‌های اسرائيلی در فرهنگ اسلامی

۱- عرب و خواندن و نوشتن

خواندن و نوشتن از نشانه‌های فرهنگ و تمدن هر ملتی به‌شمار می‌رود. با بررسی اين پديده در ميان عرب، می‌توان به استقلال يا وابستگی فكری آنان به ديگر ملّت‌ها آگاه شد. گوياترين سند درباره بی‌اعتنايی عرب به‌خواندن و نوشتن، قرآن كريم است كه در چندين آيه از قوم رسول خدا(صلی‌الله عليه وآله) با وصف امّی ياد كرده است.[۱۹] با توجه به‌همين آيات است كه جاحظ هم آن‌ها را كه توانايی نوشتن نداشتند، امّی خوانده است.[٢٠] از سوی ديگر در سخنان امام علی(عليه السلام)آمده است كه در حالی حضرت محمد(صلی‌الله عليه وآله) به رسالت مبعوث شد كه احدی از عرب توان خواندن نداشت.[٢۱] به‌نوشته‌ی برخی مورخان، رسول خدا(صلی‌الله عليه وآله) نامه‌ای به قبيله بكر بن وائل نوشت، امّا در ميان آن‌ها كسی كه توان خواندن آن را داشته باشد، نبود![٢٢] به گفته بلاذری هنگام ظهور اسلام در مكه و مدينه، تنها هفده تن توان نگاشتن داشتند. او به‌چگونگی آموزش خط در ميان عرب و اندك بودن كتابت در ميان اوس و خزرج اشاره كرده و می‌نويسد: تنها برخی از يهوديان توان نگارش داشتند، كه به كودكان آموزش می‌دادند.[٢٣] او روند گسترش بسيار محدود كتابت در جزيره العرب را گزارش كرده،[٢۴] كه با گزارش ابن قتيبه نيز سازگار است.[٢۵] ثبت و ضبط نام كاتبان و نويسندگان عرب توسط برخی مورخان، خود نشان‌گر اندك بودن شمار كسانی است كه توان خواندن و نوشتن داشته‌اند. شايان توجه است كه نه تنها نگارش در ميان عرب جايگاهی نداشت، بلكه بنابر گفته ابن قتيبه، كتابت در ميان عرب عيب به‌شمار می‌آمد.[٢٦]

٢- وابستگی فكری عرب به يهود و نصارا

بی‌اعتنايی عرب به‌خواندن و نوشتن و حتی عيب پنداشتن آن، پيامدی همچون وابستگی فكری و فرهنگی به يهود و نصارا را به‌دنبال داشت. اهل كتاب در نظر عرب‌ها به‌عنوان دانشمندان صاحب‌نظر جلوه كرده و همين امر موجب خودباختگی عرب در برابر آن‌ها بود. اين وابستگی فكری به‌حدّی بود كه به‌رغم تمام تلاش رسول خدا(صلی‌الله عليه وآله) در استقلال فكری و فرهنگی مسلمانان، اين وابستگی دوباره پس از رحلت آن‌حضرت، نمايان شد. ابن خلدون در اين باره می‌نويسد:

    كتب و منقولات صحابه و تابعان، كه متقدمان آن‌ها را فراهم آورده‌اند مشتمل بر غثّ و سمين و پذيرفتنی و مردود است و سبب آن اين است كه قوم عرب، اهل كتاب و دانش نبودند، بلكه خوی باديه‌نشينی و بی‌سوادی بر آنان چيره شده بود و هر گاه آهنگ فراگرفتن مسایلی می‌كردند... از كسانی می‌پرسيدند كه پيش از آنان اهل كتاب بوده‌اند و آن‌ها اهل تورات (يهوديان) و كسانی از مسيحيان بودند كه از كيش آن‌ها پيروی می‌كردند و پيروان تورات كه در آن روزگار در ميان عرب می‌زيستند مانند خود ايشان باديه‌نشين بودند و از اين‌گونه مسایل به‌جز آن‌چه عامه اهل كتاب می‌دانستند، باخبر نبودند و بيشتر پيروان تورات را حميريانی تشكيل می‌دادند كه به‌دين يهودی گرويده بودند و چون اسلام آوردند بر همان معلوماتی كه داشتند... باقی ماندند... اين گروه عبارت بودند از كعب‌الاحبار، وهب بن منبه، عبدالله بن سلّام و مانند ايشان.[٢٧]

عرب جاهلی برای علمای يهود و نصارا و فرهنگ آن‌ها احترام ويژه‌ای قایل بود و در بسياری از مسایل تاريخی و اخبار آينده و امور معنوی به آن‌ها مراجعه می‌كرد. عرب‌ها در برابر فرهنگ يهود احساس شكست می‌كردند، چون آن‌ها از كتاب آسمانی و پيامبران و دانشمندان برخوردار بودند، اما عرب‌ها امّی و بت‌پرست به‌شمار می‌آمدند.[٢٨] فضای عمومی نزد زنان و مردان قريش و اوس و خزرج در جاهليت اين بود كه فرهنگ يهود را محترم می‌داشتند. نصّی از ابن‌عباس وجود دارد مبنی بر این‌که ميان اوس و خزرج، فضای تقليد از فرهنگ يهودی وجود داشت و رسوبات آن پس از اسلام در اذهان آنان نيز باقی ماند.[٢۹] عرب‌ها از علوم و معارف تهی بودند و در بيشتر دانش‌ها، به‌ويژه آن‌چه به پيامبران و تاريخ آن‌ها و تاريخ ملّت‌های گذشته مربوط بود، به اهل كتاب تكيه داشتند و آن‌ها را مهم‌ترين منبع دانش می‌دانستند.[٣٠]

ارتباط فرهنگی برخی صحابه با يهوديان و مسيحيانِ تازه مسلمان، مانند وهب بن منبه، كعب‌الاحبار و عبدالله بن سلام و ارتباط تابعان با افرادی، همچون ابن جريح باعث شد كه آنان اطلاعات خويش را كه از انجيل و تورات و شروح و حواشی آن‌ها فرا گرفته بودند، در ميان مسلمانان منتشر نمايند و مسلمانان هم در كنار تفسير آيات قرآن از آن‌ها بهره ببرند.[٣۱] طبق شواهد موجود در سيرة ابن‌هشام و طبقات ابن‌سعد، يهوديان، دين خود را آموزش می‌دادند و تورات و تلمود و زبور را به‌زبان عبری می‌خواندند.[٣٢] ابن‌اسحاق از يهوديان و مسيحيان مطالبی می‌آموخت و از آن‌ها در آثار خود با عنوان اهل العلم الاُوَل ياد می‌كرد.[٣٣] نويسندگان مسلمان سده‌های نخستين، در نقل داستان‌های پيامبران، بيشتر به اخبار يهود و نصارا تمسّك جسته‌اند. ابن‌حبيب بغدادی در روايت داستان پيامبران می‌نويسد: «اخبرنی بعض اليهود بنهر ناثان.» هيثم بن عدی هم از «بعض اهل الكتاب» روايت نقل می‌كند.[٣۴] در صحيح بخاری نيز به نقل از ابوهريره آمده است كه اهل كتاب، تورات را به‌زبان عبری می‌خواندند و به‌زبان عربی برای مسلمانان تفسير می‌كردند.[٣۵] البته نصارا در جاهليت تنها ظاهری از دين خود را می‌شناختند و از آن اطلاعات بسيار اندكی داشتند.[٣٦]

٣- يهود، مرجع دينی مشركان عرب

شواهدی در تاريخ وجود دارد كه نشان می‌دهد قبايل عرب، به‌ويژه قريش، يهود و نصارا را مرجع دينی خويش به‌شمار می‌آوردند و در هر مسئله دينی به آن‌ها مراجعه می‌كردند. اين كار، هم پيش از اسلام و هم پس از آن ادامه داشت. بنابر نقلی از ابن‌اسحاق، زيد بن عمرو بن نفيل در پی يافتن دين حنيف، از مكه به شام رفت تا از اهل الكتاب الاُوَل در اين باره سؤال كند.[٣٧] قريش در ادامه مخالفت با پيامبر، نماينده‌ای را به‌سوی احبار يهود مدينه فرستادند تا از امر نبوت محمد(صلی‌الله عليه وآله) سؤال كند، به اين اعتبار كه آن‌ها اهل الكتاب الاُوَل هستند و نزد آن‌ها علومی از انبيا وجود دارد كه نزد قريش نيست.[٣٨]

اصولاً هيبت دينی يهود و نصارا به‌عنوان اهل كتاب (كه پشتوانه فرهنگی داشتند و عرب جاهلی از اين پشتوانه كاملاً بی‌بهره بود) خودبه‌خود عاملی بود تا عرب جاهلی آنان را برتر از خود بپندارد. آگاهی‌های يهود و قاريان تورات و انجيل از مطالب تاريخی و دانستن داستان‌های شگفت نيز عاملی در جهت برتر نشان دادن آنان بر عرب جاهلی بود.[٣۹] در سيرة ابن‌هشام به‌نقل از يكی از صحابه آمده است كه ما يهوديان را در عصر جاهليت بزرگ می‌داشتيم، چه اين‌كه آن‌ها اهل كتاب و ما مشرك بوديم. آن‌ها به ما می‌گفتند: پيامبری خواهد آمد كه ما از او پيروی خواهيم كرد. ما به‌همراه او با شما همچون قوم عاد و ارم، خواهيم جنگيد، هر چند زمان ظهورش به‌طول انجاميده است.[۴٠]

در برخی منابع تاريخی، شواهدی هست كه ارتباط برخی بزرگان مكّه و يثرب را با يهود نشان می‌دهد. آن‌ها از يهود دربارۀ انبيای پيشين و داستان‌های گذشته سؤال‌هايی می‌كردند.[۴۱] هم‌چنين آن‌دسته از شواهد تاريخی كه نشان‌گر وابستگی فكری عرب به يهود است، سؤال سران قريش از بزرگان يهود دربارۀ دين اسلام است. آن‌ها از يهوديان می‌پرسند: به نظر شما كه اهل كتاب و دانش هستيد، آيا دين ما بهتر است يا دين محمد(صلی‌الله عليه وآله) ؟ يهود پاسخ می‌دهند: دين شما بهتر از دين محمد(صلی‌الله عليه وآله) است.[۴٢] آيات زير كه می‌فرمايد: «الم تر الی الذين اوتوا نصيباً من الكتب يؤمنون بالجبت و الطاغوت و يقولون للذين كفروا هؤلاء اهدی من الذين آمنوا سبيلا * اولئك الذين لعنهم الله و من يلعن الله فلن تجد له نصيراً»[۴٣] در اين باره، و در ماجرای ديدار برخی سران يهود با قريش و تحريك آنان به جنگ با پيامبر اسلام كه منجر به نبرد خندق شد، نازل شده‌اند. در جنگ خندق، قريش از يهود با عنوان اهل الكتاب الاُوَل و العلم السابق ياد می‌كردند.[۴۴]

از سوی ديگر، قريش برای آگاهی از ويژگی‌های پيامبر اكرم(صلی‌الله عليه وآله)، نضر بن حارث و عقبه بن ابی‌معيط را نزد يهود مدينه فرستادند؛ با اين انگيزه كه آن‌ها علومی از انبيا دارند كه قريش ندارد. يهود هم سه سؤال طرح كردند تا رسول خدا(صلی‌الله عليه وآله) به آن‌ها پاسخ دهد.[۴۵] هم‌چنين اتهام مشركان قريش به پيامبر مبنی بر دريافت مطالب خويش از اهل كتاب،[۴٦] نشان‌گر اين واقعيت است كه اهل كتاب در نظر آن‌ها صاحب علم و دانش به‌شمار می‌آمدند.

در ماجرای تغيير قبله و مخالفت يهود با اين امر، آن‌ها برای ايجاد ترديد ميان مسلمانان توطئه‌ای را تدارك ديدند كه در آغاز روز، اظهار اسلام كنند و در پايان آن، از دين برگردند. آن‌ها می‌گفتند: با اين كار مسلمانان خواهند گفت: اهل كتاب اصحاب علم اند و اگر قبله قرار گرفتن مسجدالحرام را باطل ندانند با آن مخالفت نخواهند كرد.[۴٧]

گاهی برخی قبايل عرب، برای پذيرش يا عدم پذيرش اسلام با يهوديان مشورت می‌كردند. بنابر نوشته ابن‌كثير وقتی قبايل عربِ مدينه در موسم حجّ با دعوت رسول خدا(صلی‌الله عليه وآله) به اسلام روبه‌رو شدند، يكی از آن‌ها پيشنهاد كرد كه ابتدا در بازگشت به مدينه با يهوديان فدك مشورت كنيم، سپس آن را بپذيريم. آن‌ها پس از مشورت با يهود، اسلام را پديرفتند.[۴٨]

۴- يهود و گسترش فرهنگ خويش در ميان عرب

این‌که يهوديان چگونه و چه زمانی وارد جزيرةالعرب شدند و در چه مناطقی سكنا گزيدند، موضوع بحث اين نوشتار نيست[۴۹]. آن چه در اين بحث اهميت دارد نفوذ ايشان در ميان عرب‌ها و تلاش فراوان به اميد يهودی كردن آن‌هاست. سوزومين[۵٠] در اين باره، نوشته است: يهود اميد داشتند كه عرب‌ها را به دين خويش وارد كنند و در اين راه، تلاش فراوانی می‌كردند.[۵۱] جواد علی درباره گرايش عرب به يهود می‌نويسد: از ظاهر برخی موارد تلمود چنين بر می‌آيد كه شماری از عرب به دين يهوديت وارد شدند. آن‌ها نزد علمای يهود رفته و به دين ايشان در آمدند.[۵٢] افزون بر گرايش به دين يهود، افكار آن‌ها در شعر جاهلی نيز تأثير داشت. حنا فاخوری در اين زمينه نوشته است:

    شعر جاهلی از اساطير و خرافاتی كه مردم نقل می‌كردند و شاعران به شعر در می‌آوردند و هم چنين از داستان‌هايی كه از تورات گرفته شده، خالی نيست. مثلاً عدی بن زيد در شعر خود، داستان ماری را كه آدم را فريفت، آورده است و امية بن ابی الصلت از داستان لوط و ويران شدن شهر سدوم و داستان ابراهيم و قربانی كردن اسحاق سخن می‌گويد.[۵٣]

شهر مدينه، بزرگ‌ترين مركز تجمع يهوديان بود و به‌همين سبب در معاشرت با ساكنان اين شهر، چه قبل از اسلام و چه پس از آن، تأثير فكری و فرهنگی زيادی در ميان آن‌ها داشتند. همين امر موجب گرايش دسته‌هايی از قبايل ساكن آن شهر، به‌ويژه اوس و خزرج، به دين يهود شده بود. يعقوبی در اين باره می‌نويسد:

    مردمی از اوس و خزرج نيز پس از بيرون رفتن از يمن، برای همسايگی با يهوديان خيبر و بنی‌قريظه و بنی‌نضير به كيش يهود در آمدند و مردمی از بنی حارث بن كعب و قومی از غسان و جذام، كه اينان نيز يهودی شده بودند.[۵۴]

در شأن نزول برخی آيات قرآن، گرايش فرزندان انصار به يهوديان مشهود است. در تفسير آيه «لا اكراه فی‌الدين قد تبيّن الرشد من الغی» آمده است: برخی از زنان اوس و خزرج در جاهليت نذر كرده بودند كه اگر صاحب فرزند شدند او را به دين يهود در آورند. از اين رو، برخی فرزندان آن‌هابه دين يهود در آمدند، امّا با ظهور اسلام، والدين آن‌ها تلاش كردند كه با اكراه و اجبار آن‌ها را به دين اسلام وارد كنند، با اين حال، خداوند از اين كار نهی كرد و فرزندان آن‌ها را ميان پذيرش اسلام و باقی ماندن بر دين يهود، آزاد گذاشت.[۵۵] در برخی تفاسيرِ شيعه، سخنی از نذر زنان اوس و خزرج به ميان نيامده، بلكه تنها به گرايش برخی فرزندان يا غلامان آن‌ها به يهود و نصارا اشاره شده است.[۵٦] طبری و قرطبی علت حضور فرزندان انصار در ميان يهوديان بنی نضير را استرضاع ذكر كرده‌اند. طبری می‌نويسد:

    چون بنی‌نضير به‌دستور پيامبر اسلام(صلی‌الله عليه وآله) از مدينه اخراج شدند، انصار به‌فكر چاره افتادند كه فرزندان خويش را چه كار كنند.[۵٧]

تلاش يهوديان در ترويج افكار خويش، پس از اسلام نيز ادامه داشت. آن‌ها اخبار خرافی يا آن چه ساخته ذهنشان بود را در ميان مسلمانان القا می‌كردند تا آن‌ها را در كتاب‌های مسلمانان وارد كنند و با دين اسلام در آميزند. از اين روست كه در كتاب‌های كهنِ مسلمانان به اسرائيليات خرافی بر می‌خوريم كه اصلاً در كتاب عهد قديم وجود ندارد.[۵٨]

به‌طور كلی دشمنی يهود با اسلام از همان آغاز، دشمنی فكری بود. آن‌ها معتقد بودند نبوت با بنی‌اسرائيل شروع شده و به آن‌ها نيز ختم شده است. اين اختلافات فكری، به جنگ و نزاع ميان آن‌ها و مسلمانان منجر شد.[۵۹] گويا تحت‌الشعاع قرار گرفتن دين يهود با ظهور اسلام و افشاگری قرآن نسبت به عقايد انحرافی آن‌ها، كينه و دشمنی آنان را با مسلمانان تشديد كرده بود.[٦٠] امّا با تمام تلاشی كه آن‌ها با همكاری قريش در ضربه‌زدن به اسلام كردند، از شكست دادن مسلمانان عاجز و ناتوان شدند.

يادآوری اين نكته، مهم است كه با وجود تأثير و نفوذ فرهنگ يهود در ميان عرب و خودباختگی فكری آن‌ها در برابر يهوديان، آيين يهود نتوانست در جزيرة العرب گسترش يابد. برخی محققان دلايلی، همچون داشتن روحيه منفعت‌طلبی و سودجويی، تعصب قومی ـ مذهبی و نيز ضعف فكری يهوديان را از عوامل عدم گسترش يهوديت در جزيرةالعرب شمرده‌اند.[٦۱]

افزون بر تلاش يهوديان مبنی بر نفوذ دين خود ميان عرب‌ها، مسيحيان نيز كم و بيش تلاش‌هايی داشته‌اند. آن‌ها با داشتن علومی، همچون پزشكی، منطق و روش‌های تبليغ و چگونگی تأثير در دل‌ها، توانستند برخی بزرگان قبايل را به دين خويش وارد كنند يا از حمايت آن‌ها برخوردار شوند. جواد علی نوشته است: علت پذيرش دين مسيحيت از سوی برخی بزرگان قبايل، اين بود كه راهبان توانسته بودند بيماری‌های آن‌ها را مداوا كنند. عرب‌ها اين امر را به عنوان معجزه و بركات الهی به‌شمار می‌آوردند، به‌طوری كه آن‌ها را مستجاب الدعوه می‌دانستند.[٦٢] او هم چنين احتمال وجود مبلغان مسيحی در يثرب را بعيد ندانسته كه سعی در دعوت مردم به مسيحيت داشته‌اند و از سوی حكومت‌های سرزمين شام حمايت می‌شدند.

۵- ديدگاه علامه طباطبائی

در اين بخش از نوشتار به‌سخنی از علامه طباطبائی(رحمه‌الله) اشاره می‌كنيم كه افزون بر مطالب ياد شده، به دو زمينه ديگر راه‌يابی انديشه‌های اسرائيلی در فرهنگ اسلامی اشاره كرده است:

نخست، این‌که اهل كتاب به قصص، اهتمام زيادی می‌دادند و قريش هم نوعاً قصص را از آن‌ها اخذ می‌كردند. شأن قصص هم اين گونه است كه برای هر ملتی، به صورت سازگار با عقايد و آرای آن‌ها ظهور می‌كند. مسلمانان هم در اخذ اين گونه روايات از اهل كتاب مبالغه كردند، در حالی كه برخی علمای آن‌ها مانند وهب بن منبه و كعب‌الاحبار مطالبی از پيش خود به آن روايات آميخته و به مسلمانان القا كردند. برخی صحابه و تابعان هم روايات خويش را از آن‌ها گرفتند.

دوّم، این‌که قرآن در نقل قصص، برای ايفای مقصود، تنها به اشاره كوتاه و مختصر بسنده كرده و از تطويل خالی است، چه این‌که قرآن، كتاب هدايت است نه تاريخ. امّا مفسران در بحث از قصص قرآن، سعی در تكميل قصّه‌ها كرده‌اند و همين امر موجب اختلاف و ورود اسرائيليات در آن‌ها شده است.[٦٣]

با توجه به آن چه گذشت به‌طور خلاصه و گويا، می‌توان عوامل و زمينه‌های گسترش اسرائيليات را در فرهنگ اسلام، كه برخی محققان هم به آن‌ها اشاره كرده‌اند، در موارد زير جستوجو كرد:

    ۱- مهاجرت يهود و نصارا به جزيرةالعرب و هم‌جواری مسلمانان با آنان، به‌ويژه يهوديان مدينه؛ ٢- سابقه ديرينه فرهنگ يهود و نصارا و سلطه علمی و فرهنگی اهل كتاب بر عرب‌ها؛
    ٣- بی‌سوادی و ناآگاهی عرب و غلبه بدويت بر آن‌ها؛
    ۴- خودباختگی عرب در برابر دانش اهل كتاب؛
    ۵- اشتراك فراوان متون دينی يهود با دين اسلام؛
    ٦- ايجاز و اختصار داستان‌های قرآن و تطويل در داستان‌های اهل كتاب؛
    ٧- حرص و ولع مسلمانان در شنيدن افسانه‌های بافته ذهن يهود؛
    ٨- گرايش عوام مردم به امور شگفت انگيز و حسّ كنجكاوی در آگاهی از جزئيات؛
    ۹- ساده‌لوحی و خوش باوری برخی راويان حديث نسبت به نومسلمانان اهل كتاب؛
    ۱٠- منع نگارش حديث؛
    ۱۱- ميدان دادن خلفا به داستان سرايان؛
    ۱٢- عدم توانايی صاحبان قدرت در پاسخ گويی به مسایل مورد نياز مردم؛
    ۱٣- نفوذ نصرانی‌ها در دستگاه خلافت امويان؛
    ۱۴- منزوی كردن اهل بيت پيامبر(صلی‌الله عليه وآله).[٦۴]


[د]- موضع پيامبر و صحابه در برابر انديشه‌های اسرائيلی

۱- نهی پيامبر (صلی‌الله عليه وآله) از مراجعه به يهود و نصارا

در دوران حيات رسول خدا(صلی‌الله عليه وآله) برخی صحابه علاقه خويش را به نقل قصص ابراز می‌داشتند. طبری در تفسير خويش روايتی را از منابع مختلف نقل كرده است كه ياران آن حضرت از او درخواست كردند كه برای آن‌ها قصص بگويد، كه با تعبير لو قصصت علينا آمده است. در تعبير ديگری آمده است: «يا رسول الله حدّثنا فوق الرواية و دون القرآن». در پاسخ به اين درخواستِ يارانِ پيامبر(صلی‌الله عليه وآله) آيه: «نحن نقصّ عليك احسن القصص»[٦۵] نازل شد.[٦٦]

رسول خدا(صلی‌الله عليه وآله) تلاش فراوانی كرد تا عرب را از هيمنه علمی اهل كتاب نجات دهد، به اعتبار این‌که اعتماد به اقوال آن‌ها اساسی ندارد، بلكه افتراهايی است كه از سوی خود مطرح می‌كنند. با دقّت در برخی آيات قرآن كريم اين مطلب روشن می‌شود.[٦٧] از نمونه‌های تاريخی كه نشان‌گر تلاش پيامبر(صلی‌الله عليه وآله) برای كاهش سلطه فرهنگی اهل كتاب است، واكنش او در برابر رفتار برخی مسلمانان است كه وقتی مطلبی از يهود يا مطالب آميخته با خرافات از كتاب‌های پيشين می‌شنيدند، می‌نوشتند. آن حضرت فرمود: برای گمراهی ملّتی همين كافی است كه از آن چه پيامبرشان آورده روی برگردانند و به سوی ديگران بروند. به‌همين مناسبت آيه «اَوَلم يكفهم انّا انزلنا عليك الكتاب يتلی عليهم»[٦٨] نازل شد.[٦۹] برخی مفسران نوشته‌اند كه رسول خدا(صلی‌الله عليه وآله) چنين افرادی را احمق ترين و گمراه ترين كسان ناميد كه با وجود قرآن، از آن روی گردان شده و به كتاب‌های ديگر علاقه نشان می‌دهند.[٧٠] بر همين اساس وقتی عمر از پيامبر(صلی‌الله عليه وآله) پرسيد: ما از يهوديان سخنانی می‌شنويم كه شگفت زده می‌شويم؛ آيا به نظر شما آن‌ها را بنويسم؟ پيامبر(صلی‌الله عليه وآله) فرمود: آيا شما هم مانند يهود و نصارا در اسلام متحير هستيد؟ مجلسی می‌گويد: معنای اين جمله آن است كه آن حضرت، دريافتِ علم را از اهل كتاب، ناپسند می‌دانست.[٧۱] زمانی عمر صحيفه‌ای را نزد پيامبر(صلی‌الله عليه وآله) آورد كه تورات را به‌عربی روی آن نوشته بود و شروع به خواندن آن كرد. خشم در چهره رسول خدا(صلی‌الله عليه وآله) نمايان شد و مسلمانان را از سؤال كردن از اهل كتاب برحذر داشت و فرمود: اگر موسی(عليه‌السلام) هم ميان ما بود جز پيروی از من، راه ديگری بر او روا نبود.[٧٢]

هم‌چنين در برخی منابع آمده است كه پيامبر اسلام از استنساخ عمر از كتب اهل كتاب به شدّت غضبناك شد و فرمود: «من جوامع كلام و خواتيم آن را برای شما آورده‌ام».[٧٣] آن حضرت به‌صراحت از مراجعه مسلمانان در مسایل دينی خود به اهل كتاب نهی كرد و فرمود: «لاتأخذوا دينكم من مسلم اهل الكتاب[٧۴]؛ دين خود را از [نو ]مسلمانان اهل كتاب دريافت نكنيد». از اين رو، پيامبر آن چه را عمر از يهود نوشته بود از بين برد و فرمود: از اين‌ها پيروی نكنيد؛ چه این‌که آنان، هم خود متحيرند و هم ديگران را دچار ترديد می‌كنند. در عبارت ديگری آمده است: آن‌ها خود گمراه‌اند و شما را هم هدايت نمی‌كنند.[٧۵] مخالفت رسول خدا(صلی‌الله عليه وآله) با اهل كتاب به‌گونه‌ای بود كه يهوديان با ديدن رفتار او می‌گفتند: او نمی‌خواهد چيزی برای ما باقی بگذارد و در همه‌چيز با ما مخالفت می‌كند.[٧٦]

پيامبر معتقد بود اهل كتاب خدا را به‌درستی نشناخته‌اند. مردی از آن‌ها نزد آن‌حضرت آمد و گفت: ای ابوالقاسم! خداوند آسمان‌ها را با يك انگشت و زمين را با انگشت ديگر و درختان را با يك انگشت و ديگر مخلوقات را با انگشت چهارم نگه‌داشته و می‌گويد: من ملك هستم. پيامبر خنديد به‌طوری كه دندان‌های او پيدا شد و سپس آيه «و ما قدروا الله حقّ قدره» را كه بر عدم شناخت خداوند از سوی يهود دلالت دارد، تلاوت كردند.[٧٧]

برخی از يهوديان تازه مسلمان نمی‌توانستند پيوند قلبی خويش را با تورات بگسلند و همان افكار را در جامعه اسلامی حفظ می‌كردند، چنان‌كه نقل شده است روزی عبدالله بن سلام از پيامبر اجازه خواست هم چنان قداست روز شنبه را حفظ كند و شب‌ها مقداری از تورات را در نماز بخواند. پيامبر اكرم(صلی‌الله عليه وآله) با در خواست او موافقت نكرد.[٧٨]

نوع واكنش پيامبر خدا(صلی‌الله عليه وآله) در برابر اهل كتاب، دست‌کم به مسلمانان اين آموزش را می‌دهد كه در برابر سخنان آن‌ها با احتياط و ترديد عمل كنند، چنان‌که روزی فرد يهودی در تشييع جنازه‌ای به آن‌حضرت گفت: آيا اين جنازه سخن گفت؟ پيامبر سكوت كردند. مرد يهودی دوباره سخن خود را تكرار كرد و گفت من گواهی می‌دهم كه اين جنازه، سخن گفت. در اين هنگام حضرت فرمود: «اذا حدّثكم اهل الكتاب حديثاً فقولوا آمنّا بالله و ملائكته و كتبه و رسله».[٧۹] هم‌چنين گاهی برخی يهوديان نزد مسلمانان احاديثی می‌گفتند و از سوی آنان تحسين می‌شدند. وقتی اين مطلب به‌گوش پيامبر رسيد فرمود: آن‌ها را تكذيب يا تصديق نكنيد و بگوييد: «آمنّا بالله و ما انزل الينا و ما انزل اليكم».[٨٠]

در برخی منابعِ اهل سنت آمده است كه پيامبر اكرم(صلی‌الله عليه وآله) با درخواست عبدالله بن سلّام، يهودی نومسلمانی كه می‌گفت: من، هم قرآن می‌خوانم و هم تورات، موافقت كرد و فرمود: يك شب اين را بخوان و شب ديگر آن را.[٨۱] امّا در برخی ديگر آمده است كه پيامبر به او اجازه نداد ولی عبدالله اطاعت نكرد.[٨٢] ذهبی می‌نويسد: اگر اين روايت صحيح باشد نشان‌گر اجازه قرائت تورات و تدبّر در آن از سوی پيامبر است.[٨٣]

در منابع شيعی رواياتی هست كه نشان می‌دهد پيامبر اكرم(صلی‌الله عليه وآله) مسلمانان را از تشبّه و همانندی آنان با اهل كتاب در برخی آداب و سنن عرفی و مذهبی، نهی نموده‌اند.[٨۴] از برخی روايات چنين استنباط می‌شود كه مسلمانان در مواردی از احكام به مباينت با يهود فرا خوانده شده‌اند.[٨۵] تلاش پيامبر اكرم(صلی‌الله عليه وآله) در دور كردن جامعه اسلامی از فرهنگ اهل كتاب به حدّی بود كه گاهی به صراحت به كاری دستور می‌دادند كه بر خلاف فرهنگ يهود باشد. شيخ صدوق می‌نويسد: رسول خدا(صلی‌الله عليه وآله) به دخترش فاطمه(عليها السلام) فرمود: «گوش‌های پسرانم حسن و حسين را بر خلاف يهوديان، سوراخ كن».[٨٦] يزيد بن خليفه می‌گويد: من مشغول طواف بودم و بر سرم كلاهی (برطله) بود، امام صادق(عليه‌السلام) مرا ديد و فرمود: «اين را در اطراف كعبه نپوش، اين از زی يهوديان است».[٨٧]

چنان‌که اشاره شد راز و رمز نهی پيامبر اسلام(صلی‌الله عليه وآله) از مراجعه مسلمانان به اهل كتاب، در اين نكته نهفته است كه آن‌ها دانش خويش را از كتب عهدين روايت می‌كردند، در حالی كه اين كتاب‌ها قابل اعتماد نبودند، چون اثبات این‌که اين كتاب‌ها يقيناً همان‌هايی هستند كه به انبيای پيشين نازل شده غير ممكن است. از طرف ديگر، برخی از اين كتاب‌ها بر محرّف بودن برخی ديگر گواهی می‌دهند. افزون بر اين‌ها در اين كتاب‌ها مطالبی هست كه نتيجه آن‌ها انكار نبوت عيسی و لزوم مشرك بودن بسياری از پيامبران است.[٨٨]

٢- موضع صحابه و تابعان در برابر انديشه‌های اسرائيلی

برخی صحابه از این‌که كسی برای تأييد سخنان نبی اكرم(صلی‌الله عليه وآله) مؤيدی از كتاب‌های گذشته بياورد خشمگين می‌شدند. عمران بن حصين حديثی از آن‌حضرت روايت می‌كرد. بشير بن كعب گفت ما نيز اين‌ها را در برخی كتب، يافته ايم. عمران دوباره حديث پيامبر(صلی‌الله عليه وآله) را تكرار كرد. بشير هم سخن خود را تكرار نمود. عمران خشمگين شد و گفت: من از پيامبر(صلی‌الله عليه وآله) حديث نقل می‌كنم و تو حديث از كتب می‌آوری؟![٨۹]

ابن‌عباس هم با پرسش از اهل كتاب مخالف بود. او به دو دليل با اين كار مخالفت می‌كرد: نخست، وجود قرآن در بين مسلمانان، و دوّم، این‌که اهل كتاب، كتب آسمانی را تحريف كرده‌اند.[۹٠] او اهل كتاب را مصداق آيه «الذين جعلوا القرآن عضين»[۹۱] می‌دانست كه قرآن را تجزيه كرده، به برخی از آن ايمان آورده و به برخی ديگر كافر شدند.[۹٢] در خبری در تاريخ طبری آمده است كه ابن‌عباس به شدّت سخن كعب‌الاحبار را درباره جهنّمی بودن خورشيد و ماه رد كرده و سه بار گفت: «او دروغ‌گو است و می‌خواهد افكار خويش را وارد دين اسلام كند».[۹٣] از حذيفه اليمان هم نقل شده است كه در تفسير برخی آيات قرآن با كعب‌الاحبار مخالف بوده است.[۹۴]

اما با وجود اين مخالفت‌ها، برخی ديگر از صحابه و تابعين، وابستگی فكری به اهل كتاب داشته و مردم را در مراجعه به آن‌ها تشويق می‌كردند. مردی از عبدالله بن عمر از مسئله ای سؤال كرد. او گفت: از يوسف (مرد يهودی كه در كنار آن‌ها بود) بپرس!! چه این‌که خداوند درباره آن‌ها فرموده است: «فسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون[۹۵]».[۹٦] معاذ بن جبل هم در حال احتضار به اطرافيانش می‌گفت: علم را از چهار نفر بگيريد: سلمان، ابن مسعود، ابودرداء و عبدالله بن سلاّم، زيرا من از پيامبر شنيدم كه فرمود: عبدالله بن سلاّم يكی از ده نفری است كه در بهشت خواهند بود.[۹٧]

با وجود مخالفت پيامبر با فراگرفتن دانش از اهل كتاب، برخی صحابه سرشناس بر يادگيری علم و دانش از آن‌ها ادامه دادند و برخی، همچون خليفه دوّم، به مدارس آن‌ها كه مدارس ماسكه نام داشت، رفت و آمد داشتند. به‌همين جهت، پيامبر خشمگين شد و فرمود: «من بهترين كتاب را برای شما آورده‌ام».[۹٨]


[هـ]- انديشه‌های اسرائيلی در عصر خلفای نخستين و بنی‌اميه

۱-تفكر اسرائيلی در عصر خلفای نخستين

خلفای نخستين با بستن باب نگارش حديث نبوی، راه را برای نقل احاديث اسرائيلی فراهم كردند و به افرادی، همچون تميم داری، راهب نصرانی نو مسلمان و كعب‌الاحبار يهودی، كه پس از انتشار اسلام اظهار مسلمانی كرده و به خلفا نزديك شده بودند، فرصت دادند تا احاديث اسرائيلی را ميان مسلمانان نشر دهند. عمر برای تميم داری زمانی معيّن را در هر هفته اختصاص داد تا پيش از نماز جمعه در مسجدالنبی (صلی‌الله عليه وآله) حديث بگويد.[۹۹] او نخستين كسی است كه به اجازه عمر در حال ايستاده قصه‌گويی می‌كرد، در حالی كه در زمان پيامبر(صلی‌الله عليه وآله) و ابوبكر چنين نبود.[۱٠٠] اين كار را عثمان در خلافت خويش به دو ساعت در هر روز افزايش داد.[۱٠۱]

عمر در استخدام افرادی، همچون كعب‌الاحبار و تميم داری انگيزه‌هايی را دنبال می‌كرد. اين افراد از طرفی دارای علوم اهل كتاب بودند و آن روز ادعای مسلمانی می‌كردند. از سوی ديگر، اينان به زيركی شهرت داشتند، به‌طوری كه گوی سبقت را از دهات عرب ربوده بودند. افزون بر اين دو، عمر در جامعه با سؤال‌های پيچيده ای روبه رو می‌شد كه توان پاسخ گويی به آن‌ها را نداشت، از اين رو، اين افراد تازه مسلمان و به حسب ظاهر عالم اهل كتاب، می‌توانستند به او كمك كنند. برهمين اساس بود كه عمر با نصب تميم داری به عنوان سخنران پيش از خطبه‌های نماز جمعه موافقت كرد.[۱٠٢] كعب نيز با مدح عمر و این‌که او در كتاب‌های پيشين خوانده است كه وی شهيد خواهد شد،[۱٠٣] به خوبی توانست خود را در دل خليفه جا دهد و در نتيجه، انديشه خويش را ترويج نمايد. كعب به عمر می‌گفت: ما نام تو را در كتاب خدا (تورات) يافته‌ايم، در حالی كه بر دری از درهای جهنم ايستاده ای و از ورود مردم به آن جلوگيری می‌كنی، امّا پس از این‌که از دنيا رفتی، مردم دائماً تا روز قيامت به دوزخ وارد می‌شوند.[۱٠۴] او در مدح خليفه دوم، در ماجرای فتح بيت المقدس، می‌گفت: در تورات آمده است كه خداوند اين سرزمين را كه بنی‌اسرائيل در آن سكونت داشتند، به دست فرد صالحی فتح خواهد كرد.[۱٠۵] كعب چنان در تمجيد از عمر و پيروانش افراط كرد كه خليفه را هم به ترديد انداخت و از او می‌پرسد: آيا آن چه می‌گويی راست است؟ كعب به خدا قسم ياد كرد كه راست می‌گويد.[۱٠٦] زمانی كه سرزمين ايليأ (بيت‌المقدس) فتح شد عمر به آن منطقه رفت و وارد مسجد شد و از همراهانش خواست كه كعب را نزد او بياورند. او در مشورت با كعب، از وی پرسيد كه مصلّی را در كجا قرار دهد. كعب گفت: به سوی صخره (قبله يهوديان). عمر گفت: به خدا قسم، تو به يهوديت تمايل و تشابه داری. من ديدم كه كفش‌های خود را در آوردی. آن گاه عمر با پيشنهاد او مخالفت كرد و قبله را در صدر مسجد قرار داد. با اين حال، كعب پشت سر عمر تكبير گفت و اظهار داشت: ای امير المؤمنين كاری كه تو امروز كردی، همان كاری است كه پانصد سال پيش يكی از پيامبران بدان خبر داده بود![۱٠٧]

برخی منابع اهل سنت، به نقل از ابن شهاب زهری، نوشته‌اند: اهل كتاب، نخستين كسانی بودند كه به عمر، لقب فاروق دادند و مسلمانان هم اين مطلب را از آن‌ها نقل كردند. امّا از رسول خدا(صلی‌الله عليه وآله) در اين باره چيزی به ما نرسيده است.[۱٠٨]

كعب، كه در ميان مردم به پيش‌گويی شهرت يافته بود، به قدری در اين راه، افراط می‌كرد كه برخی او را به مسخره می‌گرفتند. مقريزی در كتاب المقفی الكبير می‌گويد: كعب با محمد بن ابی‌حذيفه در سفری داخل كشتی بودند. ابن ابی‌حذيفه با مسخره از او پرسيد: آيا اين سفر ما هم در تورات آمده است؟ كعب كه در پاسخ او عاجز مانده بود به او توهين كرد.[۱٠۹]

نزديكی كعب به عمر به حدّی بود كه خليفه، درباره خلافت علی(عليه‌السلام) پس از خودش، با اين يهودی نومسلمان رايزنی كرد و كعب به‌صراحت با خليفه شدن امام علی(عليه‌السلام)مخالفت نمود.[۱۱٠] از همين روست كه سيره نويسان او را منحرف از علی(عليه‌السلام)معرفی كرده‌اند.[۱۱۱] اين شاهد تاريخی، از يك سو دشمنی كعب را با علی(عليه‌السلام) نشان می‌دهد و از سوی ديگر، نشان‌گر آن است كه خليفه تا آخرين لحظات از رايزنی‌های او بهره می‌جسته است.[۱۱٢] عمر قبل از اسلام هم به فرهنگ يهود احترام می‌گذاشت و اين احترام در زمان پيامبر اكرم(صلی‌الله عليه وآله) و هنگام خلافتش نيز ادامه داشت. او در خبر گرفتن از كتب قديم و پيش‌بينی آينده به علمای يهود و نصارا اعتماد می‌كرد.[۱۱٣]

ابن كثير ذيل آيه «و فديناه بذبح عظيم»[۱۱۴]، در بحث از این‌که ذبيح، اسماعيل بوده است يا اسحاق، با این‌که نظر خودش اين است كه اسماعيل بوده و رواياتی هم در اثبات نظر خويش آورده است، به نقل از كعب‌الاحبار رواياتی می‌آورد كه می‌گويند ذبيح، اسحاق بوده است. او در ادامه می‌نويسد: اين روايات همه از كعب‌الاحبار نقل شده، كه در زمان عمر مسلمان شد و خليفه، احاديثی كه وی از كتب قديمی نقل می‌كرد، می‌شنيد و به مردم هم اجازه می‌داد كه به سخنان او گوش دهند. مردم هم اخبار درست و نادرست را از او روايت می‌كردند، امّا به خدا قسم، امّت اسلامی هيچ نيازی، حتی به يك كلمه از روايات او نداشت.[۱۱۵]

تقرّب يهوديان و مسيحيان نومسلمان به دستگاه خلافت در زمان عثمان هم ادامه داشت. كعب‌الاحبار، چنان نزد عثمان تقرّب يافته بود كه نظر او درباره پرداخت زكات بر نظر ابوذر، صحابه بزرگ رسول خدا(صلی‌الله عليه وآله) ترجيح داده می‌شد.[۱۱٦]

افزون بر حضور فعّال برخی يهوديان و مسيحيان تازه مسلمان در عصر خلفای سه گانه نخستين، شواهدی نيز در تاريخ وجود دارد كه سيطره فكری و فرهنگی يهود را بر مردم آن عصر، نشان می‌دهد و خود خلفا نيز متأثر از آن بودند. مالك در كتاب الموطأ خويش نقل می‌كند كه ابوبكر نزد دخترش عائشه رفت، در حالی كه او مريض بود و يك زن يهودی او را تعويذ می‌داد. ابوبكر بدون نهی از اين كار، به او گفت: او را به كتاب خدا تعويذ ده.[۱۱٧] شافعی در كتاب الامّ با استناد به روايت يادشده، تعويذ اهل كتاب برای مسلمانان را جايز شمرده و حلّيت اين عمل را به حلال بودن غذا و ازدواج با اهل كتاب، قياس كرده است.[۱۱٨] بيهقی نيز در السنن الكبری در بابی با عنوان باب اباحة الرقية بكتاب الله می‌نويسد: همسر عبدالله بن مسعود، پس از وفات پيامبر اكرم(صلی‌الله عليه وآله)، برای تعويذ چشم خود نزد يهودی می‌رفت.[۱۱۹] روشن است كه اهل كتاب در مراجعه برخی مسلمانان به آن‌ها برای تعويذ، به كتاب‌های خودشان، كه به آن‌ها آگاهی داشتند، رجوع می‌كردند نه به قرآن.

نفوذ انديشه‌های اسرائيلی در مكتب خلفا تأثير چشم گيری در اعتقادات اهل سنت گذاشت كه از باب نمونه، می‌توان به اعتقاد به جسم بودن خدا، جواز صدور معصيت از پيامبران، رؤيت فيزيكی مبدأ و معاد و مانند اين‌ها اشاره كرد.[۱٢٠]

٢- مشروعيت‌طلبی امويان با انديشه‌های اسرائيلی

با نگاهی به تاريخ صدر اسلام، معلوم می‌شود كه سران بنی‌اميه با ميل و طيب خاطر، اسلام را قبول نكردند، بلكه پس از نااميدی در شكست اسلام، با اكراه و از روی ناچاری تسليم شدند. اين واقعيتی است كه امام علی(عليه‌السلام) به آن تصريح كرده است.[۱٢۱]

خلفای اموی برای مشروعيت بخشيدن به حكومت خويش، از اهل كتاب استمداد می‌جستند. در روزگار معاويه، در شام مجمع علمی اسلام‌آورندگان از اهل كتاب تشكيل شد و كار آن، نشر نظريه‌ها و معارف اسرائيلی بود. با این‌که نقل حديث پيامبر در عصر خلفای نخستين، ممنوع شده بود امّا با تمسّك به روايت «حدّثوا عن بنی‌اسرائيل و لا حرج»[۱٢٢] نقل اسرائيليات جايز بود.[۱٢٣] ازسوی ديگر، با تسلط فكری كه اهل كتاب بر برخی مسلمانان ساده دل داشتند، آن‌ها بر اين باور بودند كه در كتب اهل كتاب پيش‌گويی‌های فراوانی درباره مسلمانان شده، به‌طوری كه اطلاعاتی از نام و ترتيب زمانی حكومت خلفا هم در آن‌ها آمده است. خلفای بنی‌اميه هم می‌كوشيدند تا با استمداد از سخنان يهود و نصارا چنين وانمود كنند كه نام آن‌ها نيز در كتاب‌های آسمانی نوشته شده است. اين مسئله، هم حكومت آنان را مشروع نشان می‌داد و هم نوعی جبر الهی را در جامعه القا می‌كرد.[۱٢۴] كعب‌الاحبار از كسانی است كه در زمان خلافت عثمان، به‌قدرت رسيدن معاويه را پيش‌گويی می‌كرد. روزی فردی در شعری چنين سروده بود:

انّ الامـيــر بعــده عـلــی
و فـی الزبير خلـف رضـی

«پس از عثمان، حكومت از آن علی(عليه‌السلام) يا زبير خواهد بود». كعب بلافاصله او را تكذيب كرد و گفت: خليفه بعدی معاويه خواهد بود.[۱٢۵]

در عصر حكومت امويان، به‌ويژه معاويه، نفوذ قصه‌گويان نيز افزايش يافت. اطراف معاويه را مسيحيانی، همچون سرجون، نويسنده او، و ابن اُثال، پزشكش و اخطل، شاعر مخصوصش گرفته بودند.[۱٢٦] بديهی است كه اينان انديشه‌های مسيحی خويش را ترك نكرده و آن‌ها را در دربار اموی ترويج می‌كردند.[۱٢٧] در زمان حكومت مروانيان نيز ترويج اسرائيليات ادامه داشت. مورخان از فردی به‌نام به‌طريق يوحنای مسيحی ياد كرده‌اند كه همراه پدرش در قصر عبدالملك بن مروان اقامت داشت و از القای هيچ گونه شبهه ای در ميان مسلمانان دريغ نمی‌كرد. او كتابی برای مسيحيان نوشت كه آن‌ها را در برابر تبليغات مسلمانان مسلّح می‌ساخت.[۱٢٨]

٣- برتری سرزمين شام در اسرائيليات

از جمله ‌انديشه‌های انحرافی كه امويان با بهره‌بردن از يهوديان نومسلمان به آن دامن می‌زدند، طرح انديشه برتری سرزمين شام بر ديگر سرزمين‌ها بود. ابن عساكر، روايات فراوانی را در فضيلت شام و تشويق پيامبر اكرم(صلی‌الله عليه وآله) به سكنا گزيدن در آن جا آورده است.[۱٢۹] او هم چنين رواياتی در حقانيت اهل شام و این‌که آن‌ها در بهشت با لباس سبز محشور خواهند شد، به نقل از كعب‌الاحبار روايت كرده است.[۱٣٠] در همين راستا، ابوهريره و كعب‌الاحبار رواياتی از زبان رسول خدا(صلی‌الله عليه وآله) نقل كرده‌اند كه محل تولد آن حضرت، در مكه؛ هجرتش در مدينه و سلطنتش در شام خواهد بود.[۱٣۱] بديهی است كه بخش سوم روايت كاملا سياسی و در راستای اهداف بنی اميه تنظيم شده است، تا این‌که هم به نوع حكومت سلطنتی مشروعيت بخشد و هم در سرزمين شام بودن آن را تأييد كند. آن‌ها به اين مقدار فضيلت برای شام بسنده نكرده و سعی كردند آن سرزمين را بر همه مناطق ديگر برتری دهند، به‌طوری كه خير و شرّ دنيای اسلام وابسته به آن سرزمين است. عبدالله بن عمرو بن عاص كه خود از شاگردان كعب‌الاحبار و مروّجان انديشه‌های اسرائيلی به شمار می‌رود،[۱٣٢] در حديثی ساختگی از زبان رسول خدا(صلی‌الله عليه وآله) می‌گويد:

    خير، ده بخش است، كه نُه بخش آن در شام و يك بخش ديگرش در ساير سرزمين‌هاست. شرّ نيز ده بخش است، كه يك بخش آن در شام و نُه بخش ديگر در جاهای ديگر است. وقتی مردم شام فاسد شوند، ديگر خيری در ميان شما نخواهد بود.[۱٣٣]

افزون بر فضایل ساختگی ياد شده، كعب‌الاحبار در روايتی، اهل شام را شمشيرهای خداوند معرفی كرده است كه خداوند به‌دست آنان از گنه‌كاران انتقام می‌گيرد. او هم چنين می‌افزايد: اهل شام از زمره لشكری هستند كه هفتاد هزار نفر از آن‌ها بدون حساب وارد بهشت خواهند شد![۱٣۴]

يهوديان دربار اموی در جعل حديث به‌منظور جلوه دادن برتری و فضيلت شام، افزون بر مشروعيت بخشيدن به قدرت بنی‌اميه و بزرگ‌نمايی قلمرو حاكميت آنان، اهداف ديگری را هم دنبال می‌كردند. از طرفی، يهوديان با تغيير قبله، ضربه سختی خورده بودند و از سوی ديگر، بنی‌اميه هم دشمنی ديرينه‌ای (پيش از اسلام) با خانه كعبه داشتند، زيرا هميشه سيادت معنوی بنی‌هاشم بر آن خانه، حاكم بود.[۱٣۵] بنابراين آن‌ها با همكاری يكديگر اين اهداف را دنبال می‌كردند. بايد بر انگيزه‌های مشترك يهوديان و امويان اين نكته را هم افزود كه برتری دادن شام بر ديگر سرزمين‌ها، هم از جايگاه معنوی مكه و مدينه، مهبط وحی و امّ القرای جهان اسلام می‌كاست، چه این‌که امويان از مردم مدينه، كه از پيامبر و اسلام حمايت كرده بودند، دل‌خوشی نداشتند، و هم اين نكته را القا می‌كرد كه در نهايت، اسلام مقهور و مغلوب يهود خواهد شد. روايات جعلی سجده كردن كعبه در هر روز در برابر بيت‌المقدس، چنين هدفی را دنبال می‌كرد.[۱٣٦]

بنابراين، با اين همه منافع مشترك امويان و يهوديان، طبيعی است كه كعب‌الاحبار و امثال او از سوی معاويه و ديگر بنی‌اميه حمايت شوند و افكارشان ترويج گردد.[۱٣٧] در سايه حمايت دستگاه قدرت اموی از انديشه‌های اسرائيلی، افكار آن‌ها چنان جا افتاده بود كه در زمان امام باقر(عليه‌السلام) فردی در مسجدالحرام با استناد به‌سخن كعب‌الاحبار، از سجده‌كردن كعبه در برابر بيت‌المقدس سؤال كرد و امام او و كعب را تكذيب نمود.[۱٣٨]

تأثير انديشه‌های انحرافی القا شده توسط يهوديان، در تاريخ مشهود است. بلاذری در بحث از فرزندان علی(عليه‌السلام) و در معرفی محمد بن حنفيه، اين شعر را از كثير عزّه آورده است:

هــو الـمــهـــــدی خــبـــرنــاه كــعــب
اخو الاحبار فی الحقب الخوالی[۱٣۹]

در اين شعر كثير عزّه، سخن از مهدويت محمد بن حنفيه به ميان آورده و مدعی شده است كه مهدويت او را كعب‌الاحبار پيشاپيش خبر داده بود.

۴- منابع اهل سنت و انديشه‌های اسرائيلی

به‌سبب تقرّب و نزديكی مروّجان انديشه‌های اسرائيلی به خلفای نخستين، منابع تاريخی، حديثی و تفسيری اهل سنت بيشترين تأثير را از آرای يهود و نصارا پذيرفته‌اند. منابع و آثاری، همچون صحيح بخاری، تاريخ طبری و تفسير او و ديگر كتب اهل سنت، مملو از انديشه‌های آن‌هاست. طبری در تفسير آيه «قلنا اهبطوا منها بعضكم لبعض عدوّ»[۱۴٠] می‌نويسد: من معتقدم ريشه جنگی را كه ميان ما انسان‌ها و مارها وجود دارد، علمای ما بيان كرده‌اند. آن‌ها گفته‌اند: پس از آن‌که خداوند ابليس را از بهشت بيرون كرد، مارها او را وارد بهشت كردند.[۱۴۱] گفتنی است كه نقش مار در اين ماجرا، از تورات گرفته شده است. طبری هم چنين در تاريخش می‌نويسد: گوسفندی كه ابراهيم(عليه‌السلام) ذبح كرد همان گوسفندی بود كه‌هابيل، فرزند آدم آن را قربانی نمود و خداوند از او پذيرفت.[۱۴٢] بايد پرسيد: اين چه گوسفندی است كه پس از مدت‌ها، كه از زمان ذبح آن از عهد آدم تا ابراهيم گذشته است، بار ديگر به‌جای اسماعيل قربانی می‌شود؟

مورخ مشهور اهل سنت، داستانی را درباره حامله‌شدن همسر اسحاق و به‌دنيا آوردن دو پسر برای او، به‌نام‌های يعقوب و عيص، روايت كرده است كه از طرفی آن دو در شكم مادر، درباره این‌که كدام يك زودتر از شكم مادر خارج شوند، با يكديگر منازعه می‌كنند و از سوی ديگر، يعقوب برای تقرّب بيشتر به پدر و بهره‌مند شدن از دعای او، پدرش اسحاق را می‌فريبد و خود را به‌جای برادر جا می‌زند. اسحاق پيامبر هم فريب می‌خورد، به‌طوری كه قدرت تشخيص فرزندان خود را هم ندارد.[۱۴٣]

صحيح بخاری و ديگر منابع مهم اهل سنت نيز از انديشه‌های انحرافی اسرائيلی بی‌نصيب نمانده‌اند. بسياری از نويسندگان اهل سنت به‌نقل از ابوهريره روايت كرده‌اند كه: «ما من بنی‌آدم مولود يولد الاّ يمسّه الشيطان حين يولد فيستهلّ صارخاً من مسّ الشيطان غير مريم و ابنها»[۱۴۴]. بر اساس اين روايت، همه انسان‌ها، به جز عيسی و مادرش مريم، فريب شيطان را می‌خورند. برخی محققان نوشته‌اند: مسيحيان با تمسك به‌همين روايت، مدعی اثبات دو عقيده هستند: نخست، این‌که همه انسان‌ها، به‌جز عيسی كه فوق بشر است، گرفتار خطا و گناه می‌شوند.[۱۴۵] دوّم، این‌که عيسی از آسمان به زمين آمد تا ميان مردم حكم كند.[۱۴٦] محققی ديگر نوشته است: من نمی‌دانم اگر اين روايت، فضيلت برای عيسی است چرا پيامبر اسلام كه سيد الانبياست، از آن محروم است، و اگر فضيلت نيست چه ارزشی دارد كه بخاری و ديگر محدثان اهل سنت آن را نقل كرده‌اند.[۱۴٧] جالب اين است كه ابوهريره اين حديث را از زبان پيامبر اكرم(صلی‌الله عليه وآله) روايت كرده است.[۱۴٨]

برخی منابع اهل سنت می‌نويسند: حضرت رسول(صلی‌الله عليه وآله) حكايت دجّال و جساسه (جاسوس دجال) را از تميم داری شنيد و آن را بر منبر از او روايت نمود و اين تنها صحابی مفضولی است كه پيامبرِ فاضل، از او روايت نقل كرده است.[۱۴۹] اين قبيل منقولات دستاويز برخی نويسندگان عرب شده تا اين مسيحی نومسلمان را مبتكر برخی عادات و سنن در اسلام معرفی نمايند، در صورتی كه پيامبر از شنيدن خبر دجّال از تميم داری و امثال او بی‌نياز بوده است.[۱۵٠] علامه تستری اين مطلب را كه چون وی از اهل كتاب بوده پيامبر از او روايت نقل كرده است، خنده آور خوانده است.[۱۵۱] مقريزی هم در كتاب الضوء الساری فی معرفة تميم الداری،[۱۵٢] پس از بيان وفد قبيله دارين و پذيرش اسلام از سوی تميم داری، ماجرای نقل روايت او به وسيله رسول خدا(صلی‌الله عليه وآله) و اقطاع قريه حبرون و عينون را آورده است، بدون آن‌كه آن را نقد كند.[۱۵٣]

در ميان مورخان اهل سنت، ابن كثير در مقدمه كتاب البداية و النهاية مدعی است كه از آوردن اسرائيليات خودداری كرده است. او حديث «حدّثوا عن بنی‌اسرائيل و لا حرج» را هم حمل بر اسرائيليات كرده است.[۱۵۴]

۵- مشهورترين مبلغان انديشه‌های اسرائيلی

جواد علی در این‌که مشهورترين چهره‌های علمی يهود، در واقع دانشمند و حبر بوده باشند، ترديد كرده است. او می‌نويسد: به‌نظر من رتبه علمی امثال عبدالله بن سلاّم و كعب‌الاحبار چيزی است كه برخی دل‌های پاك و خوش بين از مسلمانان ِ نخستين به آن‌ها داده‌اند، چه این‌که از آن‌ها سخنانی درباره انبيا و كتاب‌های پيشين می‌شنيدند و در شگفت می‌ماندند و گمان می‌كردند كه اگر چنين اوصافی را برای آن‌ها برشمارند، به نفع اسلام است. خود يهوديان شاخص نيز در دامن زدن به اين رتبه علمی پنداری، برای مباهات و فخرفروشی به مسلمانان، نقش داشته‌اند.[۱۵۵] استاد ابوريه به خوبی از نقش يهوديان نومسلمان در وارد كردن موهومات خويش در فرهنگ مسلمانان پرده برداشته است.[۱۵٦] رشيد رضا هم به اين خوش‌بينی برخی مسلمانان اشاره كرده و می‌نويسد: در ميان ما مسلمانان كسانی هستند كه هر آن چه را در كتاب‌های تفسير و ديگر منابع اسلامی آمده است، تقديس می‌كنند و آن‌ها را مبرّا از نقد و ارزيابی می‌دانند.[۱۵٧] اين در حالی است كه برخی علمای شيعه نوشته‌اند: كعب‌الاحبار و وهب بن منبه رواياتی را نقل كرده‌اند كه با گفتار رسول خدا(صلی‌الله عليه وآله) و عقل ناسازگاراند.[۱۵٨] شيخ صدوق (رحمه‌الله)در پاسخ منكران قيام حضرت قائم(عليه‌السلام)، می‌نويسد: چگونه اينان اخبار وهب بن منبه و كعب‌الاحبار را كه با سخنان نبی گرامی اسلام(صلی‌الله عليه وآله) و عقل ناسازگار است، می‌پذيرند امّا رواياتی را كه از پيامبر(صلی‌الله عليه وآله) و امامان(عليهما السلام) درباره حضرت قائم(عليه‌السلام) و غيبت و ظهور اوست، تصديق نمی‌كنند.[۱۵۹]

به‌رغم نگرش انديشمندان ياد شده نسبت به راويان اسرائيليات و نقش آن‌ها در ترويج انديشه‌های اسرائيلی در ميان مسلمانان، يكی از محققان به دفاع از كعب‌الاحبار و ابوهريره و امثال اين‌ها پرداخته و نسبت‌های اين نويسندگان را به آنان، اتهام دانسته و آن‌ها را مظلوم خوانده است.[۱٦٠] در حالی كه دفاع وی جز تعصّب بی‌جا و تأييد انديشه‌های نادرست اسرائيلی، چيز ديگری نيست. بدون ترديد، برخی رواياتی كه امثال ابوهريره و كعب‌الاحبار نقل كرده‌اند با اساس دين اسلام ناسازگار است و به‌هيچ وجه قابل دفاع نيستند.

۱-كعب‌الاحبار: بنابر گفته طبری و ابن اثير، كعب‌الاحبار در سال ۱٧ق (حدود هشتاد سالگی) در زمان خلافت عمر، در شهر مدينه، اسلام را پذيرفت.[۱٦۱] امّا ابن اعثم، اسلام او را در سفر عمر به بيت المقدس دانسته نه در آمدن او به مدينه.[۱٦٢] او در سال ٣٢ ق، در سنّ صد سالگی، در شهر حمص درگذشت.[۱٦٣] پذيرش اسلام از سوی وی هم‌زمان با آغاز امارت و فرمانروايی معاويه در شام بود. برخی محققان از ديدار كعب‌الاحبار از شام و هم‌زمانی نصب معاويه به‌عنوان والی آن سرزمين و پذيرش اسلام از سوی كعب سخن گفته و خاطرنشان كرده‌اند كه ميان اين دو، توافقی صورت گرفته است تا بدين وسيله، اهداف خويش را دنبال كنند.[۱٦۴] كعب، زمانی كه معاويه والی شام بود، در آن‌جا حضور داشت. معاويه وی را به خود نزديك كرد و از مسائل مبدأ، امور غيبی و تفسير قرآن از او سؤال می‌كرد. ابن حجر نوشته است: معاويه به كعب دستور داد تا در شام به قصه گويی بپردازد. پيامد اين كار، ورود احاديث جعلی بسيار در فضيلت شام و ساكنان آن بود.[۱٦۵] ذهبی می‌نويسد: او در زمان خلافت عمر از يمن به مدينه آمد و در هم نشينی با ياران پيامبر(صلی‌الله عليه وآله)، از كتاب‌های اسرائيلی برای آن‌ها رواياتی نقل می‌كرد كه در آن‌ها شگفتی‌هايی وجود داشت.[۱٦٦] از اين رو، برخی صحابه مانند عبدالله بن عمر، ابو هريره، ابن‌عباس، عبدالله بن زبير و معاويه را از شاگردان او دانسته‌اند. اين‌ها نمونه‌هايی از روايت اكابر از اصاغر و صحابه از تابعين است.[۱٦٧] تعداد زيادی از تابعان نيز شاگردی وی را كرده‌اند.[۱٦٨]

جواد علی درباره كعب می‌نويسد: من باور نمی‌كنم كه آن‌چه در كتاب‌های تاريخ و تفسير به نام كعب‌الاحبار آمده است، تماماً از زبان كعب صادر شده باشد، بلكه ممكن است روايت ديگران باشد كه به زبان او بسته‌اند. او هم چنين در ادامه می‌گويد: احدی به كعب، تأليفی نسبت نداده، بلكه تمام آن چه به وی منسوب است به‌صورت شفاهی و سماع بوده، و بسياری از آن‌ها انديشه‌های اسرائيلی هستند كه در تورات و تلمود و ديگر كتاب‌های يهود آمده است و برخی از آن‌چه به او نسبت داده‌اند، مجعول و ساختگی است.[۱٦۹]

به گفته ابن ابی‌الحديد، جماعتی از سيره‌نويسان روايت كرده‌اند كه علی(عليه‌السلام)، كعب‌الاحبار را كذّاب می‌خوانده است.[۱٧٠] مجلسی هم نوشته است: كعب‌الاحبار از علی(عليه‌السلام)منحرف بود و آن‌حضرت او را كذّاب می‌دانست.[۱٧۱]

از جمله باورهای نادرستی كه كعب در ميان مسلمانان ترويج نمود، اعتقاد به رؤيت خدا بود، چون يهود معتقد بودند كه زمانی خداوند به درد چشم مبتلا شد و فرشتگان به عيادتش رفتند. اعتقاد به‌جسم بودن خداوند در ميان برخی مسلمانان و ترويج اين انديشه كه او هم مانند انسان، كالبد، دست، پا، چشم و گوش دارد، از سوی كعب و مانند او به جامعه اسلامی القا شد.[۱٧٢] كعب می‌گفت: خداوند كلام و رؤيت خويش را ميان موسی(عليه‌السلام) و محمد(صلی‌الله عليه وآله) تقسيم كرد. سهم موسی(عليه‌السلام) اين بود كه خدا با او سخن گفت و سهم محمد(صلی‌الله عليه وآله) اين بود كه او خدا را با چشم خود ديد.[۱٧٣]

٢- وهب بن منبه: پدرش اهل هرات خراسان بود. وی از تابعانی است كه در سال ٣۴ ق در يمن به‌دنيا آمد و در سال ۱۱۴ ق در صنعاء درگذشت.[۱٧۴] ذهبی در شرح حالش، او را العلّامة الأخباری القصصی معرفی كرده است، كه بيشتر دانش وی از اسرائيليات و صحيفه‌های اهل كتاب بود.[۱٧۵] وهب از ابوهريره، عبدالله بن عمر، عبدالله بن عمرو بن العاص و ديگران كسب دانش نمود و خود بيش از بيست شاگرد داشت.[۱٧٦] بنابر نقل ابن سعد، وهب مدعی بود كه ۹٢ كتاب خوانده است كه همه آن‌ها از آسمان نازل شده‌اند. ٧٢ تا از آن‌ها در كنيسه‌ها و دست مردم هستند و از بيست تای آن‌ها جز عده‌اندكی، كسی آگاهی ندارد.[۱٧٧] وهب می‌گفت: «عبدالله بن سلّام، اعلم اهل زمان خويش بود و كعب‌الاحبار نيز اعلم اهل زمان خويش. آيا می‌دانيد چه كسی دانش هر دوی آن‌ها را جمع كرده است»؟. منظور او خودش بود.[۱٧٨] طبری داستان فريب خوردن آدم در بهشت را به نقل از وهب بن منبه آورده است كه نمونه ای از نفوذ فرهنگ يهودی در منابع اسلامی است.[۱٧۹] عين همين مطلب در سفر تكوين تورات آمده است.[۱٨٠]

به گفته رجال‌شناسان، وهب دو كتاب نوشته است: يكی درباره قدر، كه بعدها از نگارش آن پشيمان شده،[۱٨۱] و ديگری عنوان قصص‌الاخيار داشته است.[۱٨٢] ياقوت در شرح حال وی، او را «صاحب قصص» معرفی كرده، كه بسيار از كتاب‌های قديمی معروف به اسرائيليات نقل می‌كرده است.[۱٨٣] علامه مجلسی پس از نقل داستان‌های پيامبران به روايت وهب، می‌نويسد: اين قصّه‌های منقول از وهب بن منبه، قابل اعتماد نيستند.[۱٨۴]

٣- تميم‌داری: نام او تميم بن اوس داری است. وی از مسيحيان فلسطين بود كه در سال ۹ق به مدينه آمد و مسلمان شد. به گفته ياقوت حموی، وی از حضرت رسول(صلی‌الله عليه وآله) درخواست كرد كه قريه حبرون و عينون را به او ببخشد و آن حضرت، درخواستش را پذيرفت و در اين باره، نامه‌ای نوشت كه ابوبكر، عمر، عثمان و علی(عليه‌السلام)آن‌را امضا كردند.[۱٨۵] هر چند اين روايت با آن چه زركلی گزارش كرده ناسازگار است، زيرا وی می‌نويسد: تميم‌داری ساكن مدينه شد و پس از كشته شدن عثمان به شام رفت و در بيت‌المقدس سكنا گزيد. او در سال ۴٠ ق در فلسطين درگذشت. بخاری و مسلم از وی هجده روايت نقل كرده‌اند.[۱٨٦] برخی منابع از تميم‌داری به‌عنوان اوّل قاصّ فی الاسلام ياد كرده‌اند.[۱٨٧]

۴-عبدالله بن سلاّم: وی از نخستين يهوديانی است كه پس از هجرت پيامبر اكرم(صلی‌الله عليه وآله) به مدينه، اسلام آورد.[۱٨٨] بسياری، همچون ابوهريره و ديگران از او كسب علم كرده‌اند.[۱٨۹] او از بيعت با علی(عليه‌السلام)سرپيچی كرد و با خروج آن حضرت از مدينه به بصره و عراق مخالف بود.[۱۹٠] برخی مورخان سخنانی را به عبدالله بن سلاّم نسبت داده‌اند كه در كتاب‌های تفسير و حديث و سيره ديده می‌شوند. برخی از اين سخنان، رنگ اسرائيلی داشته و از قصص معروف به اسرائيليات است و برخی از اين قصص را ديگران به او نسبت داده‌اند.[۱۹۱]

۵-ابوهريره: وی از قبيله دوس در يمن بود كه در سال ٧ ق در حالی كه پيامبر اكرم(صلی‌الله عليه وآله) سرزمين خيبر را فتح كرده بود، به مدينه آمد و مسلمان شد. او در سال ۵۹ ق در گذشت.[۱۹٢]

علی(عليه‌السلام) درباره وی نظر مساعدی نداشت. آن حضرت در روايتی، ابوهريره را دروغ گوترين افراد نسبت به رسول خدا(صلی‌الله عليه وآله) دانسته است.[۱۹٣] ابوهريره آن چه را از كعب‌الاحبار شنيده بود به‌نام رسول خدا(صلی‌الله عليه وآله) روايت می‌كرد.[۱۹۴] او خود می‌گويد: هيچ كس به‌اندازه من از پيامبر اكرم(صلی‌الله عليه وآله) حديث نقل نكرده است، به جز عبدالله بن عمرو بن العاص، چون او می‌نوشت و من نمی‌نوشتم.[۱۹۵] استاد ابوريه او را فردی ساده معرفی كرده است كه در اثر سادگی و تمجيدهايی كه كعب‌الاحبار از وی می‌كرد، تحت تأثير او قرار می‌گرفت.[۱۹٦] دكتر ذهبی در دفاع از ابوهريره و ردّ سخنان ابوريه، می‌گويد: ما منكر اين نيستيم كه ابوهريره روايات خود را از كعب‌الاحبار و مانند او از اهل كتاب نومسلمان می‌گرفت، اما سادگی او را در ترويج انديشه‌های يهودی نمی‌پذيريم.[۱۹٧] او معتقد است كه امثال ابوهريره در مراجعه به اهل كتاب، معيار دقيقی داشتند و آن اين بود كه هر چه از اسرائيليات را با شرع سازگار می‌ديدند، تصديق می‌كردند و هر آن چه را ناسازگار بود، ردّ می‌نمودند و در مواردی كه مسكوت بود، توقف می‌كردند.[۱۹٨] در حالی‌كه‌ اندكی بررسی در آن‌چه ابوهريره از اهل كتاب، به‌ويژه كعب‌الاحبار گرفته است، نشان می‌دهد كه - بر خلاف سخن دكتر ذهبی - او هيچ معيار دقيقی نداشته و بسياری از مطالبی كه روايت كرده با اساس دين، ناساگار است.

از جمله نسبت‌های دروغ او به پيامبر اين است كه آن‌حضرت فرمود: همه كشته‌شدگان جنگ‌های جمل، صفّين و حرّه در بهشت اند.[۱۹۹] روشن است كه چنين رواياتی خوشايند امويان خواهد بود. او هم‌چنين در روايتی كه مسلم و بخاری آن‌را نقل كرده‌اند، به پيامبر نسبت می‌دهد كه روزی ملك الموت نزد موسی(عليه‌السلام) آمد و از او خواست كه دعوت خدايش را اجابت كند. موسی چنان بر او حمله كرد كه چشمش را كور نمود. فرشته نزد خداوند رفت و با گلايه گفت كه تو مرا نزد بنده‌ای فرستاده‌ای كه نمی‌خواهد بميرد، به‌همين جهت چشم مرا كور كرده است. خداوند، چشم او را به وی برگرداند.[٢٠٠]


[و]- امامان شيعه و انديشه‌های اسرائيلی

۱- امام علی (عليه‌السلام) و مبلغان اسرائيلی

امامان شيعه در برابر هر گونه‌ انديشه انحرافی، كه به‌نام اسلام در جامعه القا می‌شد، می‌ايستادند و انديشه صحيح را بيان می‌كردند. آن‌ها چون می‌دانستند احاديث دروغ و نادرست فراوانی به پيامبر و خود امامان نسبت داده شده و می‌شود، دو راه كار برای تشخيصِ صحيح از سقيم ارائه كردند:

    ۱- معرفی راويان كذّاب به مردم و طرد آن‌ها از خودشان؛ ٢- ارائه قاعده و معياری در سازگاری يا ناسازگاری با قرآن كريم.[٢٠۱]

آنان در راستای عمل به راه كار نخست، در برابر انديشه‌های اسرائيلی، موضع خويش را اعلام می‌كردند. شواهدی در تاريخ هست كه نشان می‌دهد آن‌ها با اين افكار به مخالفت پرداخته و آن‌ها را نادرست و منحرف معرفی می‌كردند.[٢٠٢] تفسير اهل الذكر در آيه: «فسئلوا اهل الذكر»[٢٠٣]، توسط امامان شيعه، به اهل بيت پيامبر(صلی‌الله عليه وآله) و آل محمد(عليه‌السلام)، كه مصداق بارز اهل الذكر بودند،[٢٠۴] نيز برای همين بود كه مردم را از مراجعه به اهل كتاب باز دارند؛ چه این‌که آن‌ها انديشه‌های انحرافی داشتند و مراجعه مسلمانان به آن‌ها پيامدهای ناگواری را بدنبال داشت.

پيش از اين گذشت كه برخی صحابه با مراجعه به اهل كتاب، آنان را اهل الذكر می‌دانستند. محمد بن مسلم نزد امام باقر(عليه‌السلام) می‌گويد: برخی گمان می‌كنند كه مراد از اهل الذكر، يهود و نصارا هستند. امام پنجم(عليه‌السلام)در پاسخ می‌فرمايد: در اين صورت آن‌ها (اهل كتاب) شما را به دين خويش دعوت می‌كنند. سپس با دست خود به سينه‌اش اشاره كرد و فرمود: «ما اهل الذكر هستيم و بايد مردم از ما سؤال كنند».[٢٠۵]

طبق برخی روايات، امام علی(عليه‌السلام) قصه گويی را كه داستان اسرائيلی می‌گفت، از مسجد بيرون كرد و نقل اسرائيليات را ممنوع كرد.[٢٠٦] بر همين اساس در منابع روايی شيعه، بابی با عنوان باب انّ القاص يضرب و يطرد من المسجد وجود دارد كه به رفتار اميرمؤمنان مستند است.[٢٠٧] او هم چنين به قصه‌گويی فرمود: آيا ناسخ و منسوخ را می‌شناسی؟ پاسخ داد: نه، امام فرمود: خود و ديگران را به هلاكت انداختی.[٢٠٨] امام به دليل عدم آگاهی قاصّ از ناسخ و منسوخ، او را از مسجد اخراج نمود.[٢٠۹]

روايات فراوانی نشان‌گر آن است كه امام علی(عليه‌السلام) روايات كعب‌الاحبار را تكذيب می‌كرده است.[٢۱٠] ابن‌عباس روايتی كه از كعب‌الاحبار درباره برخی آيات قرآن[٢۱۱] مربوط به حضرت سليمان(عليه‌السلام)شنيده بود، برای امام علی(عليه‌السلام) نقل كرد. در آن روايت، سليمان به ستم و خطا متهم شده بود. امير مؤمنان در ردّ سخنان كعب‌الاحبار فرمود: «همانا پيامبران الهی ستم نمی‌كنند و به كسی هم فرمان ستم نمی‌دهند، چون آن‌ها معصوم و مطهرند».[٢۱٢] امام علی(عليه‌السلام) در برابر كسانی هم كه به‌حضرت داود(عليه‌السلام)نسبت‌های ناروايی می‌دادند فرمود: «هر كس چنين روايتی را درباره داود نقل كند او را به‌عنوان افترا زننده بر پيامبران، حدّ خواهم زد».[٢۱٣]

در رايزنی عمر با مردم در سفر به شهرهای مسلمانان، كعب‌الأحبار او را از سفر به عراق برحذر داشت و استدلال كرد كه خير و شرّ هر يك، ده قسمت اند، يك جزء خير در شرق و نه جزء ديگر آن در غرب است. اين در حالی است كه يك جزء شرّ در غرب و نه جزء ديگر آن در شرق است. امام علی(عليه‌السلام)برخاست و از كوفه - به‌عنوان مركز شرق - تمجيد كرد كه در حقيقت، می‌توان آن را تكذيب سخن كعب‌الاحبار ناميد.[٢۱۴] در امور اعتقادی نيز اميرمؤمنان(عليه‌السلام)، سخنان كعب‌الاحبار را نادرست می‌دانست. روزی در حضور عمر، از عرش و جايگاه خداوند، پيش از آفرينش عرش، سخن به ميان آمد. كعب سخنانی گفت كه امام آن‌ها را نپذيرفت. كعب گفت: خداوند پيش از آفرينش عرش، قديم بود و بر صخره بيت المقدس در هوا قرار داشت. هنگامی كه خواست عرش رابيافريند، آب دهانی افكند كه از آن درياها به‌وجود آمدند. سپس در آن‌جا عرش را از بخشی از صخره زير پايش آفريد. امام علی(عليه‌السلام) در ردّ سخنان كعب فرمود: هم كيشان تو اشتباه كردند و كتاب‌های آسمانی را تحريف نمودند و به خداوند افترا بستند. ای كعب! صخره‌ای كه تو می‌پنداری، توان و ظرفيت جلال و عظمت خداوند را ندارد. صخره و هوا قديم نيستند و خداوند بزرگ‌تر از آن است مكانی داشته باشد كه بتوان به آن اشاره نمود؛ او بدون مكان است.[٢۱۵]

٢- امام حسن (عليه‌السلام) و مزاحم ناميدن قاصّ

در تاريخ يعقوبی آمده است: روزی امام حسن(عليه‌السلام) به قاصّی كه بر در مسجد رسول خدا(صلی‌الله عليه وآله) قصّه گويی می‌كرد، عبور نمود. از او پرسيد: «تو كی هستی؟» گفت: ای پسر رسول خدا(صلی‌الله عليه وآله) من قاصّ هستم. حضرت فرمود: «دروغ می‌گويی، محمد(صلی‌الله عليه وآله) قاصّ بود، چه این‌که خداوند فرموده است: «فاقصص القصص». مرد قصّه گو گفت: پس من مذكّر هستم. امام باز فرمود: «دروغ می‌گويی، محمد(صلی‌الله عليه وآله) مذكّر بود، چه این‌که خداوند فرموده است: «فذكّر انّما انت مذكّر». او گفت: پس من چه هستم؟ امام حسن(عليه‌السلام)فرمود: «تو مردی مزاحم هستی».[٢۱٦] اگر سخنان اين قاصّ برای مردم سودی داشت و انديشه‌های درستی را مطرح می‌نمود، به يقين امام حسن(عليه‌السلام) او را مزاحم نمی‌ناميد.

٣- امام سجاد (عليه‌السلام) و نهی حسن بصری از قصه‌گويی

امام سجاد(عليه‌السلام)، حسن بصری را ديد كه در كنار حجرالاسود به قصه‌گويی مشغول است. پس از هشدار دادن او به مرگ و حساب و اهميت مسجد الحرام، فرمود: «چرا مردم را با قصه گويی خويش از طواف باز می‌داری؟» حسن بصری با استناد به آيه‌ای از قرآن از امام تمجيد كرد.[٢۱٧] در برخی منابع آمده است كه حسن بصری مطالبی را از «بعض الكتب» روايت می‌كرده است كه نشان گر پيوند او با متون اهل كتاب است.[٢۱٨] به احتمال قوی دليل نهی امام از قصّه‌گويی او نيز همين امر بوده است.

۴- امام باقر (عليه‌السلام) و تكذيب كعب‌الاحبار

زراره روايت می‌كند كه نزد امام باقر(عليه‌السلام) نشسته بودم، در حالی كه آن‌حضرت نيز به‌طرف كعبه نشسته بود. امام فرمود: «نگاه به كعبه عبادت است». در همين حال مردی از قبيله بجيله به نام عاصم بن عمر آمد و به امام(عليه‌السلام) گفت: كعب‌الاحبار می‌گفت كعبه در هر صبح و شام برای بيت المقدس سجده می‌كند. امام فرمود: «تو درباره گفتار كعب چه می‌گويی؟» عاصم گفت: كعب راست می‌گفت. امام، در حالی كه خشمگين شده بود، فرمود: «تو و كعب هر دو دروغ می‌گوييد». زراره می‌گويد تا آن روز، به جز در مقابل آن فرد، نديده بودم امام رودرروی كسی بگويد تو دروغ می‌گويی. آن گاه امام سخنانی درباره فضيلت كعبه فرمود.[٢۱۹] او هم چنين قصّاص را مصداقی از آيه «الذين يخوضون فی آياتنا» معرفی نمود.[٢٢٠]

امامان شيعه در برابر داستان‌سرايان، كه به نقل خرافات و اسرائيليات می‌پرداختند، راويان را به نقل فضايل اهل بيت(عليهم‌السلام) تشويق می‌كردند. سعد الاسكاف می‌گويد: به امام باقر(عليه‌السلام) گفتم: من می‌نشينم و با قصه‌گويی، حقّانيت و فضيلت شما را بيان می‌كنم. امام فرمود: «دوست داشتم در هر سی ذراع، يك قاصّی مثل تو وجود داشت».[٢٢۱]

۵- امام صادق (عليه‌السلام) و نهی از قصه‌گويی

عباد بن كثير می‌گويد: به امام صادق(عليه‌السلام) گفتم من به قصه گويی برخورد كردم كه می‌گفت مجلس قصه گويی، مجلسی است كه هر كه در آن نشيند، شقی نخواهد شد. امام(عليه‌السلام) فرمود: «اين‌گونه نيست، او اشتباه می‌كند. همانا خداوند فرشتگان سياحی دارد - جدای از كرام الكاتبين - كه وقتی به گروهی می‌رسند كه از محمد(صلی‌الله عليه وآله) و آل محمد(عليه‌السلام)ياد می‌كنند، می‌گويند بايستيد، به حاجت خويش رسيديم. پس می‌نشينند و با آن‌ها تفقّه می‌كنند...اين آن مجلسی است كه نشسته در آن، شقی نخواهد شد».[٢٢٢] مجلسی پس از نقل اين روايت، می‌نويسد: مراد از قصه در اين جا، قصه‌های دروغ و ساختگی است، كه بيشتر اصحاب، شنيدن آن‌ها را حرام می‌دانند، همان گونه كه آيه «سماعون للكذب» بر حرمت آن‌ها دلالت دارد.[٢٢٣]

از مواردی كه جهت گيری امام صادق(عليه‌السلام) را در بر حذر داشتن جامعه از مراجعه به اهل كتاب، نشان می‌دهد سخنی است كه فرمود: «دانشمندانی كه به منظور فزونی دانش در پی احاديث يهود و نصارا بودند، اهل دوزخ اند».[٢٢۴] ايشان كسانی را كه به شنيدن داستان‌های قصه خوانان می‌پردازند به شدّت نكوهش كرده است.[٢٢۵] شيخ صدوق در كتاب الاعتقادات خويش نقل كرده است كه نزد امام صادق(عليه‌السلام)سخن از قُصّاص به ميان آمد. امام فرمود: «خداوند آن‌ها را لعنت كند، آن‌ها بدی ما را می‌گويند». آن حضرت هم چنين گوش دادن به سخنان آن‌ها را حرام اعلام كردند و آن‌ها را مصداقی از آيه «و الشعراء يتبعهم الغاوون» معرفی نمودند.[٢٢٦]

٦- امام رضا (عليه‌السلام) و تنزيه داود پيامبر

امام رضا(عليه‌السلام) نيز سعی در تنزيه پيامبران از انديشه‌های اسرائيلی داشت. در كتاب عيون اخبارالرضا آمده است كه آن‌حضرت در گفت‌وگو با ارباب ملل و مذاهب در باب عصمت انبيا، پس از سخن گفتن درباره بسياری از آن‌ها و تنزيه آنان از نسبت‌های ناروايی كه به آن‌ها داده می‌شود از علی بن محمد بن جهم پرسيدند: «شما درباره داود پيامبر چه می‌گوييد؟» او همان داستان معروف را نقل كرد كه پرنده‌ای در وسط نماز بر او ظاهر شد و داود به‌دنبال پرنده به پشت‌بام رفت و چشمش به همسر اوريا افتاد و عاشق وی گرديد. او برای دست يافتن به آن زن، همسرش را به جنگ فرستاد تا كشته شد و خود او را تصاحب كرد!. امام با شنيدن اين سخنان به‌شدت ناراحت شد به‌طوری كه استرجاع نمود و دست خويش را بر پيشانی زد و فرمود: «شما به يكی از پيامبران نسبت سستی در نماز و ارتكاب عمل زشت و قتل می‌دهيد». سپس امام(عليه‌السلام) خود، تفسير صحيحی از اين ماجرا، با توجه به تفسير آيه ٢٦ سوره ص، ارائه كردند.[٢٢٧]

آن‌چه درباره مخالفت امامان شيعه با اسرائيليات و ارائه‌ انديشه‌های صحيح گفته شد، تنها اشاره به نمونه‌هايی از اين قبيل بود.


[] يادداشت‌ها


يادداشت ۱: اين مقاله که برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده، توسط علی غلامی دهقی نگارش یافته است و در فصلنامۀ تخصصی تاریخ در آیینۀ پژوهش، سال اول، شمارۀ ٣، پاییز ۱٣٨٣ (در صفحات ٨۱-۱٢٨)، منتشر شده است.



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- محمد بن محمد ابوشهبه، الاسرائيليات و الموضوعات فی كتب التفسير، ص ۱٢.
[٢]- محمدحسين ذهبی، الاسرائيليات فی التفسير و الحديث، ص ۱٣-۱۵.
[٣]- مائده(۵) آيه ٨٢.
[۴]- محمدحسين ذهبی، همان، ص ۱٣-۱۵.
[۵]- حميد محمد قاسمی، اسرائيليات و تأثير آن بر داستان‌های انبيأ در تفاسير قرآن، ص ۱۱ به نقل از: محسن عبدالحميد، الآلوسی مفسّراً، ص ٣۱۹.
[٦]- فان فلوتن، السيادة العربيه و الشيعه و الاسرائيليات فی عهد بنی‌اميه، ص ۱٠۹.
[٧]- فلوتن، همان، ص ۱۱۵.
[٨]- محمد قاسمی، همان، ص ۱۱.
[۹]- همان، ص ۱٣.
[۱٠]- زين‌الدين بن علی عاملی (شهيد ثانی)، مسكن الفؤاد، ص ٨٨.
[۱۱]- محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج ٧٨، ص ٢۱٠ و ميرزا حسين نوری، مستدرك الوسائل، ج ٢، ص ۱۵۱.
[۱٢]- عبدالرحمن بن خلدون، تاريخ ابن خلدون، ج ٢، ص ٣٣۱.
[۱٣]- احمد بن حجر عسقلانی، فتح الباری شرح صحيح‌البخاری، ج ۱، ص ٣۴۱.
[۱۴]- اسماعيل بن كثير، البداية و النهاية، ج ۱، ص ٧.
[۱۵]- اسماعيل بن كثير، تفسير ابن كثير، ج ۱، ص ٣۱٠ و ج ٣، ص ۱٠٦ و ۱٣٣.
[۱٦]- شمس‌الدين ذهبی، ميزان الاعتدال، ج ٣، ص ۴٧٠ و ج ۴، ص ٣۵٢.
[۱٧]- شمس‌الدين ذهبی، سير اعلام النبلاء، ج ۴، ص ۵۴۴ و ج ٨، ص ٣۱ و ۱٨٦ و ج ٨، ص ٢٢۵.
[۱٨]- ابوالحجاج يوسف مزّی، تهذيب الكمال، ج ٣، ص ٣٠٣.
[۱۹]- جمعه: آیۀ ٢؛ آل عمران: آیۀ ٢٠.
[٢٠]- عمرو بن بحر جاحظ، البيان و التبيين، ج ٣، ص ۱۵.
[٢۱]- ابن ابی‌حديد، شرح نهج‌البلاغه، ج ٧، ص ۱۱۴.
[٢٢]- سيد جعفر مرتضی عاملی، الصحيح من سيرة النبی الاعظم (صلی‌الله عليه وآله)، ج ۱، ص ۴۹.
[٢٣]- احمد بن يحيی البلاذری، فتوح البلدان، صص ٢٧۹-٢٨۱.
[٢۴]- همان، ص ٢٧۹.
[٢۵]- عبدالله بن مسلم بن قتيبه، المعارف، صص ۵۵٢-۵۵٣.
[٢٦]- محمد بن مسلم بن قتيبه، الشعر و الشعراء، ص ٣٣۴
[٢٧]- عبدالرحمن بن خلدون، مقدمة ابن خلدون، ج ٢، صص ٨۹۱-٨۹٢.
[٢٨]- علی كورانی، تدوين القرآن، ص ۴٠۹.
[٢۹]- همان، ص ۴۱۱.
[٣٠]- سيد جعفر مرتضی عاملی، الصحيح من سيرة النبی الاعظم، ج ۱، ص ۹۵.
[٣۱]- احمدامين، ضحی الاسلام، ج ٢، ص ۱٣۹.
[٣٢]- شوقی ضيف، العصر الجاهلی، ص ۹٨.
[٣٣]- محمود ابوريه، اضواء علی السنة المحمديه، ص ۱۴٦ به نقل از: ابن قتيبه، معجم الادبأ، ج ۱٨، ص ٨.
[٣۴]- محمد بن حبيب بغدادی، المحبر، ص ٢.
[٣۵]- محمود ابوريه، همان، ص ۱۴٧ به نقل از: صحيح البخاری، ج ٢، ص ٢٨۵.
[٣٦]- همان، ص ۱٠۱.
[٣٧]- شيخ صدوق، كمال‌الدين و تمام النعمه، ج ۱، ص ۱۹۹.
[٣٨]- جعفر مرتضی، الصحيح من سيره النبی الاعظم، ج ۱، ص ۹٦ به نقل از: سنن ابی‌داود، ج ٢، ص ٢۴۹ و الدرّ المنثور، ج ٢، ص ۱٧٢.
[٣۹]- رسول جعفريان، پيش‌درآمدی بر شناخت تاريخ اسلام، ص ٢٠٧.
[۴٠]- عبدالملك بن هشام، السيرة النبوية، ج ٢، ص ۱٦٦؛ ابن كثير، تفسير ابن كثير، ج ۱، ص ۱۱۱؛ جواد علی، المفصل فی تاريخ العرب قبل الاسلام، ج ٦، صص ۵٣٦-۵٣٧. در تفسير طبری ذيل آيه ٨۹ بقره رواياتی آمده است كه می‌گويد يهود منتظر ظهور پيامبری بودند، امّا پس از آمدنش، او را انكار كردند. جامع البيان، ج ۱، صص ۵٧٧-۵٨٠.
[۴۱]- جواد علی، همان، ج ٦، ص ۵۵٧.
[۴٢]- بن هشام، همان، ج ٣، ص ٢٢۵.
[۴٣]- نساء(۴) آيه‌های ۵۱-۵٢.
[۴۴]- محمد بن محمد بن نعمان شيخ مفيد، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج ۱، ص ۹۴ و علی بن عيسی اربلی، كشف الغمه فی معرفة الائمه، ج ۱، ص ٢٠۱.
[۴۵]- ابن هشام، همان، ج ۱، صص ٣٠٠-٣٠۱ و ابن كثير، تفسير ابن كثير، همان، ج ٣، صص ٧۱-٧٢.
[۴٦]- علی بن ابراهيم قمی، تفسير القمی، ج ۱، ص ٣۹٠ و ابن ابی‌الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۱٣، ص ۱۴۱.
[۴٧]- مجلسی، بحار الانوار، ج ٨٠، ص ۹٨.
[۴٨]- اسماعيل بن كثير، البدايه و النهايه، ج ٣،ص ۱٨٧.
[۴۹]- در اين زمينه رك: اسرائيل ولفنسون، تاريخ اليهود فی بلاد العرب، ص ۹ به بعد و نيز جواد علی، المفصل فی تاريخ العرب قبل الاسلام، ج ٦، صص ۹-٢۴.
[۵٠]- Souzomenos.
[۵۱]- جواد علی، همان، ج ٦، ص ۵۱۴.
[۵٢]- همان.
[۵٣]- حنا فاخوری، تاريخ ادبيات زبان عربی، ص ۱٠۹.
[۵۴]- احمد بن واضح يعقوبی، تاريخ يعقوبی، ج ۱، ص ٣٣٦.
[۵۵]- جواد علی، همان، ج ٦، صص ۵۱۴-۵۱۵.
[۵٦]- فضل بن حسن طبرسی، مجمع البيان فی تفسير القرآن، ج ٢، ص ۱٦٢.
[۵٧]- محمد بن جرير طبری، جامع البيان عن تأويل آی القرآن، ج ٣، ص ٢۱ و محمد بن احمد قرطبی، الجامع لاحكام القرآن، ج ٢، ص ٢٨٠.
[۵٨]- محمدرشيد رضا، تفسير المنار، ج ۴، صص ٢٦٧-٢٦٨.
[۵۹]- جواد علی، همان، ج ٦، ص ۵۴۵.
[٦٠]- حميد محمد قاسمی، همان، صص ۵٣-٦٠. برای آگاهی بيشتر از انگيزه‌های دشمنی يهود با مسلمانان ر.ك: مهدی پيشوايی، تاريخ اسلام (از جاهليت تا رحلت پيامبر(صلی‌الله عليه وآله) )، صص ٢۱۴-٢۱٧.
[٦۱]- محمد قاسمی، همان، صص ٣٦-٣٧.
[٦٢]- جواد علی، ج ٦، ص ۵٨٧.
[٦٣]- سيد محمدحسين طباطبائی، الميزان فی تفسير القرآن، ج ۱٣، صص ٢۹۱-٢۹٢.
[٦۴]- محمدتقی دياری، پژوهشی در باب اسرائيليات در تفاسير قرآن، ص ٨۱. محمود ابوريه به دوازده مورد از انگيزه‌های جعل حديث اشاره كرده است كه برخی از آن‌ها با زمينه‌های نفوذ اسرائيليات مشترك هستند. اضواء علی السنة المحمديه، همان، صص ۱٢۱-۱٢٦.
[٦۵]- يوسف (۱٢) آيه ٣.
[٦٦]- طبری، جامع البيان، همان، ج ٧، صص ۱۹۵-۱۹٦.
[٦٧]- در اين زمينه رك: بقره(٢) آيه‌های ۴۱-۴۴، ٧۵، ٧۹، ۱۴۵-۱۴٦ و مائده (۵) آيه ۱٣.
[٦٨]- عنكبوت (٢۹) آيه ۵۱.
[٦۹]- ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج ۱،ص ۵٢ و جلال‌الدين سيوطی، لباب النقول فی اسباب النزول، ص ۱۵٢.
[٧٠]- سيد محمد حسين طباطبائی، همان، ج ۱٦، ص ۱۴٣ و جلال‌الدين سيوطی، الدرّ المنثور، ج ۵، ص ۱۴٨.
[٧۱]- مجلسی، بحار الانوار، ج ٣٠، ص ۱٧٨ و ج ٧٣، ص ٣۴٧.
[٧٢]- احمد بن حنبل، مسند احمد، ج ۵، ص ۹٨ و ابن ابی شيبه كوفی، المصنف، ج ٦، ص ٢٢٨؛ مجلسی، همان، ج ٢٦، ص ٣۱۵ و متقی هندی، كنز العمال، ج ۱، صص ٢٠٠-٢٠۱ و ٣٧۱.
[٧٣]- احمد بن حجر عسقلانی، لسان الميزان، ج ٢، ص ۴٠٨.
[٧۴]- همان، ج ۴، ص ٨٣.
[٧۵]- احمد بن الحسين بيهقی، السنن الكبری، ج ٢، ص ۱٠؛ سيد جعفر مرتضی عاملی، همان، ج ۱، ص ۱٠٠ به نقل از: حلية الاولياء، ج ۵، ص ۱٣٦ و كنز العمال، ج ۱، ص ٣٣۴.
[٧٦]- سيد جعفر مرتضی عاملی، همان، ج ۱، ص ۹٨ به نقل از: سنن ابی داود، ج ٢، ص ٢۵٠ و السيره الحلبيه، ج ٢، ص ۱۵.
[٧٧]- عبد الرحمن سيوطی، الديباج علی صحيح مسلم، ج ٦، ص ۱۴٦.
[٧٨]- مهدی پيشوايی، «راه‌های نفوذ اسرائيليات در تاريخ اسلام»، پيام حوزه، شماره ۱٣، سال ۱٣٧٦، ص ۱٠۱ به نقل از: السيره الحلبيه، ج ۱، ص ٣٢٧.
[٧۹]- محمد بن محمد حاكم نيشابوری، المستدرك، ج ٣، ص ٣۵٨-٣۵۹ و بيهقی، همان، ج ۱، ص ۱٠٠.
[٨٠]- مولی محسن فيض كاشانی، تفسير الصافی، ج ۴، ص ۱۱۹ و ابن ابی شيبه، المصنف، ج ٦، ص ٢٢٨.
[٨۱]- شمس‌الدين ذهبی، تذكرة الحفاظ، ج ۱، ص ٢٧.
[٨٢]- سيد جعفر مرتضی عاملی، همان، ج ۱، ۹٨ به نقل از: سيره حلبی، ج ۱، ص ٢٣٠.
[٨٣]- شمس‌الدين ذهبی، همان، تذكرة الحفاظ، ج ۱، ص ٢٧.
[٨۴]- محمد بن حسن طوسی، الخلاف، ج ۱، ص ٦۹٨؛ محقق حلّی، المعتبر فی شرح المختصر، ج ۱، ص ٣٢٦؛ علامة حلی، منتهی الطلب، ج ۱، ص ۵٣ و همو، تذكرة الفقهاء، ج ۱، ص ٧٠.
[٨۵]- شيخ صدوق در كتاب من لايحضره الفقيه ج ۱، ص ٣۹ می‌نويسد: «و اذا فرغ الامام من قراءة الفاتحة فليقل الذی خلفه: «الحمد لله ربّ العالمين» و لايجوز ان يقال بعد قراءة الكتاب: «آمين»، لانّ ذلك كانت تقوله النصاری». هم چنين شيخ مفيد در المقنعه، ص ٣۱٦ می‌نويسد: «السحور فی شهر رمضان من السنة و فيه فضل كبير لمعونته علی الصيام و الخلاف فيه علی اليهود و الاقتداء بالرسول صلی‌الله عليه و آله».
[٨٦]- كورانی، همان، ص ۴۵۵. در قاموس كتاب مقدس، ص ٣۱٦ آمده است كه: «كانت عادة قومية عند الاسماعيلين ان يلبس الرجال اقراطا». گويا اين عادت، كه قاموس از آن اسم می‌برد به اين سبب بوده است كه فرزندان اسماعيل با افتخار به این‌که مادرشان‌هاجر-در زمانی كه كنيز آزاد شده ساره بود-گوشواره بر گوشهای خود می‌آويخت، اين سنت را ادامه می‌دادند.
[٨٧]- ابن فهد حلّی، المهذب البارع، ج ٢، ص ٢۱۱.
[٨٨]- محمد جواد بلاغی، الهدی الی دين المصطفی، ج ۱، ص ٦٨-٧٣.
[٨۹]- احمد بن حنبل، همان، ج ۴، ص ۴۴۵.
[۹٠]- محمد بن اسماعيل بخاری، صحيح البخاری، ج ٣، ص ۱٦٣ و ج ٨، ص ۱٦٠ و ابن ابی شيبه، المصنف، ج ٦، ص ٢٢٨.
[۹۱]- حجر(۱۵) آيه ۹۱.
[۹٢]- بخاری، همان، ج ۵، ص ٢٢٣.
[۹٣]- طبری، جامع البيان، ج ۱، ص ٦۵.
[۹۴]- ابن حجر، الاصابه فی تمييز الصحابه، همان، ج ۵، ص ۴٨۴.
[۹۵]- نحل(۱٦) آيه ۴٣ و انبياء (٢۱) آيه ٧.
[۹٦]-سيد جعفر مرتضی عاملی، همان، ج ۱، ص ۱٠٦. در بحث موضع امامان شيعه در برابر انديشه‌های اسرائيلی خواهدآمد كه ائمه(عليهم السلام)، اهل الذكر را به آل محمد(عليه السلام)تفسير می‌كردند.
[۹٧]- همان؛ محمد عبدالحی كتانی، نظام الحكومه النبويه المسمی التراتيب الاداريه، تحقيق عبدالله خالدی، ج ٢، صص ٢٢٠-٢٢۱.
[۹٨]- جعفر مرتضی، همان، ج ۱، ص ۹٨.
[۹۹]- سيد مرتضی عسكری، معالم المدرستين، ج ٢، ص ۵۱-۵٢.
[۱٠٠]- متقی هندی، كنز العمال، ج ۱٠، ص ٢٨٢. برخی، از اسود بن سريع سعدی، كه از شاعران عصر جاهلی بود، به‌عنوان نخستين قاصّ ياد كرده‌اند كه در مسجد به قصه‌گويی می‌پرداخت. محمد بن حسن طوسی، رجال الطوسی، ص ٢۵ و حسن بن علی بن داوود، رجال ابن داوود، صص ٦٠.
[۱٠۱]- سيد مرتضی عسكری، مقدمة مرآة العقول، صص ٣۵-٣٦.
[۱٠٢]- نجاح طائی، نظريات الخلفتين، ج ٢، ص ٢۹۴.
[۱٠٣]- ابن ابی‌الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۱٢، ص ۱۹٣.
[۱٠۴]- محمد بن سعد، الطبقات الكبری، ج ٣، ص ٢۵٣.
[۱٠۵]- احمد بن اعثم كوفی، كتاب الفتوح، ج ۱، ص ٢٢٨.
[۱٠٦]- همان.
[۱٠٧]- طبری، تاريخ طبری، ج ٣، ص ٦۱۱.
[۱٠٨]- ابن سعد، همان، ج ٣، ص ٢٠۵.
[۱٠۹]- فان فلوتن، السيادة العربيه، ص ۱۱۵.
[۱۱٠]- همان، ص ٨۱.
[۱۱۱]- ابن سعد، همان، ج ۴، ص ٧٧ و مجلسی، بحارالانوار، ج ۵۴، ص ٢٠٦.
[۱۱٢]- محمد قاسمی، اسرائيليات و تأثير آن بر داستان‌های انبياء، ص ٨٧-۹٠.
[۱۱٣]- كورانی، تدوين القرآن، ص ۴۵۵.
[۱۱۴]- الصافات: ۱٠٧. از شواهدی كه وابستگی فكری عرب‌ها را به يهود، حتّی در پايان سده نخست اسلامی، نشان می‌دهد اين است كه طبری می‌نويسد: نزد عمر بن عبد العزيز، خليفه اموی، سخن از ذبيح بودن اسماعيل به ميان آمد. او برای اطمينان سراغ يكی از يهوديان نومسلمان فرستاد تا از او در اين باره سؤال كند. آن يهودی هم ذبيح بودن اسماعيل را تأييد نمود. تاريخ طبری، ج ۱، ٢٧٠.
[۱۱۵]- اسماعيل بن كثير، تفسير القرآن الكريم، ج ۴، ص ۱٨. ابن كثير از معدود نويسندگان اهل سنّت است كه سعی در پرهيز از نگارش اسرائيليات دارد. او در مقدمه كتاب البداية و النهايه به اجتناب از آوردن اسرائيليات، تصريح كرده است.
[۱۱٦]- طبری، همان، ج ۴، ص ٢٨۴؛ ابن ابی‌الحديد، همان، ج ٣، صص ۵٣-۵۴ و ج ٧، ص ٢۵٦ و مجلسی، همان، ج ۵۴، ص ٢٠٦.
[۱۱٧]- مالك بن انس، كتاب الموطأ، ج ٢، ص ۹۴٣.
[۱۱٨]- محمد بن ادريس شافعی، كتاب الامّ، ج ٧، ص ٢۴۱. گفتنی است كه قياس شافعی در مورد ياد شده، مع الفارق است، چه این‌که خوردن غذای اهل كتاب و ازدواج با آن‌ها، اعتراف به باورها و فرهنگ آنان نيست، در حالی كه تعويذ در كمترين مفهومش احترام به فرهنگ و عقايد تعويذ دهنده است. افزون بر اين، برای اين كاری كه عائشه يا برخی زنان انصار می‌كردند مطلبی از رسول خدا(صلی‌الله عليه وآله) به‌عنوان تأييد به ما نرسيده است. علی كورانی، همان، ص ۴۱۱.
[۱۱۹]- احمد بن حسين بيهقی، السنن الكبری، ج ۹، ص ٣۴۹.
[۱٢٠]- عسكری، مقدمة مرآة العقول. هم چنين در اين باره، رك: همو، معالم المدرستين، ج ۱، ص ٣۴.
[۱٢۱]- ابن ابی‌الحدید، همان، ج ۱٧، ص ٢۵٠.
[۱٢٢]- ابن حجر عسقلانی، فتح‌الباری شرح صحيح‌البخاری، ج ٦، ص ٣٦۱. علامه مجلسی در اين باره، روايتی را نقل كرده است كه عبدالاعلی بن اعين می‌گويد به امام صادق(عليه‌السلام) گفتم: فدايت شوم مردم (عامه) حديثی را نقل می‌كنند كه پيامبر فرموده است: حدثوا عن بنی‌اسرائيل و لا حرج. قال: «نعم». قلت: فنحدث عن بنی‌اسرائيل بما سمعناه و لا حرج علينا؟ قال: «اما سمعت ما قال: كفی بالمرء كذبا ان يحدث بكل ما سمع»؟ فقلت: و كيف هذا؟ قال: «ما كان فی الكتاب انه فی بنی‌اسرائيل فحدّث انه كان فی هذه الامة و لا حرج». (بحارالانوار، ج ٢، ص ۱۵۹). در صورت صحّت انتساب چنين روايتی به امام صادق(عليه‌السلام)، از آن، چنين استنباط می‌شود كه امام روايت آن چه را در قرآن كريم درباره بنی‌اسرائيل آمده، جايز دانسته است نه بيشتر از آن.
[۱٢٣]- سيد جعفر مرتضی عاملی، «اسرائيليات در تاريخ طبری»، كيهان انديشه، شماره ٢۵، ص ۴٣.
[۱٢۴]- رسول جعفريان، تاريخ خلفا، صص ٧٣۵-٧٣٦.
[۱٢۵]-طبری، تاريخ طبری، ج ۴، ص ٣۴٣؛ تقی‌الدين مقريزی، النزاع و التخاصم فيما بين بنی‌اميه و بنی‌هاشم، ص ٧٨-٧۹.
[۱٢٦]- طبری، همان، ج ۵، ص ٣٣٠؛ سيد مرتضی عسكری، مقدمه مرآة العقول، ص ٣٧. مورخان نوشته‌اند: معاويه نخستين كسی بود كه مسيحيان را به كار گماشت. او ابن اُثال نصرانی را به‌عنوان والی خراج شهر حمص منصوب كرد. يعقوبی، تاريخ اليعقوبی، ج ٢، ص ٢٢٣.
[۱٢٧]- عسكری، معالم المدرستين، ج ٢، ص ۵٣.
[۱٢٨]- حميد محمد قاسمی، همان، ص ٨٢ به نقل از: الاسرائيليات و اثرها فی كتب التفسير، ص ۴٢۹.
[۱٢۹]- ابن عساكر، تاريخ دمشق الكبير، ج ۱، صص ۵٠-٨٠.
[۱٣٠]- همان، ص ۱٨٧-۱۹٧ و صص ٢٠٢-٢٠٣.
[۱٣۱]- محمد بن سعد، الطبقات الكبری، ج ۱، ص ٣٦؛ محمد بن يوسف شامی، سبل الهدی و الرشاد، ج ۱، ص ۹٨؛ عبدالله بن بهرام الدارمی، سنن الدارمی، ج ۱، ص ٦ و جلال‌الدين سيوطی، الدرّ المنثور، ج ٣، ص ۱٣٢.
[۱٣٢]- ابوريه، اضواء علی السنه المحمديه، ص ۱۵۵.
[۱٣٣]- ابن عساكر، همان، ج ۱، ص ۱۱٧.
[۱٣۴]- ابن عساكر، همان، ج ۱، ص ٢٠ و ابوريه، اضواء علی السنة المحمديه، صص ۱٢۹ و ۱٧۱.
[۱٣۵]- سيد جعفر مرتضی، الصحيح من سيرة النبی الاعظم، ج ۱، صص ٣٢-٣٣.
[۱٣٦]- حميد محمد قاسمی، همان، صص ٧۹-٨٠.
[۱٣٧]- ابن حجر عسقلانی، تهذيب التهذيب، ج ٨، ص ٣۹٣-٣۹۴. شواهدی در تاريخ وجود دارد كه نشان گر وابستگی فكری معاويه به كعب‌الاحبار است. او، هم در تصديق اخبار گذشتگان و هم در چگونگی تلاوت برخی آيات قرآن، از كعب‌الاحبار سؤال می‌كرد و سخن وی را می‌پذيرفت. مجلسی، بحار الانوار، ج ۱۱، ص ٣٦٨ و شيخ صدوق، كمال‌الدين و تمام النعمه، ج ٢، ص ۵۵٢.
[۱٣٨]- محمد بن يعقوب كلينی، الكافی، ج ۴، ص ٢٣۹؛ حر عاملی، وسائل الشيعه، ج ۱٣، ص ٢٦٢ و مجلسی، همان، ج ۴٦، ص ٣۵٣.
[۱٣۹]- احمد بن يحيی بلاذری، انساب الاشراف، ترجمة امير المؤمنين عليه السلام، ص ۱۱٢.
[۱۴٠]- بقره (٢) آيه ٣٦.
[۱۴۱]- طبری، جامع البيان، همان، ج ۱، ص ٣٣٦ و احمد وائلی، هوية التشيع، صص ۵۴-۵۵.
[۱۴٢]- طبری، تاريخ طبری، ج ۱، ص ٢٧٧.
[۱۴٣]- همان، ج ۱، صص ٣۱۹-٣٢٠.
[۱۴۴]- بخاری، صحيح‌البخاری، ج ۴، ص ۱٣٨؛ عبد‌الرحمن سيوطی، الجامع الصغير، ج ٢، ص ۵۱٠؛ سليمان بن احمد لخمی طبرانی، مسند الشاميين، ج ۴، ۱٦٧؛ طبری، جامع البيان، ج ٣، ص ٣٢۴ و‌هاشم معروف حسنی، دراسات فی الحديث و المحدثين، ص ۹٣.
[۱۴۵]- آن‌ها اين روايت مجعول را مؤيّدی برای صحّت روايت مجعول ديگری كه در حادثه شقّ الصدر نقل شده است، می‌دانند. سيد جعفر مرتضی، الصحيح من سيرة النبی الاعظم، ج ٢، ص ٨٨.
[۱۴٦]- ابوريه، اضواء علی السنة المحمديه، ص ۱٨٦ و سيد جعفر مرتضی عاملی، همان، ج ٢، ص ٨۹.
[۱۴٧]- احمد وائلی، همان، ص ۵۵.
[۱۴٨]- ابوريه، اضواء علی السنة المحمديه، ص ۱٨۵.
[۱۴۹]- احمد بن علی مقريزی، امتاع الاسماع بما للرسول من الابناء والاموال والحفدة والمتاع، ج ۱، ص ٢٣ و عزالدين بن اثير، أسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج ۱، ص ٢۵٦.
[۱۵٠]- احمد صدر حاج سيد جوادی و ديگران (زير نظر)، دائرةالمعارف تشيع، ج ۵، ص ۹٠.
[۱۵۱]- محمدتقی تستری، قاموس الرجال، ج ٢، ص ۴٢٢.
[۱۵٢]- اين كتاب با تحقيق محمد احمد عاشور در قاهره و بيروت در سال ۱٣۹٢ق چاپ و منتشر شده است.
[۱۵٣]- مقريزی، امتاع الاسماع، ج ۱، ص ٢٣، از مقدمه.
[۱۵۴]- ابن كثير، البداية و النهاية، ج ۱، ص ٧.
[۱۵۵]- جواد علی، المفصل فی تاريخ العرب، ج ٦، ص ۵٦٢-۵٦٣.
[۱۵٦]- برای آگاهی بيشتر در اين زمينه رك: محمود ابوريه، اضواء علی السنه المحمديه، ص ۱۴۵ به بعد.
[۱۵٧]- رشيد رضا، تفسير المنار، ج ۴، ص ٢٦٨.
[۱۵٨]- مجلسی، همان، ج ۵٢، ص ٢٠۱.
[۱۵۹]- شيخ صدوق، كمال‌الدين و تمام النعمه، ج ٢، ص ۵٣۱.
[۱٦٠]- محمدحسين الذهبی، همان، صص ٧۴-٨٢.
[۱٦۱]- طبری، ج ۴، ص ۵۹؛ عزّ‌الدين بن اثير، اسد الغابه فی معرفه الصحابه، ج ۴، ص ۱٨٧. زركلی اسلام او را در زمان ابوبكر دانسته، كه در زمان حكومت عمر از يمن به مدينه آمده است. ابونعيم اصفهانی هم می‌نويسد: او پيامبر را نديد. و به نقل از خود كعب می‌نويسد وقتی به مدينه می‌رفته، خبر رحلت پيامبر را شنيده است. اما ابن حجر روايت اسلام او را در زمان خلافت عمر ترجيح داده است. احمد بن حجر، الاصابه فی تمييز الصحابه، تحقيق عادل احمد عبد الموجود، ج ۵، ص ۴٨٢؛ خير‌الدين الزركلی، الاعلام، ج ۵، ص ٢٢٨ و ابونعيم اصفهانی، معرفه الصحابه، ج ۵، ص ٢٣٨٦.
[۱٦٢]- ابن اعثم، همان، ج ۱، ص ٢٢٨.
[۱٦٣]- ابن حجر، الاصابه، ج ۵، ص ۴٨۴.
[۱٦۴]- نجاح طائی، همان، صص ٢۹۱-٢۹٣.
[۱٦۵]- شيخ حرّ عاملی، همان، ج ۱، صص ٢۵-٢٦.
[۱٦٦]- ذهبی، سير اعلام النبلاء، ج ٣، ص ۴٨۹.
[۱٦٧]- ابوريه، شيخ المضيره ابو هريره، ص ۹۱.
[۱٦٨]- ذهبی، همان و همو، تذكرة الحفاظ، ج ۱، ص ۵٢.
[۱٦۹]- جواد علی، همان، ج ٦، ص ۵٦۵.
[۱٧٠]- ابن ابی‌الحدید، همان، ج ۴، ص ٧٧.
[۱٧۱]- مجلسی، همان، ج ٣۴، ص ٢٨۹.
[۱٧٢]- محمد بن عبد الكريم شهرستانی، الملل و النحل، ج ۱، ص ۱٠٦.
[۱٧٣]- ابن ابی‌الحدید، همان، ج ٣، ص ٢٣٧.
[۱٧۴]- ياقوت حموی، معجم الادباء، ج ۱۹، ص ٢۵۹ و ذهبی، سير اعلام النبلاء، همان، ج ۴، صص ۵۴۴ و ۵۵٦. ابن سعد مرگ او را در يكی از سال‌های ۱۱٠، ۱۱۱ و ۱۱٢ ق نوشته است. الطبقات الكبری، همان، ج ٦، ص ٧۱.
[۱٧۵]- همان، ص ۵۴۵.
[۱٧٦]- همان، ص ۵۴۵.
[۱٧٧]- محمد بن سعد، الطبقات الكبری، ج ٦، ص ٧۱.
[۱٧٨]- ذهبی، تذكرة الحفاظ، ج ۱، ص ۱٠٠.
[۱٧۹]- محمد بن جرير الطبری، تاريخ الطبری، ج ۱، ص ۱٠٨.
[۱٨٠]- كتاب مقدس، ص ٣.
[۱٨۱]- ياقوت حموی، معجم الادباء، ج ۱۹، ص ٢۵۹.
[۱٨٢]- حاجی خليفه، كشف الظنون عن اسامی الكتب و الفنون، ج ٢، ص ۱٣٢٨.
[۱٨٣]- ياقوت حموی، معجم الأياء، ج ۱۹، ص ٢۵۹.
[۱٨۴]- مجلسی، همان، ج ۱۴، ص ٣٧٠.
[۱٨۵]- ياقوت بن عبدالله حموی، معجم البلدان، ج ٢، صص ٢۴۵-٢۴٦.
[۱٨٦]- زركلی، همان، ج ٢، ص ٨٧.
[۱٨٧]- علی احمدی ميانجی، مكاتيب الرسول، ج ٣، ص ۵۱۵.
[۱٨٨]- عبدالملك بن هشام، السيرة النبوية، ج ٢، ص ۵۱٦؛ علی بن حسين مسعودی، التنبيه و الاشراف، ص ٢٠۱؛ ابن كثير، البداية و النهاية، ج ٣، ص ٢۴۵ و ٢۵٦ و ج ٦، ص ۱۹۱.
[۱٨۹]- ذهبی، تذكرة الحفاظ، ج ۱، ٢٦ و الكتانی، نظام الحكومة النبويه، ج ٢، ص ٢٢٠.
[۱۹٠]- طبری، همان، ج ۴، ص ۴٣٠ و ۴۵۵ و كتانی، همان، ص ٢٢۱.
[۱۹۱]- جواد علی، همان، ج ٦، ص ۵٦٣.
[۱۹٢]- ابن قتيبه، المعارف، ص ٢٧٧-٢٧٨. چون درباره ابوهريره چندين كتاب نوشته شده است از توضيح بيشتر درباره وی خودداری كرده و خواننده گرامی را به كتاب‌های زير ارجاع می‌دهيم: محمود ابوريه، شيخ المضيره ابوهريره و سيد عبدالحسين شرف الدين، ابوهريره.
[۱۹٣]- محمود ابوريه، شيخ المضيره ابوهريره، ص ۱٣۵.
[۱۹۴]- كتانی، التراتيب الاداريه، ج ٢، ص ٣٣٨.
[۱۹۵]- ذهبی، سير اعلام النبلاء، ج ۴، ص ۵۵٦.
[۱۹٦]- ابوريه، اضواء علی السنه المحمديه، ص ٢٠٧.
[۱۹٧]- محمدحسين ذهبی، سير اعلام النبلاء، ص ۵۹.
[۱۹٨]- همان، ص ۵۱.
[۱۹۹]- ابن عساكر، همان، ج ۱، ص ٢۵٢.
[٢٠٠]- محمد بن اسماعيل بخاری، صحيح‌البخاری، ج ٢، ص ۹٢ و ج ۴، ص ۱٣٠؛ مسلم بن حجاج نيسابوری، صحيح مسلم، ج ٧، ص ۱٠٠؛ سيد عبدالحسين شرف‌الدين، اجوبة مسائل جارالله، ص ۱۵۴؛‌هاشم معروف حسنی، دراسات فی الحديث و المحدثين، ص ۹۴ و ابوريه، شيخ المضيره ابوهريره، ص ٢۴۴.
[٢٠۱]- سيد مرتضی عسكری، معالم المدرستين، ج ٣، ص ٣٣۴-٣٣۵.
[٢٠٢]- امام علی(عليه السلام) به جعل احاديث دروغ به‌وسيله برخی صحابه و منافقان و اعتماد مردم به آن‌ها، به‌عنوان این‌که صحابه رسول خدا(صلی‌الله عليه وآله) هستند، تصريح كرده است. فيض الاسلام، ترجمه و شرح نهج البلاغه، خطبه ٢٠۱.
[٢٠٣]- نحل(۱٦) آيه ۴٣ و انبياء (٢۱) آيه ٧.
[٢٠۴]- كلينی، همان، ج ۱، ص ٢۱٠-٢۱۱؛ محمد بن حسن صفار، بصائر الدرجات الكبری، ص ٦۱؛ مجلسی، همان، ج ٢٣، ص ۱٨٠ و حرّ عاملی، همان، ج ٢٧، ص ٦٣-٧٢.
[٢٠۵]- كلينی، ج ۱، ص ٢۱۱ و شيخ حرّ عاملی، ج ٢٧، ص ٦٣.
[٢٠٦]- حرّ عاملی، تفصيل وسائل الشيعه، ج ۵، ص ٢۴۴ و ج ٢٨، ص ٣٦٦-٣٦٧؛ مرتضی عسكری، مقدمه مرآة العقول، ص ٣٧. راز و رمز ممنوعيت قصه گويی به‌وسيله علی(عليه‌السلام) اين بود كه قصّاص هر چيزی را به پيامبر اكرم(صلی‌الله عليه وآله) نسبت می‌دادند. در گزارشی آمده است: احمد بن حنبل و يحيی بن معين در مسجد الرصافه نماز می‌خواندند كه قصه‌گويی برخاست و حديثی از رسول خدا (ص) به نقل از آن دو روايت كرد. او گفت پيامبر(صلی‌الله عليه وآله) فرموده است: «من قال لا اله الاّ الله يخلق من كلّ كلمة منها طائر منقاره من ذهب و ريشه مرجان». او قصه را ادامه داد به‌طوری كه بيست ورق گرديد. ابن حنبل و ابن معين هر دو اين حديث را انكار كردند، امّا قاصّ گفت: خيال می‌كنيد احمد بن حنبل و يحيی بن معين فقط شما دو نفر هستيد، من از هفده نفر به‌نام احمد بن حنبل روايت نوشته‌ام. او سپس با استهزاء از كنار آنان گذشت. علی نمازی شاهرودی، مستدرك سفينة البحار، ج ٨، ص ۵٣٦؛ علی احمدی ميانجی، مواقف الشيعة، ج ٣، ص ٢٨۱-٢٨٢.
[٢٠٧]- شيخ حرّ عاملی، همان. با تأسف بايد گفت در ادوار بعدی برخی نويسندگان احاديثی را به رسول خدا(صلی‌الله عليه وآله) نسبت داده‌اند كه تنها آن را از يك قصّه گوی ناشناخته، كه در كوچه و بازار به قصّه سرايی می‌پرداخته است، شنيده بودند. اين جاست كه راز طرد قُصّاص از مساجد به وسيله امام علی‌(ع) كشف می‌شود. علامه امينی در بحث از احاديث موضوعه، پس از نقل روايتی در فضيلت ابوبكر، می‌نويسد: اين حديث را خطيب بغدادی از يك پيرمرد قاصّ فقيری، كه در كوچه و بازار به قصّه گويی مشغول بود، نقل كرده است. او در ادامه می‌نويسد: سبحان‌الله! چه خطرناك است كه ناقل حديثی، روايتی را از قاصّ مجهولی اخذ كند كه در كوچه و بازار آن را روايت می‌نمايد. اين گونه رواياتِ بی‌اصل و مأخذ چه ارزشی خواهند داشت. اگر شأن احاديث نبی اسلام اين است بايد فاتحه اسلام را خواند. عبدالحسين امينی، الغدير، ج ۵، ص ٣۱۹.
[٢٠٨]- ابوبكر عبد الرزاق صنعانی، المصنف، ج ٣، صص ٢٢٠-٢٢۱.
[٢٠۹]- متقی هندی، همان، ج ۱٠، ص ٢٨۱.
[٢۱٠]- شريف رضی، خصائص الائمه، ص ٨۹.
[٢۱۱]- ص (٣٨) آيه‌های ٣٢-٣٣.
[٢۱٢]- مجلسی، همان، ج ۱۴، ص ۱٠٣.
[٢۱٣]- محمدجواد بلاغی، الهدی الی دين المصطفی، ج ۱، ص ۱۴۴.
[٢۱۴]- طبری، همان، ج ۴، ص ۵۹.
[٢۱۵]- مجلسی، همان، ج ٣٠، صص ۱٠۱-۱٠٣.
[٢۱٦]- احمد بن واضح يعقوبی، تاريخ اليعقوبی، ج ٢، صص ٢٢٧-٢٢٨.
[٢۱٧]- ابن شهر آشوب، المناقب، ج ۴، ص ۱۵۹.
[٢۱٨]- رسول جعفريان، قصه‌خوانان در تاريخ اسلام و ايران، ص ٦٦ به نقل از: القصاص و المذكرين، ص ۴٠.
[٢۱۹]- كلينی، الكافی، ج ۴، ص ٢٣۹؛ حرّ عاملی، وسائل الشيعه، ج ۱٣، ص ٢٦٢ و مجلسی، بحار الانوار، ج ۴٦، ص ٣۵٣.
[٢٢٠]- محمد بن مسعود عياشی، تفسير العياشی، ج ۱، ص ٣٦٢؛ مجلسی، همان، ج ٣، ص ٢٦٠ و ج ۹، ص ٢٠۵. علامه مجلسی ذيل اين روايت می‌نويسد: مراد از قصّاص در اين‌جا علمای عامه‌اند كه همانند راويان قصص و اكاذيب از اهل بيت (عليه‌السلام) منحرف اند.
[٢٢۱]- شيخ طوسی، اختيار معرفة الرجال، ج ٢، ص ۴٧٦ و سيد ابوالقاسم خوئی، معجم رجال الحديث، ج ۹، ص ٧٢.
[٢٢٢]- كلينی، همان، ج ٢، ص ۱٨٦؛ مجلسی، همان، ج ٧۱، ص ٢۵۹ و حرّ عاملی، همان، ج ۱٦، ص ٣۴۵.
[٢٢٣]- مجلسی، همان، ج ٧۱، ص ٢۵۹.
[٢٢۴]- شيخ صدوق، الخصال، ص ٣۵٣؛ مجلسی، همان، ج ٢، صص ۱٠٨ و ۱٣۵.
[٢٢۵]- مجلسی، همان، ج ٢، ص ۱۵۹ و ج ٦۹، صص ٢۴٦ و ٢٦۵.
[٢٢٦]- شيخ حرّ عاملی، همان، ج ۱٧، صص ۱۵٣-۱۵۴. شيخ حرّ عاملی ذيل اين روايات نوشته است: احاديث در مذمّت قُصّاص بسيار فراوان اند. در برخی روايات، گوش دادن به سخنان قُصّاص مصداقی از لغو شمرده شده و قرآن كريم از آن نهی كرده است. مجلسی، همان، ج ٦۴، ص ٢٦۴.
[٢٢٧]- شيخ صدوق، عيون اخبار الرضا، ج ٢، صص ۱٧۱-۱٧٢



[] جُستارهای وابسته







[] سرچشمه‌ها

ابن ابی‌الحديد، عبدالحميد، شرح نهج‌البلاغه، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، قم، داراحيأالكتب العربيه، [بی‌تا].
ابن ابی‌شيبه كوفی، عبدالله بن محمد، المصنف فی الاحاديث و الاثار، تحقيق سعيد محمد لحّام، چاپ اول: بيروت، دارالفكر، ۱۴٠۹ ق.
ابن اثير، عزّالدين، اسد الغابه فی معرفه الصحابه، بيروت، دارالفكر، ۱۴٠۹ ق.
ابن اعثم الكوفی، احمد، كتاب الفتوح، تحقيق علی شيری، بيروت، دار الاضواء، ۱۴۱۱ ق.
ابن انس، مالك، كتاب الموطأ، تحقيق محمد فؤاد عبد الباقی، بيروت، دار احياء التراث العربی، ۱۴٠٦ ق.
ابن حجر عسقلانی، احمد، الاصابه فی تمييز الصحابه، بيروت، مؤسسه الرساله، [بی‌تا].
ــــــــــــــــــــــــــــــ، تهذيب التهذيب، بيروت، دارالفكر، ۱۴٠۴ ق.
ــــــــــــــــــــــــــــــ، فتح الباری شرح صحيح البخاری، چاپ دوم: بيروت، دارالمعرفة، [بی‌تا].
ــــــــــــــــــــــــــــــ، لسان الميزان، چاپ دوم: بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، ۱٣۹٠ق.
ابن حنبل، احمد، مسند احمد، بيروت، دار صادر، [بی‌تا].
ابن خلدون، عبد الرحمن، تاريخ ابن خلدون، بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، [بی‌تا].
ــــــــــــــــــــــــــــــ، مقدمه ابن خلدون، ترجمه محمدپروين گنابادی، چاپ پنجم: تهران، شركت انتشارات علمی و فرهنگی، ۱٣٦٦.
ابن داوود، حسن بن علی، رجال ابن داوود، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، ۱٣٨٣ ق.
ابن سعد، محمد، الطبقات الكبری، بيروت، دار صادر، [بی‌تا].
ـــــــــــــــــــــــــــــ، الطبقات الكبری، تحقيق محمد عبدالقادر عطا، بيروت، دارالكتب العلميه، ۱۴۱٠ ق.
ابن شهرآشوب، محمد بن علی، مناقب آل ابی‌طالب، نجف، مطبعة الحيدريه، ۱٣٧٦ ق.
ابن عساكر، علی بن الحسن، تاريخ دمشق الكبير، تحقيق علی عاشور الجنوبی، بيروت، دار احياء التراث العربی، ۱۴٢۱ ق.
ابن فهد حلّی، المهذب البارع، تحقيق الشيخ مجتبی عراقی، قم، جامعة المدرسين،۱۴۱۱ق.
ابن قتيبه، عبدالله بن مسلم، المعارف، تحقيق ثروة عكاشه، قم، منشورات الشريف الرضی، ۱۴۱۵ق.
ابن قتيبه، محمد بن مسلم، الشعر و الشعراء، ليدن، [بی نا]، ۱۹٠٢ م. ٢۱. ابن كثير، اسماعيل، البدايه و النهايه، تحقيق علی شيری، بيروت، دار احياء التراث العربی، ۱۴٠٨ ق.
ـــــــــــــــــــــــــــــ، تفسير ابن كثير، بيروت، دار المعرفة، ۱۴۱٢ ق.
ـــــــــــــــــــــــــــــ، تفسير القرآن الكريم، با اشراف خليل ميس، بيروت، دارالقلم، [بی‌تا ].
ابن هشام، عبدالملك، السيرة النبوية، تحقيق مصطفی السقا و غيره، بيروت، داراحياء التراث العربی، ۱۴۱٣ ق.
ابوريه، محمود، اضواء علی السنة المحمديه، [بی‌جا[، دارالكتاب الاسلامی، ]بی‌تا].
ـــــــــــــــــــــــــــــ، شيخ المضيره ابوهريره، قم، دار الذخائر، ۱٣٦٨.
ابوشهبه، محمد بن محمد، الاسرائيليات و الموضوعات فی كتب التفسير، بيروت، دارالجيل، ۱۴۱٣ ق / ۱۹۹۱ م.
احمدی ميانجی، علی، مكاتيب الرسول،[بی‌جا]، دار الحديث، ۱۴۱۹ ق.
ـــــــــــــــــــــــــــــ، مواقف الشيعة، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، ۱۴۱٦ ق.
الاربلی، علی بن عيسی، كشف الغمه فی معرفة الائمه، بيروت، دارالاضواء، ۱۴٠۵ ق / ۱۹٨۵ م.
الاصفهانی، ابو نعيم، معرفه الصحابه، تحقيق عادل بن يوسف عزازی، بيروت، دارالوطن، ۱۴۱۹ ق.
الشريف رضی، خصائص الائمه، تحقيق محمد‌هادی الامينی، مشهد، آستانة الرضوية المقدسه، ۱۴٠٦ ق. اللحّام، چاپ اول: بيروت، دارالفكر، ۱۴٠۹ ق.
امين، احمد، ضحی الاسلام، چاپ دهم: قاهره، [بی‌نا، بی‌تا].
امينی، عبدالحسين، الغدير، بيروت، دارالكتاب العربی، ۱٣۹٧ ق.
بخاری، محمد بن اسماعيل، صحيح‌البخاری، بيروت، دارالفكر، ۱۴٠۱ ق.
بغدادی، محمد بن حبيب، المحبر (نسخه خطی)، CD المعجم، نسخه سوّم، ۱٣٧۹.
بلاذری، احمد بن يحيی، انساب الاشراف، ترجمة امير المؤمنين (عليه السلام)، تحقيق محمدباقر محمودی، قم، مجمع احيأ الثقافة الاسلاميه، ۱۴۱٦ ق.
ـــــــــــــــــــــــــــــــ، فتوح‌البلدان، وضع حواشيه عبدالقادر محمدعلی، بيروت، دارالكتب الاسلاميه، ۱۴٢٠ ق/٢٠٠٠ م.
بلاغی، محمدجواد، الهدی الی دين المصطفی، بيروت، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، ۱۴٠۵ ق.
بيهقی، احمد بن حسين، السنن الكبری، بيروت، دارالفكر، [بی‌تا].
پيشوايی، مهدی، «راه‌های نفوذ اسرائيليات در تاريخ اسلام» پيام حوزه، شماره ۱٣، سال ۱٣٧٦.
تستری، محمدتقی، قاموس الرجال، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، ۱۴۱٠ ق.
جاحظ، عمرو بن بحر، البيان و التبيين، تحقيق عبد السلام محمد‌هارون، قاهره، مكتبة الخانجی، ۱٣٨٠ ق/۱۹٦٠ م.
جزايری، سيد نعمت‌الله، قصص الانبياء، قم، انتشارات كتابخانه آية‌الله مرعشی، ۱۴٠۴ ق.
جعفريان، رسول، پيش درآمدی بر شناخت تاريخ اسلام، قم، مؤسسه در راه حقّ، ۱٣٦۴.
ــــــــــــــــــــــــــــــ، تاريخ خلفا، قم، انتشارات دليل، ۱٣٨٠.
ــــــــــــــــــــــــــــــ، قصه‌خوانان در تاريخ اسلام و ايران، [بی‌جا]، انتشارات دليل، ۱٣٧٨.
جواد علی، المفصل فی تاريخ العرب قبل الاسلام، بيروت، دارالعلم للملايين ـ بغداد، مكتبة النهضة، ۱۹٧٨ م.
حاكم نيشابوری، محمد بن محمد، المستدرك، تحقيق يوسف مرعشلی، بيروت، دار المعرفه، ۱۴٠٦ ق.
حسنی،‌هاشم معروف، دراسات فی الحديث و المحدثين، بيروت، دارالتعارف، ۱٣٨۹ ق.
. حلّی، علاّمة، تذكرة الفقهاء، [بی‌جا]، مكتبة الرضويه لاحياء التراث الجعفريه.
ــــــــــــــــــــــــــــــ، منتهی الطلب، مقابله حسن پيشنماز، تبريز، حاج احمد، ۱٣٣٣.
حلّی، محقق، المعتبر فی شرح المختصر، تحقيق لجنة التحقيق باشراف الشيخ ناصر مكارم، قم، مؤسسة سيّد الشهداء، ۱٣٦۴ش.
حموی، ياقوت بن عبدالله، معجم الادباء، بيروت، دار احياء التراث العربی، [بی‌تا].
ـــــــــــــــــــــــــــــــ، معجم البلدان، تحقيق فريق عبدالعزيز جندی، بيروت، دارالكتب العلميه، ۱۴۱۱ ق / ۱۹۹٠م.
خزائلی، محمد، اعلام قرآن، چاپ سوم: تهران، امير كبير، ۱٣۵۵.
خليفه، حاجی، كشف الظنون عن اسامی الكتب و الفنون، بيروت، دار احياء التراث العربی، [بی‌تا].
خوئی، سيد ابوالقاسم، معجم رجال الحديث، [بی‌جا]، ۱۴۱٣ ق.
دائرةالمعارف تشيع، زير نظر احمد صدر حاج سيدجوادی و ديگران، تهران نشر شهيد سعيد محبّی، ۱٣٨٠.
دارمی، عبدالله بن بهرام، سنن الدارمی، دمشق، مطبعه الاعتدال، [بی‌تا].
دياری، محمدتقی، پژوهشی در باب اسرائيليات در تفاسير قرآن، تهران، دفتر پژوهش و نشر سهروردی، ۱٣٧۹.
ذهبی، شمس‌الدين، تذكرة الحفاظ، عربستان سعودی، مكتبة الحرم المكّی، [بی‌تا].
ــــــــــــــــــــــــــــــ، سير اعلام النبلاء، تحقيق شعيب الاناووط و علی ابو زيد، بيروت، مؤسسة الرسالة، ۱۴۱٣ ق.
ــــــــــــــــــــــــــــــ، ميزان الاعتدال، تحقيق علی محمد البجاوی، بيروت، دار المعرفة، [بی‌تا].
ذهبی، محمدحسين، الاسرائيليات فی التفسير و الحديث، چاپ چهارم: قاهره، مكتبة وهبه، ۱۴۱۱ هـ.ق / ۱۹۹٠ م.
رشيد رضا، محمد، تفسير المنار، قاهره، دارالمنار، ۱٣٧۴.
زركلی، خيرالدين، الاعلام، بيروت، دار العلم للملايين، ۱۹٨۹ م.
سوسه، احمد، العرب و اليهود فی التاريخ، چاپ دوم: دمشق، العربی للاعلان و الطباعة و النشر، [بی‌تا].
سيوطی، جلال‌الدين، الدرّ المنثور، جده، دار المعرفه، ۱٣٦۵ ق.
ـــــــــــــــــــــــــــــــ، لباب النقول فی اسباب النزول، تصحيح احمد عبدالشافی، بيروت، دارالكتب العلميه، [بی‌تا].
ـــــــــــــــــــــــــــــــ، الجامع الصغير، بيروت، دارالفكر، ۱۴٠۱ ق.
ـــــــــــــــــــــــــــــــ، الديباج علی صحيح مسلم، تحقيق ابی اسحاق حوينی اثری، المملكة العربيه السعوديه، دارابن عفان، ۱۴۱٦ ق.
شافعی، محمد بن ادريس، كتاب الامّ، بيروت، دار الفكر، ۱۴٠٣ ق.
شامی، محمد بن يوسف، سبل الهدی و الرشاد، تحقيق عادل احمد عبد الموجود، بيروت، دار الكتب العلميه، ۱۴۱۴ ق.
شرف‌الدين الموسوی، سيد عبد الحسين، اجوبة مسائل جارالله، صيدا، مطبعة العرفان، ۱٣٧٣ ق.
شريف رضی، خصائص الائمه، تحقيق محمد‌هادی امينی، مشهد، انتشارات آستان قدس رضوی، ۱۴٠٦ ق.
شهرستانی، محمد بن عبدالكريم، الملل و النحل، تحقيق محمد سيد كيلانی، بيروت، دار المعرفه، ۱٣۹۵ ق / ۱۹٧۵ م.
صدوق، محمد بن علی، الخصال، تحقيق علی اكبر غفاری، قم، جامعه مدرسين، [بی‌تا].
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ، علل الشرايع، قم، مكتبة الداوری، [بی‌تا].
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ، عيون اخبار الرضا، تحقيق حسين اعلمی، بيروت، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، ۱۴٠۴ ق.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ، كمال‌الدين و تمام النعمه، تحقيق علی اكبر الغفاری، قم، جامعه مدرسين، ۱۴٠۵ ق.
صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات الكبری، تحقيق ميرزامحسن كوچه باغی، تهران، مؤسسه الاعلمی، ۱۴٠۴ ق/۱٣٦٢.
صنعانی، عبدالرزاق بن همام، المصنف، تحقيق حبيب‌الرحمن اعظمی، [بی‌جا]، المجلس العلمی، [بی‌تا].
ضيف، شوقی، العصر الجاهلی، مصر، دار المعارف، [بی‌تا].
طائی، نجاح، نظريات الخلفتين، بيروت، مطبعة الهدی، ۱۴۱٨ ق.
طباطبائی، سيد محمدحسين، الميزان فی تفسير القرآن، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، ۱۴٠٢ ق.
طبرانی، سليمان بن احمد، مسند الشاميين، تحقيق حمدی عبدالمجيد السلفی، بيروت، مؤسسة الرساله، ۱۴۱٧ ق.
طبری، محمد بن جرير، تاريخ الطبری، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت، دارالتراث، [بی‌تا].
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ، جامع البيان عن تأويل آی القرآن، بيروت، دارالفكر، ۱۴۱۹ ق / ۱۹۹۹ م.
طوسی، محمد بن حسن، اختيار معرفة الرجال، تحقيق ميرداماد و ديگران، قم، مؤسسه آل البيت(ع)، ۱۴٠۴ ق.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ، الخلاف، تحقيق سيد علی الخراسانی و ديگران، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، ۱۴۱٧ ق.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ، رجال الطوسی، نجف، انتشارات حيدريه، ۱٣٨۱ ق.
عاملی، حرّ، تفصيل وسائل الشيعه، قم، مؤسسة آل البيت(عليهم السلام)، ۱۴۱۴ ق.
عاملی، زين‌الدين بن علی عاملی (شهيد ثانی)، مسكن الفؤاد، قم، انتشارات بصيرتی، [بی‌تا].
عاملی، سيد جعفر مرتضی، «اسرائيليات در تاريخ طبری»، كيهان انديشه، شماره ٢۵.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ، الصحيح من سيرة النبی الاعظم، بيروت، دار الهادی، ۱۴۱۵ ق.
عبدالملك، بطرس و ديگران، قاموس الكتاب المقدس، چاپ دهم: قاهرة، دارالثقافة، ۱۹۹۵ م.
عسكری، سيد مرتضی، معالم المدرستين، تهران، مؤسسه بعثت، ۱۴۱٢ ق.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ، مقدمة مرآة العقول، تهران، دارالكتب الاسلامية، ۱۴٠۴ ق/ ۱٣٦٣ ش.
عياشی، محمد بن مسعود، تفسير العياشی، تحقيق سيد‌هاشم رسولی محلاتی، تهران، چاپخانه علميه تهران، ۱٣٨٠ ق.
فاخوری، حنا، تاريخ ادبيات زبان عربی، ترجمه عبد المحمد آيتی، تهران، توس، ۱٣٦٨.
فلوتن، فان، السيادة العربيه و الشيعه و الاسرائيليات فی عهد بنی‌اميه، ترجمه حسن ابراهيم حسن و محمدزكی ابراهيم، القاهره، مكتبة النهضه المصريه، ۱۹٦۵ م.
فيض كاشانی، مولی محسن، تفسير الصافی، تحقيق حسين الاعلمی، تهران، مكتبة الصدر، ۱۴۱٦ ق.
قرطبی، محمد بن احمد، الجامع‌الاحكام القرآن، بيروت، دار احيأ التراث العربی، [بی‌تا].
قمی، علی بن ابرهيم، تفسير القمی، تصحيح سيد طيب الجزائری، قم، مؤسسه دارالكتاب، ۱۴٠۴ ق.
كتاب مقدس، ترجمه تفسيری، [بی جا]، انجمن بين‌المللی كتاب مقدس، ۱۹۹۵ م.
كتانی، محمدعبدالحی، نظام الحكومه النبويه المسمی التراتيب الاداريه، تحقيق عبدالله الخالدی، بيروت، شركة دارالارقم بن ابی‌الارقم، [بی‌تا].
كلينی، محمد بن يعقوب، الكافی، تحقيق علی‌اكبر الغفاری، تهران، دار الكتب الاسلاميه، ۱٣٨٨ ق.
كورانی، علی، تدوين القرآن، قم، دار القرآن، [بی‌تا].
مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بيروت، مؤسسة الوفاء، ۱۴٠۴ ق.
محمد قاسمی، حميد، اسرائيليات و تأثير آن بر داستان‌های انبيأ در تفاسير قرآن، تهران، انتشارات صدا و سيما، ۱٣٨٠.
مزی، ابوالحجاج يوسف، تهذيب الكمال فی اسماء الرجال، تحقيق بشار عواد معروف، بيروت، مؤسسة الرسالة، ۱۴٠۵ ق.
مسعودی، علی بن حسين، التنبيه و الاشراف، تصحيح عبدالله اسماعيل صاوی، [بی‌تا].
مفيد، محمدبن محمدبن النعمان، الارشاد فی معرفة حجج‌الله علی‌العباد، قم، مؤسسه آل البيت، ۱۴۱٣ ق.
مقريزی، تقی‌الدين احمد بن علی، النزاع و التخاصم فيما بين بنی‌اميه و بنی‌هاشم، تحقيق حسين مونس، قم، انتشارات شريف رضی، ۱۴۱٢ ق.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ، امتاع الاسماع بما للرسول من الابناء والاموال والحفدة والمتاع، تحقيق محمد عبدالحميد النميسی، بيروت، دار الكتب العلمية، ۱٢۴٠ ق / ۱۹۹۹ م.
نمازی شاهرودی، علی، مستدرك سفينة البحار، تحقيق حسن النمازی، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، ۱۴۱۹ ق.
نوری، ميرزا حسين، مستدرك الوسائل، قم، مؤسسة آل البيت(عليه‌السلام)، ۱۴٠٨ ق.
نيسابوری، مسلم بن الحجاج، صحيح مسلم، بيروت، دارالفكر، [بی‌تا].
وائلی، احمد، هوية التشيع، بيروت، دارالصفوة، ۱۴۱۴ ق/ ۱۹۹۴ م.
وجدی، محمد فريد، دائرةالمعارف القرن الرابع عشر، القاهرة، [بی نا]، ۱۹٣٧ م.
هندی، علی متقی، كنزالعمال، تحقيق بكری حيانی و صفوة السقا، بيروت، مؤسسة الرساله، [بی‌تا ].
يعقوبی، احمد بن واضح، تاريخ اليعقوبی، بيروت، دار صادر، [بی‌تا].
ـــــــــــــــــــــــــــــــ، تاريخ يعقوبی، ترجمه محمدابراهيم آيتی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، ۱٣۵٦.