جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۹۳ فروردین ۶, چهارشنبه

تاریخ اسلام به روایت اعراب

از: علی بن حسین مسعودی؛ برگردان: ابوالقاسم پاینده

زندگانی ابوبكر صديق به روایت اعراب

(کتاب مروج‌الذهب مسعودی)

فهرست مندرجات



ابوالحسن علی بن الحسین المسعودی، که نسب وی به عبدالله بن مسعود یکی از یاران برجستهٔ پیامبر اسلام می‌رسد، حدود ۲۸۳ هجری (۸۹۶ میلادی) در بغداد دیده به جهان گشود و در سال ۳۴۶ هجری (۹۵۷ میلادی) در شهر فسطاط مصر درگذشت. وی تاریخ‌نویس و جغرافی‌دان و دانشمند و جهان‌گرد بغدادی بود که آثار گوناگونی داشت که متأسفانه بیشتر آن‌ها گم و یا نابود شده‌ است. آخرین اثر او، کتاب تاریخی به‌نام «مُروج‌الذَهَب و معادن‌الجوهر» است که در سال ۳۳۲ هجری قمری تألیف گردیده و در سال ۳۳۶ هجری در آن تجدید نظر کرده و در بخش دوم این کتاب، مطالبی در باب خلافت ابوبكر صديق را مطرح نموده‌ است.


[] ذكر خلافت ابوبكر صديق

مسعودى گويد آن‌گاه روز دوشنبه‌اى كه رسول خدا صلى‌الله عليه‌وسلم وفات يافت مردم در سقيفه بنى‌ساعدة بن كعب بن خزرج انصارى با ابوبكر صديق رضى‌الله تعالى‌عنه بيعت كردند. ابوبكر در شب سه‌شنبه هشت روز از جمادى‌الاخر مانده به‌سال سيزدهم هجرى كه شصت و سه ساله بود و معادل عمر پيامبر صلى‌الله عليه‌وسلم عمر داشت وفات يافت و همه روايت‌ها در اين باب اتفاق افتاد. مولد ابوبكر سه سال پس از حادثه فيل بود  و مدت حكومتش دو سال و سه ماه و ده روز بود و پهلوى رسول‌الله صلى‌الله عليه‌وسلم به‌خاك رفت به‌طوری‌كه عايشه گفته سرش نزديك شانه رسول‌الله صلى‌الله عليه‌وسلم بود. گويند مدت خلافت ابوبكر دو سال و سه ماه و بيست روز بود بعدها در همين كتاب شمه‌اى از ايام و مدت حكومت همه را خواهيم آورد و هم در اين كتاب بعد از نقل ايام بنى‌اميه و بنى‌عباس ضمن بابى مخصوص خلاصه تاريخ دوم را از هجرت تاكنون كه سال سيصد و سى و دو و خلافت ابواسحاق المتقى‌بالله است يا ديرتر تا هر وقت كه تاليف ما تمام شود خواهيم آورد و آنچه را مؤلفان زيچ درباره تاريخ سال‌ها و ماه‌ها و ايام گفته‌اند و اختلافاتى را كه ما بين آن‌ها و تاريخ سيرت‌نويسان و مورخان و اخباريان هست ياد می‌كنيم كه اختلاف دو گروه روشن است و بناى ما در اين زمينه بر گفته مؤلفان زيچ است[۱].


[] ذكر نسب و شمه‌اى از اخبار و سرگذشت او

اسم ابوبكر رضى‌الله‌عنه عبدالله بن عثمان بود و عثمان ابو قحافة بن عامر بن عمرو بن كعب بن سعد بن تيم بن مرة بن كعب بود و روى مره نسب او با رسول‌الله صلى‌الله عليه‌وسلم به‌هم مى‌پيوندد لقب او عتيق بود زيرا رسول‌الله صلى‌الله عليه‌وسلم او را بشارت داده بود كه آزاد شده خدا از آتش جهنم است و از آن رو عتيق ناميده شد كه به‌معنى آزاد شده است گويند از اين جهت او را عتيق ناميده‌اند كه همه مادرانش آزاد بوده‌اند. هنگامى كه به‌خلافت رسيد پدرش هنوز زنده بود وى مردى زاهد بود و در اخلاق و لباس و غذا بسيار متواضع بود در ايام خلافت يك عباچه به تن می‌كرد  بزرگان و اشراف عرب و ملوك يمن كه حله‌ها و بردهاى منقش داشتند با زيور طلا و تاج پيش وى آمدند و چون لباس زهد و تواضع و عبادت و وقار و هيبت او را بديدند رسم او پيش گرفتند و هر چه بتن داشتند فرو نهادند.

از جمله ملوك يمن كه پيش وى آمده بودند ذوالكلاع شاه حمير بود كه به‌جز عشيره خود هزار برده همراه داشت و به‌ترتيبى كه گفتيم تاج و برد و حله‌ها پوشيده بود و چون ابوبكر را به‌وضعى كه ياد كرديم بديد همه پوشش خويش بنهاد و مانند او لباس پوشيد به‌طوری‌كه يك روز در بازار مدينه او را ديدند كه پوست بزى بر شانه داشت و عشيره او فغان كردند و گفتند «ما را ميان مهاجر و انصار رسوا كردى!» گفت:

«می‌خواهيد من كه در جاهليت پادشاهى جبار بوده‌ام در اسلام نيز جبار باشم. خدا نكند! اطاعت پروردگار به تواضع نسبت به‌خدا و زهد دنياست.» بدين‌سان ملوك و كسانى كه[٢]  پيش ابوبكر می‌آمدند از پس گردن‌فرازى متواضع می‌شدند و از پس جبارى تذلل می‌كردند.

ابوبكر رضى‌الله عنه چيزى درباره ابوسفيان صخر بن حرب شنيده بود و او را احضار كرد و بنا كرد سر او فرياد بزند و ابوسفيان نرمى تذلل می‌كرد در آن اثنا ابوقحافه بيامد و به‌عصاكش خود گفت «پسرم سر كى فرياد می‌زند؟» گفت: «سر ابوسفيان فرياد می‌زند» و او به ابوبكر نزديك شد و گفت «اى عتيق‌الله صدايت را به ابوسفيان بلند می‌كنى كه تا ديروز به‌دوران جاهليت پيشواى قريش بوده است!» ابوبكر و حضار مهاجر و انصار بخنديدند و ابوبكر گفت «پدر جان خدا به‌وسيله اسلام كسانى را برترى داده و كسان ديگرى را زير دست كرده است» هيچكس جز ابوبكر نبود كه به‌خلافت برسد و پدرش زنده باشد مادر ابوبكر سلمى بود و اُم‌الخير كنيه داشت و  دختر صحر بن عامر بن كعب بن سعد بن تيم بن مره بود.

ده روز پس از خلافت ابوبكر قبايل عرب از اسلام برگشتند. ابوبكر سه پسر داشت عبدالله و عبدالرحمن و محمد. عبدالله با پيامبر صلى‌الله عليه‌وسلم در جنگ طايف حضور داشت و زخمدار شد و تا خلافت پدرش زنده بود و در ايام خلافت او بمرد و هفت دينار به‌جا گذاشت كه ابوبكر آن‌را زياد می‌دانست. عبدالله دنباله نداشت عبدالرحمن بن ابوبكر روز بدر در صف مشركان بود سپس اسلام آورد و اسلامش نكو شد عبدالرحمن حكايت‌ها دارد و اعقاب او از بدوى و حضرى بسيارند كه در ناحيه حجاز در مجاورت جاده عراق در محل معروف به صفينيات و مسح بسر می‌برند. مادر محمد بن ابوبكر اسماء خثعمى دختر عميس است و اعقاب جعفر بن ابى‌طالب از او هستند وقتى جعفر بن ابى‌طالب به‌شهادت رسيد عبدالله و عون و محمد پسران جعفر از اسما به‌جا ماندند كه عون و محمد دو پسر جعفر در كربلا با حسين بن على كشته شدند و دنباله نداشتند و اعقاب جعفر از عبدالله بن جعفر به‌جا مانده‌اند. عبدالله جعفر چهار پسر داشت على و اسماعيل و اسحاق و معاويه پس از جعفر ابوبكر صديق اسما را به‌زنى گرفت و محمد را از او آورد پس از آن على بن ابى‌طالب او را به‌زنى گرفت و فرزندانى[٣]  از او آورد كه دنباله نداشتند. عجوز جريشى مادر اسما چهار دختر داشت و اين عجوز بيشتر از همه كس دامادهاى معتبر داشت ميمونه هلالى زن پيامبر صلى‌الله عليه‌وسلم بود، اُم‌الفضل زن عباس بن عبدالمطلب بود، سلمى زن حمزة بن عبدالمطلب بود و دخترى از او آورد اسما زن جعفر و ابوبكر و على بود محمد بن ابوبكر دنباله كم داشت. اُم‌فروه دختر قاسم بن محمد بن ابوبكر صديق مادر جعفر بن محمد بن على بن حسين بن على بن ابى‌طالب (معروف به‌ صادق) بود محمد بن ابوبكر از عبادت و زهد عابد قريش لقب داشت و على بن ابى‌طالب او را تربيت كرده بود  و ما خبر و مقتل وى را در همين كتاب ضمن اخبار معاويه بن ابى‌سفيان خواهيم آورد.

ابوقحافه در ايام خلافت عمر بن خطاب رضى‌الله تعالى‌عنه در سن نود و نه سالگى وفات يافت و اين به‌سال سيزدهم هجرى بود همان‌سالى كه عمر بن خطاب رضى‌الله جاى خود را به‌خليفه ديگر داد گويند ابوقحافه به‌سال چهاردهم هجرى بمرد.

وقتى به‌روز سقيفه با ابوبكر بيعت شد و روز سه‌شنبه نيز دوباره از عامه براى او بيعت گرفتند على بيامد و گفت كار ما را آشفته كردى و مشورت نكردى و حق ما را نگه نداشتى ابوبكر گفت بله ولى از آشوب ترسيدم مهاجران و انصار در روز سقيفه حكايتى دراز داشتند و امامت را براى خود می‌خواستند سعد بن عباده كناره گرفت و بيعت نكرد و سوى شام رفت و به‌سال پانزدهم هجرى آن‌جا كشته شد و اين كتاب جاى خبر كشته شدن او نيست. هيچكس از بنى‌هاشم با ابوبكر بيعت نكرد تا فاطمه رضى‌الله عنها وفات يافت.

وقتى همه قبايل عرب جز مردم مدينه و مكه و قبايل ما بين آن‌جا و بعضى مردم ديگر از اسلام بكشتند عدى بن حاتم شتر زكات را بنزد ابوبكر رضى‌الله تعالى‌عنه آورد حارث بن مالك طائى در اين باره گويد «ما وفایى كرديم كه مردم مانند[۴]  آن نديده بودند و عدى بن حاتم جامه شرف بما پوشانيد» ابوبكر رضى‌الله عنه را يهودان به‌وسيله غذا مسموم كردند حارث بن كلده نيز با او از آن غذا بخورد و كور شد و سم پس از يك سال در ابوبكر كارگر شد وى پانزده روز پيش از وفات بيمار شد وقتى به‌حال احتضار افتاد گفت «از هيچ چيز تأسف ندارم مگر سه كار كه كردم و آرزو دارم نكرده بودم: سه كار كه نكردم و آرزو دارم كه كرده بودم و سه چيز كه آرزو دارم از رسول‌الله صلى‌الله عليه‌وسلم پرسيده بودم اما سه كارى كه كردم و آرزو دارم نكرده بودم: آرزو دارم خانه فاطمه را نگشته بودم و در اين باب سخن بسيار گفت و آرزو دارم فجأة را نسوزانده بودم يا او را رها كرده بودم يا كشته بودم و آرزو دارم كه روز سقيفه كار خلافت را   به‌گردن يكى از آن دو مرد افكنده بودم كه او امير می‌شد و من وزير بودم و سه كارى كه نكردم و آرزو دارم كرده بودم: آرزو دارم روزى كه اشعث بن قيس را باسيرى پيش من آوردند گردنش را زده بودم كه به‌نظر من هر جا شرى ببيند به‌كمك آن خواهد شتافت، آرزو دارم عمر بن خطاب را به‌مشرق فرستاده بودم تا دست چپ و راست خود را در راه خدا گشوده باشم و آرزو دارم روزى كه سپاه براى جنگ مرتدان آماده كردم و بازگشتم به‌جاى خود مانده بودم اگر مسلمانان به‌سلامت می‌رستند كه می‌رستند و اگر جز اين بود من پيشتاز جنگ يا كمك بودم، زيرا ابو بكر با سپاه به‌يك منزلى مدينه به‌محل معروف بذى القصه رفته بود. و سه چيزى كه آرزو دارم از پيامبر خدا صلى‌الله عليه‌وسلم پرسيده بودم: آرزو دارم از او پرسيده بودم خلافت حق كيست تا كسى با اهل حق منازعه نكند و آرزو دارم كه درباره ميراث عمه و دختر برادر از او پرسيده بودم كه از اين قضيه نگرانى‌اى بدل دارم و آرزو دارم از او پرسيده بودم آيا انصار در خلافت سهمى دارند كه به‌آن‌ها داده شود.

ابوبكر دو دختر به‌جا گذاشت اسماء ذات النطاقين كه مادر عبدالله بن زبير بود و يكصد سال عمر كرد و آخر عمر كور شد و عايشه همسر پيغمبر صلى‌الله عليه‌وسلم.[۵]

 درباره بيعت على بن ابى‌طالب با ابوبكر اختلاف است. بعضى‌ها گفته‌اند ده روز پس از مرگ فاطمه يعنى هفتاد و چند روز پس از وفات پيامبر صلى‌الله عليه‌وسلم بيعت كرد و به‌قولى بيعت سه ماه و به‌قولى شش ماه پس از مرگ فاطمه بود و جز اين نيز گفته‌اند.

وقتى ابوبكر اميران را به‌شام می‌فرستاد ضمن مشايعت يزيد بن ابى‌سفيان از جمله سفارش‌ها كه بدو كرد چنين گفت «وقتى به اهل قلمرو خود رسيدى وعده خير و نتيجه خير به‌آن‌ها بده و چون وعده دادى وفا كن و سخن بسيار با آن‌ها مگو كه بعضى مايه فراموشى بعض ديگر شود. خويشتن را اصلاح كن تا مردم با تو سازگار باشند وقتى فرستادگان دشمن سوى تو آمدند  آن‌ها را محترم بدار زيرا كه اين اولين خير تو است كه به‌آن‌ها می‌رسد و آن‌ها را كمتر نگهدار تا زودتر بروند و از وضع تو بى‌خبر مانند كسان خويش را از گفتگو با ايشان منع كن و شخصاً با آن‌ها سخن كن امور نهان و آشكار خود را با هم می‌آميز كه كارت آشفته شود وقتى مشورت می‌كنى حقيقت را بگو تا مشورت سودمند افتد و چيزى را از مستشار نهان مكن كه صدمه از خويش بينى وقتى از وضع جنگى دشمن خبر يافتى با كسى مگو تا شخصاً مشاهده كنى در سپاه خود همه چيز را مكتوم دار و نگهبانان بگمار و شب و روز ناگهان بر آن‌ها در آى هنگام جنگ پايمردى كن و بزدلى مكن كه ديگران نيز بزدل شوند.» و ما به‌رعايت اختصار بسيارى اخبار را در اين كتاب نياورديم از جمله خبر عنسى كذاب معروف به عيهله و حكايت‌ها كه در يمن و صنعا داشت و دعوى پيامبرى او و كشته شدنش و خبر فيروز و حكايت‌ها كه ابناء يعنى ايرانيان يمنى داشتند و خبر طليحه و دعوى پيامبرى كردنش و خبر سجاح دختر حارث بن سويد و بقولى دختر غطفان كه ام صادر كنيه داشت و قيس بن عاصم درباره او گفته بود:

«خانم پيامبر ما يك زن است كه بر او طواف می‌بريم در صورتى كه پيامبران[٦]  مردم ديگر مرد هستند» و هم شاعر درباره او گويد:

«خدا بنى‌تميم را گمراه كند چنان‌كه سجاح با نامزد شدنش گمراه شد» سجاح كه ادعاى پيامبرى داشت پيامبرى مسيلمه كذاب را انكار كرد سپس بدو ايمان آورد سجاح پيش از پيامبرى كاهن بود و پنداشت بر روش سطيح و ابن سلمه و مأمون حارثى و عمرو بن لحى و ديگر كاهنان می‌رود. وى به‌نزد مسيلمه رفت و زن او شد و خبر مسيلمه كذاب يمامه و جنگ او با خالد بن وليد و كشته شدنش به‌دست وحشى و يكى ديگر از انصار كه به‌سال يازدهم هجرى بود و قصه انصار در روز سقيفه بنى‌ساعده با مهاجران و گفتار منذر بن حباب كه گفته بود من در اين باب صلاحيت و بصيرت كافى دارم به‌خدا  اگر بخواهيد از نوع شروع می‌كنيم و حكايت سعد بن عباده و رفتار بشر بن سعد و خوددارى اوس از كمك سعد از بيم اين‌كه مبادا خلافت به‌دست خزرج افتد و خبر كسانى كه از بيعت خوددارى كردند و سخنانى كه هاشميان گفتند و قصه فدك و آنچه طرفداران نص و تعيين امام گفته‌اند و كسانى كه قائل به‌امامت مفضول بوده‌اند و حكايت فاطمه و سخنى كه بر سر قبر پدرش عليه‌السلام از شعر صفيه دختر عبدالمطلب گفت بدين مضمون:

«از پس تو خبرها و حادثه‌ها بود و اگر تو حضور داشتى بليه‌ها فراوان نمی‌شد» تا آخر شعر و چيزهاى ديگرى كه در اين كتاب نياورده‌ايم زيرا همه اين مطالب را در كتاب اخبار الزمان و كتاب اوسط آورده‌ايم و حاجت به‌تكرار آن در اينجا نيست و خدا بهتر داند.[٧]


[] يادداشت‌ها


يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط مهدیزاده کابلی بازنویسی شده است.



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- مسعودی، علی بن حسین، مروج‌الذهب و معادن الجوهر، ترجمۀ ابوالقاسم پاینده، ج ۱، ص  ٦۵۴
[٢]- همان‌جا، ص  ٦۵۵
[٣]- همان‌جا، ص  ٦۵٦
[۴]- همان‌جا، ص  ٦۵٧
[۵]- همان‌جا، ص  ٦۵٨
[٦]- همان‌جا، ص  ٦۵۹
[٧]- همان‌جا، ص  ٦٦٠



[] جُستارهای وابسته







[] سرچشمه‌ها

مسعودی، علی بن حسین، مروج‌الذهب و معادن الجوهر (جلد اول)، ترجمۀ ابوالقاسم پاینده، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ ششم - ۱٣٧٨