جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۹۳ مرداد ۶, دوشنبه

ویر گوردن چایلد

برگرفته از: ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد (انگلیسی)؛ برگردان: رسول محمدی

دانشنامۀ ویکی‌پدیا

ویر گوردن چایلد

فهرست مندرجات

[قبل][بعد]


ویر گوردُن چایلد (۱۴ آپریلِ ۱٨۹٢- ۱۹ اکتبر ۱۹۵٧) باستان‌شناس و زبان‌شناسِ تاریخیِ (فیلولوگ) استرالیایی بود که در زمینه‌یِ پیشاتاریخِ اروپا تخصص داشت. به‌عنوانِ پژوهشگر، چایلد بیشترِ عمرش را در بریتانیا گذراند، نخست در دانشگاهِ ادینبرو[۱] و سپس در انستیتوتِ باستان‌شناسیِ لندن[٢] مشغول به‌کار شد. در همین دوران بود که وی چندین کتابِ ارزنده را تألیف کرد. چایلد از نخستین پیشتازانِ باستان‌شناسیِ تاریخِ فرهنگ و باستان‌شناسیِ مارکسیستی بود.

چایلد در سیدنی، در ایالتِ نیو ساوت ولز[٣]، دیده به جهان گشود، نخست در دانشگاهِ سیدنی تحصیل کرد و سپس برایِ ادامه‌یِ تحصیل در دانشگاهِ آکسفورد به بریتانیا مهاجرت کرد. پس از بازگشت به استرالیا، به‌خاطرِ دیدگاه‌هایِ سوسیالیستی‌اش، او از تدریس در دانشگاه‌ها بازداشته شد. از این‌روی، او در حزبِ کارگرِ استرالیا مشغول به‌کار شد. پس از مهاجرت به لندن، با سفرهایِ گوناگون در سراسرِ قارّه‌یِ اروپا، پژوهشِ خود را در زمینه‌یِ پیشاتاریخِ اروپا ادامه داد و یافته‌هایِ خود را در قالبِ چندین مقاله و کتابِ دانشگاهی به چاپ رساند.

از سالِ ۱۹٢٧ تا پایانِ سالِ ۱۹۴٦ او به‌عنوانِ استادِ باستان‌شناسی در دانشگاهِ ادینبرو به تدریس پرداخت. در همین دوران بر حفّاریِ اسکارا برای[۴]، سایتِ بی‌همتایی که از دورانِ نو-سَنگی به‌جا مانده، و گورخانه‌یِ‌ ماشو[۵] نظارت داشت[٦]. او یکی از پایه‌‌گذاران و رئیسِ انجمنِ پیشا‌تاریخ[٧] بوده و در همان دوران به مارکسیسم روی آورد و به یکی از هوادارانِ نام‌آشنایِ اتحادِ جماهیرِ شوروی معروف شد. از سالِ ۱۹۴٧ تا ۱۹۵٧ وی به‌عنوانِ مدیرِ انستیتوتِ باستان‌شناسیِ لندن، به نشرِ پژوهش‌اش ادامه داد. در هنگامِ بازنشستگیِ او به استرالیا بازگشت و در همان‌جا دست به خودکُشی زد.

او نه‌تنها به‌عنوانِ یکی از برجسته‌ترین باستان‌شناسان و پیشا‌تاریخ‌شناسانِ نسل‌اش به‌شمار می‌رود، بلکه از او به‌عنوانِ «ترکیب‌گرِ بزرگ» نیز یاد می‌شود، زیرا که کارِ علمی‌اش به منطقه‌یِ خاصّی محدود نمی‌شد و در قالبِ گسترده‌تری، پیشاتاریخ خاورِ نزدیک و اروپا را با یکدیگر ترکیب می‌کرد. وی پافشاری داشت کهفن‌ّآوری و اقتصاد باعثِ دگرگونی‌هایِ بنیادی در جامعه‌یِ بشری شده است و برایِ نمونه از انقلابِ نو-سنگی و انقلابِ شهری نام می‌برد.این نظریّه، که از ایده‌هایِ مارکسیستی در موردِ توسعه‌یِ اجتماعی تأثیر پذیرفته بود، او را مشهور گرداند.

ویر گوردُن چایلد در سال‌هایِ ۱۹٣٠


[۱]- دوره‌یِ نخستینِ زندگی

-۱-۱ دورانِ کودکی (۱٨۹٢-۱۹۱٠ م)

چایلد به‌تاریخِ ۱۴ آپریلِ ۱٨۹٢ در سیدنی، در ایالتِ نیو ساوت ولز، دیده به جهان گشود. او تنها فرزندِ زنده‌مانده‌یِ پدرِ روحانی استفن هِنری چایلد[٨] (۱٨٠٧-۱۹٢٣) و هاریت الیزا چایلد[۹] (۱٨۵٣-۱۹۱٠) بود. پدر و مادرش یک زوج از طبقه‌یِ متوسط و انگلیسی‌تبار بودند. استفن چایلد از نسلِ دوّمِ کشیشانِ آنگلیکن بود که در سالِ ۱٨٦٧ پس از کسبِ درجه‌یِ بچلر از دانشگاهِ کمبریج به کشیشیِ کلیسایِ آنگلیکن درآمد. در سالِ ۱٨٧۱، پس از این‌که آموزگار شد، با ماری اِلِن لَچفورد[۱٠] ازدواج کرده و با او صاحبِ پنج فرزند شد. در سالِ ۱٨٧٨ آن‌ها به استرالیا مهاجرت کردند. پس از درگذشتِ ماری، استفن چایلد در سالِ ۱٨٨٦ با هاریت ازدواج کرد. هاریت زنی انگلیسی از خانواده‌ای ثروتمند بود که در کودکی به استرالیا مهاجرت کرده بود. گوردُن چایلد در کنارِ پنج خواهر و برادرِ ناتنی در خانه‌یِ اربابیِ پدرش – شاله فونتِنل[۱۱]، در دهکده‌ای در آبشارِ ونت‌وُرث[۱٢] در کوه‌هایِ آبیِ غربِ سیدنی –بزرگ شد. پدرِ گوردُن چایلد، به‌عنوانِ کشیش برایِ پاریشِ سنت توماس مشغول به‌کار بود، امّا به‌خاطرِ بحث و مجادله با جماعتِ کلیسایی و مرخصّی‌هایِ بی‌حساب-و-کتاب‌اش محبوبیّتِ خود را از دست داد.

گوردُن چایلدِ بیمارگون، چندینِ سال از کودکی‌اش نتوانست به مکتب برود و آموزشِ خانگی دید؛ بعدها توانست از آموزش در یک مکتبِ خصوصی در سیدنیِ شمالی بهره‌مند شود. در سالِ ۱۹٠٧ واردِ لیسه‌ای (دبیرستانی) در سیدنی شد و در سالِ ۱۹۱٠ توانستِ لیسه / دوره‌یِ متوسطه را به پایان برساند. او در مکتب تاریخِ باستان، زبان‌هایِ فرانسوی، یونانی، لاتین، و همچنین هندسه، جبر، مثلثات را فرا گرفت و در همه‌یِ درس‌ها نمراتِ بالایی آورد، امّا به‌خاطرِ قواره‌یِ کژ-و-کوژ و اندامِ ناورزشی‌اش تمسخر می‌شد. در جولایِ ۱۹۱٠ مادرش از دنیا رفت؛ طولی نکشید که پدرش مونیکا گاردینر[۱٣] را به‌عنوانِ همسرِ سوّم اختیار کرد. رابطه‌یِ چایلد با پدرش، به‌ویژه پس از مرگِ مادرش، پُرتنش بود، و افزون بر آن آن‌ها بر سرِ مسایلِ دینی و سیاسی با یکدیگر اختلافِ نظر داشتند، زیرا که پدرِ چایلد یک مسیحیِ دیندار و محافظه‌کار بود، در حالی‌که خودش خداناباور و سوسیالیست بود.


-٢-۱ دورانِ دانشگاهی در سیدنی و آکسفورد (۱۹۱۱-۱۹۱٧ م)

در سالِ ۱۹۱۱ چایلد در دانشگاهِ سیدنی در رشته‌یِ مطالعاتِ یونان و رومِ باستان شروع به تحصیل کرد؛ با این‌که تمرکزِ او بیشترِ بر سرِ مطالعه‌یِ منابعِ کتبی بود، امّا وی از طریقِ آثارِ باستان‌شناسانی مانندِ هاینریخ شلیمَن[۱۴] و آرتور اِوانز[۱۵] برایِ نخستین‌بار با باستان‌شناسیِ کلاسیک آشنا شد. در دانشگاه، وی یکی از اعضایِ فعّالِ انجمنِ مذاکره‌گر[۱٦] گردید و کار به‌جایی رسید که او به دفاعِ از ایده‌یِ «سوسیالیسم پسندیده است» پرداخت. با علاقه‌یِ روزافزونی که به سوسیالیسم داشت، به مطالعه‌یِ آثارِ پایه‌گذارِ مارکسیسم، یعنی کارل مارکس، و فریدریش انگلس پرداخت و همچنین از مطالعه‌یِ آثارِ فریدریش هلگل[۱٧]، که با ایده‌هایِ دیالکتیک‌اش تأثیرِ بسیار زیادی بر نظریّه‌یِ مارکسیستی گذاشته بود، غافل نماند. افزون بر این، در زمانی که آنجا بود، یکی از دوستانِ صمیمیِ هربرت ویر اِوات[۱٨] در دانشگاه شد و در تمامِ عمرش با او تماس داشت. یک سال پس از پایانِ تحصیلات‌اش در سالِ ۱۹۱٣، چایلد چندین جایزه و عنوان را دریافت کردکه از جمله‌ جایزه‌یِ فرانسیس آندرسون برایِ فلسفه[۱۹] را می‌توان نام بُرد.

«در دانشگاهِ آکسفورد در رشته‌یِ آثارِ باستانیِ یونانی-رومی تحصیل کردم و در آن به برنز، سفال و کوزه‌گری (دستِ کم نقاشیِ آن) ارجِ بسیار گذاشته می‌شد، در حالی‌که ابزارهایِ سنگی و استخوانی مبتذل به شمار می‌رفتند.»

– گوردن چایلد، ۱۹۵٧

او دوست داشت به تحصیل ادامه دهد و با بورسِ تحصیلی ٢٠٠ پوندیِ کوپر گرادوات[٢٠]، توانست در رشته‌یِ مطالعاتِ یونان و رومِ باستان ادامه‌یِ تحصیل داده و شهریّه‌یِ کالجِ کوینِ[٢۱] دانشگاهِ آکسفورد را پرداخت کُند. در آگست ۱۹۱۴، اندکی پس از آغازِ جنگِ جهانیِ اوّل، برایِ تحصیل عازمِ بریتانیا شد. در کالجِ کوین، چایلد تحصیلاتِ خود را در رشته‌یِ باستان‌شناسیِ کلاسیک به پایان رساند و پس از آن در رشته‌یِ ادبیّات شروع به تحصیل کرد، امّا این رشته را هیچ‌گاه به پایان نرساند. در مدّتی که در بریتانیا بود، چایلد زیرِ نظرِ جان بیزلی[٢٢] و آرتور اوانز به مطالعه پرداخت؛ آرتور اوانز استاد-راهنمایِ او بود. در سالِ ۱۹۱۵ نخستین مقاله‌یِ آکادمیک‌اش زیرِ عنوانِ تاریخ و خاستگاهِ سفالگریِ اژه‌ای[٢٣] در مجله‌یِ مطالعاتِ هِلِنی[٢۴] به چاپ رسید و یک سال بعد پایان‌نامه‌یِ دوره‌یِ بچلرِ ادبیّات‌اش را با عنوانِ تأثیرِ اقوامِ هند-و-اروپایی در یونانِ پیشاتاریخی[٢۵] به پایان رساند. این نشانگرِ علاقه‌یِ او به ترکیبِ شواهدِ زبان‌شناختیِ تاریخی و باستان‌شناختی با یکدیگر است.

در آکسفورد او فعّالانه در جنبشِ سوسیالیستی سهم گرفت و با مقاماتِ محافظه‌کارِ دانشگاه به ستیزه‌گری پرداخت. پس از این‌که او عضوِ نام‌آشنایِ جناحِ چپِ انجمنِ فابینیِ اصلاح‌طلبِ دانشگاهِ آکسفورد[٢٦] شد و در زمانی که این انجمن در اوجِ قدرت و دارایِ اعضایِ برجسته بود، چایلد شاهدِ تغییرِ نامِ آن به انجمنِ سوسیالیستیِ دانشگاهِ آکسفورد[٢٧] بود که در پیِ آن از انجمنِ فابینی جدا شد. بهترین دوست و هم‌خانگی‌اش راجانی پالم دات[٢٨] بود، شهروندی بریتانیایی از پدری هندی و مادری سوئدی، و یک سوسیالیست و مارکسیستِ پُرشور. این دو بسیاری اوقات شراب می‌نوشیدند و پس از مست شدن در دلِ شب، شناختِ یکدیگر را از تاریخِ باستان به آزمایش می‌گرفتند. بریتانیا در کانونِ جنگِ جهانیِ اوّل قرار داشت و دولتِ بریتانیا خدمتِ سربازی را اجباری ساخته بود، امّا با این حال بسیاری از سوسیالیست‌ها از جنگ برایِ بریتانیا سر باز زده بودند. آن‌ها بر این باور بودند که جنگ تنها منافعِ طبقاتِ حاکمِ ملّت‌هایِ امپریالیستیِ اروپا را تأمین می‎‌کرد و هزینه‌یِ جنگ را طبقاتِ کارگر باید می‌پرداختند و در نتیجه آن را یک جنگِ طبقاتی می‌نامیدند. دات به دلیلِ سر باز زدن از خدمتِ سربازی به زندان افتاد، و چایلد برایِ آزادیِ او و همچنین دیگر سوسیالیست‌ها و صلح‌خواهانی که از خدمتِ سربازی سر باز زده بودند، یک پیکارِ تبلیغاتی راه‌اندازیکرد. چایلد هیچ‌گاه مجبور به انجامِ خدمتِ سربازی نشد، به احتمالِ زیاد به خاطرِ ضعفِ جسمانی و کم‌سوییِ چشمان‌اش.


-٣-۱ آغازِ کارنامه‌یِ شغلی در استرالیا (۱۹۱٨-۱۹٢۱ م)

در آگست ۱۹۱٧ چایلد به استرالیا بازگشت، امّا از آنجایی‌که او را یک سوسیالیستِ آشوبگر می‌دانستند، از همان بدوِ ورودش زیر نظارتِ سرویس‌هایِ امنیّتی قرار گرفت. در سالِ ۱۹۱٨، به عنوانِ استادِ راهنما در کالجِ سنت آندریو[٢۹] دانشگاهِ سیدنی مشغول به کار شد و در جنبشِ سوسیالیستی و ضدِ خدمتِ سربازیِ سیدنی سهم گرفت. در عیدِ پاکِ ۱۹۱٨ او در کنفرانسِ سوّمِ صلحِ میان‌ایالتی[٣٠] سخنرانی کرد. کنفرانس را اتحادیّه‌یِ استرالیا برایِ مهارِ دموکراتیک و پیشگیری از جنگ[٣۱] برگزار کرده بود و اعضایِ آن مخالفِ خدمتِ سربازیِ اجباری بودند، برنامه‌ای که نخست‌وزیرِ استرالیا بیلی هاگز[٣٢] و حزبِ ناسیونالیستیِ استرالیا[٣٣] – یک حزبِ راست‌گرایِ میانی – از آن پشتیانی می‌کردند. کنفرانس به‌روشنی بر سوسیالیسم پافشاری داشت و در گزارشِ آن آمده بود که بهترین راه برایِ پایان دادنِ به جنگِ بین‌المللی «براندازیِ نظامِ سرمایه‌داری» است. خبرِ مشارکتِ چایلد به گوشِ مدیرِ کالجِ سنت اندریوس رسید. در زیرِ فشارِ مقاماتِ دانشگاه و علی‌رغمِ مخالفتِ زیادِ دیگر استادان، چایلد وادار به استعفا شد.

با سابقه‌یِ آکادمیکِ درخشانی که چایلد داشت، چند تن از استادان به او پیشنهادِ دادند تا به‌عنوانِ استادِ راهنما در دپارتمانِ تاریخِ باستان مشغول به کار شود، امّا رئیسِ دانشگاه، سیر ویلیام کالِن[٣۴]، که از تبلیغِ سوسیالیسم به دانشجویان هراس داشت، از این کار جلوگیری کرد. این نقضِ حقوقِ شهروندیِ چایلد از سویِ جامعه‌یِ چپ‌گرا محکوم شد و این مسأله از طریقِ دو سیاستمدار چپ‌گرایِ میانی به نام‌هایِ ویلیام مَک‌کِل[٣۵] و ت.ج. اسمیت[٣٦] به پارلمانِ استرالیا کشانده شد. پس از نقلِ مکان به ماری‌بورو[٣٧] در کوینزلَند[٣٨]، در اکتبر ۱۹۱٨ چایلد کارِ آموزگاریِ درسِ لاتین در دبیرستان را پذیرفت. در آنجا نیز تعلقِ خاطرِ سیاسی‌اش آشکار شد و گروه‌هایِ محافظه‌کارِ محلّی به مبارزه‌یِ تبلغیاتی علیهِ او پرداختند. نتیجه‌یِ آن سوءِاستفاده‌یِ دانش‌آموزانِ نافرمان از شرایط بود که به استعفایِ وی انجامید.

از سالِ ۱۹۱۹ تا ۱۹٢۱ چایلد برایِ سیاستمدارِ چپ‌گرا جان استوری (John Storey) در سِمتِ دستیارِ شخصی کار کرد.

با درکِ این‌که جناحِ راستِ دانشگاه از پیشرفتِ او در عالمِ آکادمیک جلوگیریخواهد کرد، چایلد برایِ کارِ در جنبشِ چپ‌گرا دوباره به زادگاه‌اش بازگشت. در آگستِ ۱۹۱۹، او منشیِ شخصی و سخنرانی‌نویسِ جان استوری[٣۹]، یکی از اعضایِ برجسته‌یِ چپ‌گرایِ میانیِ حزبِ کارگرِ استرالیا، شد که مخالفِ دولتِ ناسیونالیستیِ وقت بود. پس از برنده شدنِ حزبِ کارگر در انتخاباتِ ۱۹٢٠، استوری نخست‌وزیرِ استرالیا شد. از طریقِ فعالیّت در حزبِ کارگر، چایلد این فرصت را یافت تا با ساختار و تاریخِ این حزب هر چه بیشتر آشنا شود و این فرصت را ایجاد کرد تا کتابی درباره‌یِ این موضوع زیرِ عنوانِ حزب کارگر چگونه حکومت می‌کند[۴٠] (۱۹٢٣) بنویسد. هر چه سر-و-کارش با حزبِ کارگر بیشتر می‌شد، انتقادش از این حزب نیز بیشتر می‌شد. چایلد بر این باور بود که حزبِ کارگر به محظِ رسیدن به قدرتِ سیاسی، به ایده‌هایِ سوسیالیستیِ خود خیانت می‌کند و بیشتر یک موضع‌ِ میانی می‌گیرد و از سرمایه‌داری پشتیبانی می‌کند. او به سازمانِ صنعتکارانِ جهان[۴۱] پیوست، که در استرالیا بیشتر کانونِ کارگرانِ تُندرو شده بود و اتحادیّه‌هایِ کارگریِ خود را نیز داشت. در آن زمان، دولت این سازمان را یک تهدید می‌دانست و آن را ممنوع اعلان کرده بود. استوری در سالِ ۱۹٢۱ چایلد را به لندن فرستاد تا مطبوعاتِ بریتانیا را در موردِ رخ‌دادهایِ نیو ساوت ولز به‌روز نگه دارد، امّا در ماهِ دسامبرِ همان سال استوری درگذشت و چند روز پس از آن انتخاباتِ نیو ساوت ولز دوباره یک دولتِ ناسیونالیست را به رهبریِ نخست‌وزیر جُرج فولر[۴٢] بر سرِ کار آورد. فولر شغلِ چایلد را بیهوده دانست و در آغازِ سالِ ۱۹٢٢ او را از کار برکنار کرد.


-۴-۱ لندن و نخستین کتاب‌ها (۱۹٢٢-۱۹٢٦ م)

چایلد از یافتنِ شغلِ آکادمیک در استرالیا ناامید شد و از این روی در بریتانیا ماند. او در اتاقی کرایه‌ای در بلومزبری[۴٣]، در مرکزِ لندن، زندگی می‌کرد و وقتِ زیادی را به مطالعه در موزیمِ بریتانیا و کتابخانه‌یِ انستیتوتِ سلطنتیِ انسان‌شناسی[۴۴] می‌گذراند. با شهرتی که به‌عنوانِ یک پیشا‌تاریخ‌شناسِ برجسته به‌دست آورده بود، به دیگر نقاطِ اروپا دعوت می‌شد تا دست‌ساخته‌هایِ پیشاتاریخ را معاینه کند. در ۱۹٢٢ به وین سفر کرد تا موادِ نشرنشده‌یِ اشیپنیتز[۴۵] را درباره‌یِ نقاشیِ سفالگریِ دورانِ نوسنگی بازبینی کند. این آثار در دپارتمانِ پیشاتاریخِ موزیمِ تاریخِ طبیعی[۴٦] در بوکُوینا[۴٧] نگهداری می‌شد؛ چایلد یافته‌هایِ خود را در سالِ ۱۹٢٣ در مجله‌یِ انستیتوتِ سلطنتیِ انسان‌شناسی[۴٨] به نشر رساند. چایلد از این سفر بهره بُرد و از چند موزیم‌ در چک‌وسلواکی و مجارستان نیز بازدید کرد. هدفِ او از این بازدید، جلب کردنِ توجهِ باستان‌شناسانِ بریتانیایی به آثارِ باستانیِ ناشناخته در این موزیم‌ها بود و از این روی در سالِ ۱۹٢٢ مقاله‌ای در همین باب در مجله‌یِ مَن[۴۹] به نشر رساند. پس از بازگشت به لندن، چایلد در ۱۹٢٢ منشیِ شخصی ٣ عضوِ پارلمان شد، از جمله جان هوپ سیمپسون[۵٠] و فرانک گری[۵۱]، هر دو عضوِ حزبِ لیبرال[۵٢] بودند، یک حزبِ چپ‌گرایِ میانی. در کنارِ درآمدی که از این راه به‌دست می‌آورد، چایلد به‌عنوانِ مترجم انتشاراتِ کگانِ پول[۵٣]، ترنچ[۵۴]، تروبنر و کو[۵۵] و گاهی به‌عنوانِ آموزگارِ پیشاتاریخ در مدرسه‌یِ اقتصاد و علومِ سیاسیِ لندن، نیز فعالیّت می‌کرد.

«حزبِ کارگر ِ [- استرالیا]، که با گروهی از سوسیالیست‌هایِ باورمند آغاز به کار کرد، به ماشینِ بزرگی برایِ تسخیرِ قدرتِ سیاسی تبدیل شده و با قدرتِ سیاسی کاری جُز تأمینِ منافعِ گروهِ محدودی نکرده است؛ این‌گونه، ایده‌یِ اتحادِ یگانه‌یِ بزرگ (One Big Union) به احتمالِ زیاد به دستگاهِ غول‌پیکری تبدیل خواهد شد که تنها به چند رهبرِ این جریان خدمت خواهد کرد.سرانجامِ همه‌یِ نهادهایِ کارگری در استرالیا این چنین بوده است، و علّتِ آن استرالیایی بودنِ آن‌ها نبوده، بلکه کارگری بودن آن‌ها بوده است.»

– گوردُن چایلد، حزبِ کارگر چگونه حکومت می‌کند، ۱۹٢٣.

در سالِ ۱۹٢٣ نخستین کتابش زیرِ عنوانِ حزب کارگر چگونه حکومت می‌کنداز سویِ کمپانیِ کارگرانِ لندن به نشر رسید. این کتاب تحقیقی در موردِ حزبِ کارگرِ استرالیا و پیوندِ گسترده‌یِ آن با جنبشِ کارگریِ استرالیا بودکه بازتاب‌دهنده‌یِ ناامیدیِ چایلد از این حزب است. او بر این باور بود که سیاسمتدارانِ این حزب پس از انتخاب شدن، به‌خاطرِ آسودگیِ شخصی‌ِشان از آرمان‌هایِ سوسیالیستیِ خود دست می‌کشند. سالی گرین[۵٦]، زندگی‌نامه‌نویسِ چایلد، می‌گوید که کتابِ حزب کارگر چگونه حکومت می‌کنداز اهمیّتِ ویژه‌ای برخوردار است، زیرا دقیقاً زمانی به چاپ رسید که حزبِ کارگرِ بریتانیا نقش‌آفرینِ اصلی در صحنه‌یِ سیاستِ بریتانیا شده بود و سیطره‌یِ دو-حزبیِ محافظه‌کاران و لیبرال‌ها را به‌خطر انداخته بود؛ در ۱۹٢۴ حزبِ کارگر برند‌ه‌یِ انتخابات شد و به‌قدرت رسید. چایلد می‌خواست تا ایده‌هایِ خود را در قالبِ کتابِ دیگری گسترش دهد، امّا این اثر هیچ‌گاه به نشر نرسید.

چایلد در ماهِ مهِ ۱۹٢٣ به سراسرِ اروپا سفر کرده و از موزیم‌هایِ لوزان[۵٧]، بِرن[۵٨] و زوریخ[۵۹] بازدید کرد تا مجموعه‌هایِ دست‌ساخته‌هایِ پیشاتاریخیِ آن‌ها را معاینه کند؛ در همان سال وی عضوِ انستیتوتِ سلطنتیِ انسان‌شناسی شد. در سالِ ۱۹٢۵، این انستیتوتیکی از نادرترین شغل‌هایِ باستان‌شناسیِ وقت در بریتانیا را به او پیشنهاد کرد و آن کتابداری بود. چایلد از طریقِ این شغل، رابطه‌یِ محکمی با دیگر دانشمندان در سراسرِ اروپا پیدا کرد. ارزشِ شغل در این بود که چایلد با بسیاری از باستان‌شناسانِ بریتانیا در سراسرِ اروپا، که شمارِ آن‌ها هم در سال‌هایِ ۱۹٢٠ زیاد نبود، تماس پیدا کرد؛ او دوستِ صمیمیِ مارکسیست استان‌هوپ کراوفورد[٦٠]، افسرِ باستان‌شناسیِ سازمانِ نقشه‎‌نگاریِ بریتانیا، شد.

در سالِ ۱۹٢۵ انتشارات‌هایِ کگانِ پول، ترنچ، تروبنر و کو کتابِ دوّمِ چایلد را زیرِ عنوانِ سپیده‌دمِ تمدّن اروپا[٦۱] چاپ کردند. چایلد در این کتاب به ترکیبِ داده‌هایِ گوناگون در زمینه‌یِ پیشاتاریخِ اروپا، که سالیانِ دراز را صرفِ گردآوریِ آن‌ها کرده بود، پرداخته است. این اثرِ ارزنده‌ای در زمانِ خود نیز بود، زیرا زمانی به چاپ رسید که آن تعدادِ اندکِ باستان‌شناسانِ اروپا آماتور بودند و تنها به مطالعه‌یِ ناحیه‌یِ خودشان می‌پرداختند؛ سپیده‌دم کتابِ کمیابی بود که تصویرِ مبسوطی از باستان‌شناسیِ سراسرِ قارّه‌یِ اروپا به‌دست می‌داد. اهمیّتِ دیگرِ این کتاب این بود که مفهومِ فرهنگِ باستان‌شناختی[٦٢] را به بریتانیا وارد کرد و به پا گرفتنِ باستان‌شناسیِ تاریخِ فرهنگ[٦٣] کمک کرد. بعدها چایلد درباره‌یِ کتاب گفت که «هدفِ این کتاب این است تا با بازمانده‌هایِ باستان‌شناختی، جایگزینی نانویسا را به جایِ تاریخِ سیاسی-نظامیِ رایج ارائه دهد که نقش‌آفرینانِ آن، فرهنگ‌ها و مهاجرت‌ها هستند و نه سیاستمداران و جنگ‌ها.» در سالِ ۱۹٢٦ وی کتابِ دیگری را در همین راستا زیرِ عنوانِ آریایی‌ها: مطالعه‌یِ خاستگاهِ اقوامِ هند-و-اروپایی[٦۴] به چاپ رساند. در این کتاببه این نظریّه پرداخت که تمدّن از خاورِ نزدیک و از طریقِ یک گروهِ زبانی به‌نامِ آریایی‌ها واردِ شمال و غربِ اروپا شده است؛ پس از به-کار-گیریِ این واژه به معنیِ جداگریِ نژادی از سویِ حزبِ نازیِ آلمان، چایلد از ذکرِ آن در کتاب‌اش خودداری کرد. در این آثار، چایلد نوعی پخشوده‌انگاریِ[٦۵] معتدلی را پذیرفته و بر این باور بوده است که با وجود این‌که بیشترِ ویژه‌داشت‌هایِ فرهنگی[٦٦] از یک جامعه به جامعه‌یِ دیگر پخش می‌شود، امّا این امکان نیز وجود دارد که برخی از این ویژه‌داشت‌ها در چندین جای و بدونِ پیوند با یکدیگر بروز کنند. این نظریّه با نظریّه‌یِ زیاده-پخشوده‌انگاریِ[٦٧] سِر گرافتن الیوتاسمیت[٦٨] در تنش است.

«از آنجایی که هندوها و ایرانیانِ نخستین خود را آریایی می‌نامیدند، این واژه را برخی از زبان‌شناسانِ تاریخیِ قرنِ نوزدهم وام گرفتند تا به گویندگانِ «زبانِ پدری یا مادری[٦۹]» اطلاق کنند. امروزه واژه‌یِ آریایی یک اصطلاحِ علمی است که تنها به هندوها، اقوامِ ایرانی و فرمان‌روایانِ میتانی اشاره دارد، زیرا که نیاکانِ این اقوام به گویش‌هایی نزدیک و خویشاوند سخن می‌گفتند و حتّی خدایانِ واحدی را می‌پرستیدند. با به-کار-گیریِ این واژه از سویِ نازی‌ها و یهودستیزان، واژه‌یِ «آریایی» دیگر معنیِ محدودی یافت و آن را می‌توان با واژه‌هایی چون «بولشی[٧٠]» و «سُرخ» در زبانِ محافظه‌کارانِ بریتانیایی همسنجی کرد.»

-گوردُن چایلد از دریافتِ نازی‌ها از نژادِ آریایی انتقاد می‌کند، در تاریخِ چه شد، ۱۹۴٢.



[]- دورانِ پسینِ زندگی

-۱-٢ پروفسورِ آبرکرومبیِ باستان‌شناسی (۱۹٢٧-۱۹۴٦ م)

در سالِ ۱۹٢٧ به چایلد پیشنهاد شد تا سِمتِ تازه‌تأسیسِ پروفسورِ آبرکرومبیِ[٧۱] باستان‌شناسی را در دانشگاهِ ادینبروِ اسکاتلند بپذیرد؛ این سِمَت با وصیّت و ارثیّه‌یِ لُرد جون آبرکرومبی[٧٢] ایجاد شده بود. با این‌که چایلد از ترکِ لندن اندوهگین بود، امّا در سپتامبر ۱۹٢٧ برایِ رسیدنِ به این سِمتِبالامرتبه به ادینبرو کوچ کرد. در سنِّ ٣۵ سالگی، چایلد «تنها پیشا‌تاریخ‌شناس آکادمیک در یک پُستِ آموزشی در اسکاتلند» بود و بسیاری از باستان‌شناسانِ اسکاتلند از او خوش‌ِشان نمی‌آمد و او را بیگانه‌ای می‌دانستند که هیچ تخصصی در پیشاتاریخ اسکاتلند ندارد؛ این خصومت شدیدتر شد، تا جایی‌که چایلد به یکی از دوستان‌اش نوشت که «من در اینجا در فضایی آغشته به نفرت و حسادت زندگی می‌کنم.» با این حال، او دوستانی در ادینبرو پیدا کرد، از جمله سِر و. لیندسی اسکات[٧٣]، الکساندر کورله[٧۴]، ی.ج. کالندر[٧۵]، والتر گرانت[٧٦] و چارلز گالتون داروین[٧٧]؛ چایلد پدرِ ایمانیِ پسرِ چارلز گالتن داروین نیز شد. در آغازِ اقامت‌اش در اسکاتلند، در لیبرتن[٧٨] اقامت داشت، امّا بعدها در هتلِ نیمه‌مسکونیِ دِ ویر[٧۹] در اِگلینگتُن کِرسنت[٨٠] اقامت گُزید.

در دانشگاهِ ادینبرو چایلد بیشتر به پژوهش پرداخت و با این‌که،آن‌گونه که نقل شده است،رویه‌یِ خوبی با دانشجویان داشت، امّا سخنرانی برایِ جمعیّتِ زیاد برای‌اش سخت بوده است؛ چایلد دوره‌هایِ بچلر را طوری تنظیم می‌کرد که بتواند به مطالعه‌یِ عصرِ آهن[٨۱] بپردازد و برایِ این کار تا به دورانِ پارینه‌سنگی[٨٢] از حال به گذشته حرکت می‌کرد و این باعث سر-در-گُمی دانشجویان می‌شد. پس از پایه‌گذاریِ انجمنِ پیشا‌تاریخ‌شناسانِ ادینبورگ[٨٣]، دانشجویانِ بااشتیاق‌ترش را به حفّاری می‌بُرد و از برخی استادانِ این رشته برایِ سخنرانی دعوت می‌کرد. او از نخستین هوادارانِ باستان‌شناسیِ تجربی[٨۴] بود و به دانشجویان نیز اجازه می‌داد تا آن را بیازمایند. از این روی، در سالِ ۱۹٣٧ به انجام چند آزمایش پرداخت تا فرایندِ شیشه‌شدگی[٨۵] را در چند دژِ عصرِ آهن در شمالِ بریتانیا درک کند.

برایِ بازدید از دوستان‌اش، وی مرتّب به لندن می‌رفت و یکی از این رفیقانِ سرشناس‌اش استوارت پیگوت[٨٦] بود؛ او یکی از باستان‌شناسانِ پُرنفوذِ بریتانیا بود که بعدها به حیثِ پروفسورِ آبرکرومبیجانشینِ چایلد در ادینبرو شد. این جفت، همراه با گراهام کلارک[٨٧]، به‌عنوانِ اعضایِ کمیته‌یِ انجمنِ پیشا‌تاریخ‌شناسانِ شرقِ انگلستان[٨٨] در سالِ ۱۹٣۴ از نفوذِشان در این انجمن بهره بُردند و نامِ آن را به یک مؤسسه‌یِ مردمی، یعنی انجمنِ پیشا‌تاریخ‌شناسان[٨۹]، برگرداندند و چایلد به ریاستِ این انجمن برگزیده شد.

با اشتراک در کنفرانس‌هایِ گوناگون در سراسرِ اروپا، چایلد به چند زبان روان صحبت می‌کرد و در سالِ ۱۹٣۵ برایِ نخستین‌بار از جماهیرِ شوروی بازدید کرد، ۱٢ روز را در لنینگراد و مسکو گذراند؛ با این‌که چایلد از دولتِ سوسیالیستیِ شوروی تأثیر پذیرفته بود، امّا وی بیش از هر چیز به آثارِ باستانیِ شوروی علاقمند بود. پس از بازگشت به بریتانیا، او از هوادارنِ سخن‌پردازِ شوروی شد و مشتاقانه روزنامه‌یِ دیلی وُرکِرِ[۹٠] حزبِ کمونیستیِ بریتانیا را مطالعه می‌کرد. با این حال، او از منتقدانِ جدّیِ برخی از سیاست‌هایِ دولتِ شوروی نیز بود، به‌ویژه پیمانِ عدمِ تجاوز با آلمانِ نازی. باورهایِ سوسیالیستیِ او به نکوهشِ فاشیسمِ اروپایی انجامید و وی از اتکایِ نازی‌ها به آثارِ باستانیِ پیشاتاریخ برایِ برجسته ساختنِ دریافتِ خودشان از میراثِ نژادیِ آریایی سخت به خشم آمده بود. بر پایه‌یِ تصمیمِ دولتِ بریتانیا برایِ مبارزه با قدرت‌هایِ فاشیستی در جنگِ جهانیِ اوّل، او تصمیم گرفت که در صورتِ اشغالِ بریتانیا از سویِ نازی‌ها، دست به خودکُشی بزند. با این‌که با آلمان و ایتالیایِ فاشیست مخالف بود، امّا از دولت‌هایِ امپریالیستیِ بریتانیا و کاپیتالیستیِ آمریکا نیز انتقاد می‌کرد: وی دولتِ ایالاتِ متحدّه‌یِ امریکا را پُر از «کفتارهایِ فاشیستِ انزجارآور» توصیف می‌کرد. با این حال، در تابستانِ ۱۹٣۹ برایِ سخنرانی در دانشگاه‌هایِ هاروارد، کالیفرنیا، برکلی و پنسیلوانیا به ایالاتِ متحدّه‌یِ امریکا سفر کرد.

-۱-۱-٢ حفّاری‌ها

رتبه‌یِ دانشگاهیِ چایلد به این معنی بود که او موظف به انجامِ حفّاریِ باستان‌شناختی بود، کاری که او انزجارآور می‌دانست و باور داشتکه آن را خوب انجام نمی‌دهد. دانشجویان با این مسأله مشکلی نداشتند و «استعدادِ بی‌نظیرش را در تفسیرِ شواهد» می‌ستودند. بر خلافِ بسیاری از هم‌دوران‌اش او در نوشتن و نشرِ یافته‌هایش بسیار دقیق بود و کمابیش هر سال گزارش‌ِ سالانه‌ای را در سالنامه‌یِ انجمنِ باستان‌پژوهانِ اسکاتلند[۹۱] به نشر می‌رساند.

سکونتگاهِ به جا مانده از دورانِ نوسنگی در اسکارا برای (Skara Brae)، اورکنی (Orkney). این مکان در سال‌هایِ ۱۹٢٧-۱۹٣٠ از سویِ چایلد حفّاری شد.

شناخته‌شده‌ترین حفّاری‌ای که او انجام داد از سالِ ۱۹٢٨ تا ۱۹٣٠، در اسکارا برای در جزایرِ اورکنی[۹٢]، بود. پس از پرده‌برداری از دهکده‌ای که از دوره‌یِ نوسنگی و در حالتِ خوبی به جا مانده بود، او در سالِ ۱۹٣۱ نتایجِ حفّاری را در کتابی به عنوانِ اسکارا برای به نشر رساند. امّا با این حال، او دچارِلغزش‌هایی در تفسیر شده واین مکان را به‌اشتباه به عصرِ آهن نسبت داده بود و گمان کرده بود که آن دهکده باشتاب ترک شده است.

نقل شده است که اورابطه‌یِ خوبی با ساکنانِ محلّی داشته است و به خاطرِ شکل-و-شمایلِ ناجور و عادت‌هایِ شگفت‌اش می‌گفته‌اند که او «هر تار و پودش پروفسور است». در سالِ ۱۹٣٢ چایلد با همکاریِ انسان‌شناسی به نامِس. داریل فوردبه[۹٣] به حفّاریِدوهیل‌فورتِ[۹۴] بازمانده‌ از عصرِ آهن در ساحلِ برویک‌شایر[۹۵] پرداخت و در جونِ ۱۹٣۵ کارِحفّاریِدژِ سنگپوز[۹٦] در لاریبان[۹٧]، در نزدیکیِ ناکسوگِی[۹٨] در شمالِ ایرلند، را رویِ دست گرفت. همراه با والاس تورنی‌کرافت[۹۹]، یکی دیگر از اعضایِانجمنِ باستان‌پژوهانِ اسکاتلند، چایلد به حفّاریِ دو دژِ دیگر از عصرِ آهن در اسکاتلند پرداخت؛ یکی در فیناون[۱٠٠]، درآنگوس[۱٠۱] (۱۹٣٣-٣۴) و دیگری در راهوی[۱٠٢]، درآرگیل‌شایر[۱٠٣] (۱۹٣٦-٣٧) قرار دارد. در سالِ ۱۹٣٨ او و والتر گرانت کارِ نظارت بر کند-و-کاوِ سایتِ دوره‌یِ نو-سنگی در رینیو[۱٠۴] را به عُهده داشتند؛ کارِ کند-و-کار در طولِ جنگِ جهانیِ دوّم متوقف شد، امّا پس از جنگ در سالِ ۱۹۴٦ پی گرفته شد.

-٢-۱-٢ آثار

چایلد به کارِ نوشتن و نشرِ کتاب‌هایش در زمینه‌یِ باستان‌شناسی ادامه داد و با مجموعه‌ای از آثار در راستایِ کتاب‌هایِ سپیده‌دمِ تمدّنِ اروپا و آریایی‌ها، به تألیف و ترکیبِ داده‌هایِ یافته‌شده از سراسرِ اروپا پرداخت. در نخستین اثر، کتابِ کُهن‌ترین خاورِ نزدیک[۱٠۵] (۱۹٢٨)، همه‌یِ اطلاعات از سراسرِ بین‌النهرین و هند را گردآوری کرد و پس‌زمینه‌یِ گسترشِ صنعتِ کشاورزی و دیگر فن‌آوری‌ها را در اروپا به تصویر کشید. در پیِ آن، کتابِ دانوب در پیشاتاریخ[۱٠٦] (۱۹٢۹) را تألیف کرد که پژوهشی درباره‌یِ آثارِ باستانی در حاشیه‌یِ رودِ دانوب بود و در آن این رود را یک مرزِ طبیعی میانِ خاورِ نزدیک و اروپا نامیده بود؛ چایلد بر این باور بود که فنّ‌آوری‌هایِ جدید در پیشاتاریخ از طریقِ همین رودِ به سویِ غرب گسترش یافته است. این کتاب برایِ نخستین بار مفهومِ فرهنگِ باستان‌شناختی[۱٠٧] را از آلمان واردِ بریتانیا کرد که رویکردِ نظریِ باستان‌شناسیِ بریتانیا را به‌کلّی دگرگون کرد.

«برخی از انواعِ بازمانده‌هایِ باستان‌شناختی – مانندِ ظروف، ابزارِ کار، زیورآلات، آیینِ خاک‌سپاری و شکلِ خانه‌ها – همواره یکجایافت می‌شوند. این چنین مجموعه‌ای با ویژه‌داشت‌هایِ منظم و هم‌پیوند را «گروهِ فرهنگی[۱٠٨]» و یا ساده‌تر بگوییم «فرهنگ» می‌نامیم. ما بر این باوریم که چنین مجموعه‌ای صورتِ مادّیِ آن چیزی است که ما امروزه مردم یا قوم می‌نامیم.»

– گوردُن چایلد، دانوب در پیشاتاریخ، ۱۹٢۹.

اثرِ بعدیِ چایلد زیرِ عنوانِعصرِ برنز[۱٠۹] (۱۹٣٠)، آنچه که عصرِ برنز در اروپا نام گرفته است را موردِ بحث قرار داده و مطابقِ نظریّه‌یِ مارکس –نظریّه‌ای که هر روز بیشتر به آن پای‌بند بود –کارکرد و چگونگیِ دگرگونیِ جامعه را نشان داده است. او بر این باور بود که فلز نخستین کالایِ ضروریِ تجارت بوده و از این روی، فلزکاران نخستین صنعتکارانی بوده‌اند که تمام‌وقت به این حرفه پرداخته و از افزونه‌یِ اجتماعی امرارِ معاش می‌کرده‌اند. در سالیانِ بعد چایلد این مسأله را پی گرفت و دو اثرِ دیگر را نیز در همین راستا تألیف کرد، یکی کتابِفرهنگ‌هایِ جنگل‌نشین در شمالِ اروپا: مطالعه‌ای بر فرگشت و پخشودگی[۱۱٠] (۱۹٣۱) است و دیگری خویشاوندیِ قارّه‌ایِ سفالگریِ بریتانیایی در دورانِ نو-سنگی[۱۱۱] (۱۹٣٢).

در سالِ ۱۹٣٣ چایلد به آسیا سفر کرد و از عراق – جایی را که «شوخیِ بزرگ» خواند – و هند بازدید کرد و هند را به خاطرِ گرمایِ شدید و فقرِ مفرط «نفرت‌انگیز» می‌دانست. پس از بازدید از دو سایتِ باستان‌شناختی در این دو کشور، به این نتیجه رسید که بسیاری از مطالبِ کُهن‌ترین خاورِ نزدیک دیگر به‌روز نیستند و به تألیفِ کتابِ روشناییِ تازه بر کُهن‌ترین خاورِ نزدیک[۱۱٢] (۱۹٣۵) پرداخته و باتأثیرپذیری از ایده‌هایِ مارکسیسم درباره‌یِ اقتصاد، در نتیجه‌گیری‌هایش بازنگری کرد.

پس از نشرِ کتابِ پیشاتاریخ اسکاتلند[۱۱٣] (۱۹٣۵)، چایلد به تألیفِ یکی از برجسته‌‌ترین کتاب‌ها در کارنامه‌یِ علمی‌اش پرداخت و آن را زیرِ عنوانِ انسان خودش را می‌سازد[۱۱۴] (۱۹٣٦) به نشر رساند. با تأثیرپذیری از دیدگاه‌هایِ مارکسیستی درباره‌یِ تاریخ، استدلالِ چایلد این بود که فرقِ فراگیر میانِ پیشاتاریخ (-ِ نانوشته) و تاریخ (-ِ نوشته‌شده) یک دوپارگیِجعلی[۱۱۵] است، زیرا که پیشرفتِ جامعه‌یِ بشری بر اثرِ مجموعه‌ای از انقلاب‌هایِ فن‌ّآوری، اقتصادی و اجتماعی رُخ داده است. این نکته، انقلابِ نو-سنگی را نیز در بر می‌گیرد، یعنی از زمانی که انسانِ شکارگر-گردآور[۱۱٦] در باهمستان‌هایِ دائمیِ کشاورزی جایگیر شد، و همچنین انقلابِ شهری که با شهرک‌هایِ کوچک آغاز شد و منجر به ایجادِ نخستین شهرها گردید و پس از آنبه یکی از تازه‌ترین انقلاب‌ها می‌رسیم و آن انقلابِ صنعتی است که ماهیّتِ تولید را دگرگون ساخت.

با آغازِ جنگِ جهانیِ دوّم، چایلد دیگر امکانِ سفر به کشورهایِ اروپایی را نداشت و به جایِ آن به تألیفِ کتابِ باهمستان‌هایِ پیش‌تاریخیِ جزایرِ بریتانیا[۱۱٧] (۱۹۴٠) پرداخت. بدبینیِ چایلد حول-و-حوشِ آغاز جنگ، او را به این باور رساند که «تمدّنِ اروپا – به شمولِ نظامِ سرمایه‌داری و استالینیسم –جامعه‌ را بی‌تردید به سویِ عصرِ تاریکی خواهد بُرد.» در این اوضاعِ ذهنی، کتابی را در ادامه‌یِ انسان خودش را می‌سازد زیرِ عنوانِ در تاریخ چه شد[۱۱٨] (۱۹۴٢) تألیف کرد که در آن سینتزی از تاریخِ بشری، که از دوره‌یِ پارینه‌سنگی آغاز و تا سقوطِ امپراتوریِ روم ادامه می‌یابد، ارائه داد. چایلد پیشنهادِ چاپِ این کتاب را از سویِ انتشاراتِ دانشگاهِ آکسفورد[۱۱۹] نپذیرفت و ترجیح داد تا آن را از طریقِ مؤسسه‌یِ نشرِ کتاب‌های پنگوئن[۱٢٠] به نشر برساند، زیرا که این مؤسسه می‌توانست کتاب را به قیمتِ کمتری بفروشد، زیرا که مسأله‌یِ ارائه‌یِ دانش برایِ «توده‌یِ مردم» برایِ چایلد از اهمیّتِ ویژه‌ای برخوردار بود.پس از این کتاب، دو اثرِ کوتاهِ دیگر را به نشر رساند، یکی پیشرفت و باستان‌شناسی[۱٢۱] (۱۹۴۴) و دیگری داستانِ ابزارها[۱٢٢] (۱۹۴۴)؛ کتابِ آخر به‌روشنی مارکسیستی است و چایلد آن را برایِلیگِ کمونیست‌هایِ جوان[۱٢٣] نوشت.


-٢-٢ انستیتوتِ باستان‌شناسیِ لندن (۱۹۴٦-۱۹۵٦ م)

در سالِ ۱۹۴٦ چایلد ادینبرو را به مقصدِ لندن ترک کرد تا در آنجا به سِمتِ مدیر و پروفسورِ پیشاتاریخ اروپا در انستیتوتِ باستان‌شناسیِ لندن مشغول به کار شود. با هراسی که ازبازگشت به پایتخت داشت، در موردِ نارضایتیِ خود از سیاست‌هایِ دولت سکوت کرد تا این شغل را از دست ندهد. اودر یکی از آپارتمان‌هایِ خیابان‌ِ لاون[۱٢۴] در نزدیکیِ همپ‌استید[۱٢۵] اقامت گزید.

گورخانه‌یِ راهرودار (passage tomb) از دورانِ نوسنگی در ماس هوو (Maes Howe) واقع در مهمّ‌ترین جزیره‌یِ اورکنی به‌نامِ مین‌لند (Mainland). این مکان در سال‌هایِ ۱۹۵۴-۵۵ از سویِ چایلد حفّاری شد.

انستیتوتِ باستان‌شناسیِ لندن در سالِ ۱۹٣٧ پایه‌گذاری شد و بیشترِ کارِ آن را باستان‌شناسی به نامِ مورتایمر ویلر[۱٢٦] انجام داد، امّا تا سالِ ۱۹۴٦ بیشتر با مربیّانِ داوطلب گردانده می‌شد. رابطه‌یِ چایلد با ویلرِ محافظه‌کار پُرتنش بود، زیرا که ویلر کم-و-کاستی‌هایِ دیگران را تحملّ نمی‌توانست و چایلد کسی بود که هیچ‌گاه برایِ رفعِ کم-و-کاستی‌هایش نمی‌کوشید. دانشجویان، چایلد را عجیب-و-غریب می‌دانستند، امّا آن‌قدر میانِ آنها محبوبیّت داشت که هزینه‌یِ ساختِ سَر-دیسی[۱٢٧] از او را فراهم کردند. با این حال، درس‌گفتارهایِ چایلد کم‌مایه تلقی می‌شد، چون‌که او بیشترِ اوقات زیرِ لبی سخن می‌گفت و در حینِ صحبت کردن در جست-و-جویی چیزی به اتاقِ پهلویی می‌رفت. او مادام نامِ رسمی و کاملِ دولت‌هایِ اروپایِ شرق را به زبان می‌آورد و در سخنان‌اش معادلِ اسلاویِ شهرها را به جایِ ژرمنیِ آن‌ها به کار می‌بُرد که باعثِ سر-در-گُمیِ هر چه بیشترِ دانشجویان می‌شد. دانشجویان، درس‌هایِ خصوصی و سمینارهایِ او را بیشتر می‌پسندیدند، زیرا که آن‌گاه وقتِ بیشتری را برایِ گفت-و-شنود با دانشجویان‌اش اختصاص می‌داد. به عنوانِ مدیر، چایلد موظف به حفّاری نبود، امّا با این حال وی چند پروژه‌یِ باستان‌شناسی را در سال‌هایِ ۱۹۵۱ تا ۱۹۵۵ به انجام رساند.

در سالِ ۱۹۴۹، در اعتراض به گزینشِ جمیز مَن[۱٢٨] به ریاستِ انجمن به جایِ سیریل فوکسِ[۱٢۹] بازنشسته، او و کراوفورد از عضویّتِ خود در انجمنِ باستان‌شناسان استعفا دادند. آنها بر این باور بودند که جمیز مَن، متولیِ اسلحه‌خایِ بُرجِ لندن[۱٣٠]، گزینشِ نابه‌جایی بوده و ویلر – یک پیشا‌تاریخ‌شناس واقعی – باید برنده‌یِ انتخابات می‌شد. در سالِ ۱۹۵٢ گروهی از تاریخ‌دانانِ مارکسیست‌باورِ بریتانیایی دست به نشرِگاهنامه‌یِ گذشته و حال[۱٣۱] زدند و چایلد به هیأتِسردبیران آن پیوست. در کنارِ آن، در آغازِ دهه‌یِ ۵٠، چایلد از اعضایِ هیأتِ فصل‌نامه‌یِ مُدرن[۱٣٢] (بعدها فصل‌نامه‌یِ مارکسیستی[۱٣٣] نام گرفت) بود و در کنارِ دوستِ دیرینه‌اش راجانی پالم دات، که ریاستِ هیأت را به عهده داشت، کار می‌کرد. گاهی هم مقالاتی رابرایِ مجله‌یِ سوسیالیستیِ پالم دات، ماهنامه‌یِ کارگری[۱٣۴]، می‌نوشت، امّا با او بر سرِ انقلابِ ۱۹۵٦ مجارستان[۱٣۵] اختلافِ نظر داشت؛ پالم دات از به-کار-گیریِ نیرویِ نظامیِ جماهیرِ شوروی برایِ سرکوبِ انقلاب در مجارستان دفاع می‌کرد، امّا چایلد، مانندِ بسیاری از سوسیالیست‌هایِ غربی، به‌شدّت با این باور مخالف بود. بر سرِ همین مسأله،چایلد دیگر به رهبرانِ شوروی ایمان نداشت، امّا به سوسیالیسم و مارکسیسم چرا. عشقِ چایلد به‌خودِ شوروی به قوّتِ خود باقی ماند و دلایلِ آن بازدید از شوروی به مناسبت‌هایِ گوناگون، همکاری باانجمنِ روابطِ فرهنگیِ[۱٣٦] شوروی و ریاستِ او دربخشِ تاریخ و باستان‌شناسیِ ملّیِ شوروی[۱٣٧] از آغازِ دهه‌یِ ۵٠ تا مرگ‌اش بود.

در ماهِ آپریلِ ۱۹۵٦ چایلد به پاس از خدمات‌اش به باستان‌شناسی، برنده‌یِ جایزه‌یِ مدالِ طلاییِ انجمنِ باستان‌پژوهان شد. در چندین مناسبت، روبرن بریدوود[۱٣٨]، ویلیام دوکان استرُنگ[۱٣۹] و لزلی وایت[۱۴٠] از او دعوت کردند تا برایِ سخنرانی به ایالاتِ متحده‌یِ امریکا برود، امّا به خاطرِ باورهایِ سوسیالیستی‌اش به او اجازه‌یِ ورود به امریکا داده نشد. هم‌زمان با کار در انستیوتِ باستان‌شناسیِ لندن، چایلد به نوشتن و نشرِ چند کتاب در زمینه‌یِ باستان‌شناسی و پیشاتاریخ ادامه داد. کتابِ تاریخ[۱۴۱] (۱۹۴٧) باورِ پیشینِ او را بازتاب می‌دهد، و آن این‌‌که پیشاتاریخ و تاریخِ نوشته‌‌شده باید باید با یکدیگر ترکیب شود و در آن دیدگاهِ مارکسیتی به تاریخ دیده می‌شود، در حالی‌که کتابِ مهاجرت‌هایِ پیشاتاریخی[۱۴٢] (۱۹۵٠) بازتاب‌دهنده‌یِ دیدگاه‌هایِ او در موردِ پخشوده‌انگاریِ معتدل است. در سالِ ۱۹۴٦ او مقاله‌ای نیز در مجله‌یِ انسان‌شناسیِ جنوب‌غرب[۱۴٣] زیرِ عنوانِ باستان‌شناسی و انسان‌شناسی[۱۴۴] نشر کرده و در آن بیان کرده بود که این دو شاخه‌یِ علمی باید به‌طورِ مشترک به کار گرفته شوند؛ این نظریّه در چند دهه‌یِ پس از مرگِ چایلد به‌طورِ گسترده جا باز کرد.


-٢-٣ دورانِ بازنشستگی و مرگ (۱۹۵٧ م)

در تابستانِ ۱۹۵٦، چایلد یک سالِ زودتر از وقتِ موعد، در سِمتِ مدیرِ انستیتوتِ باستان‌شناسیِ لندن بازنشسته شد. در دهه‌یِ ۱۹۵٠، باستان‌شناسیِ اروپا بسیار زود گسترش یافت، و به رشته‌ورزیِ روزافزون و ترکیب‌گری‌ِ دُشوارِ چایلدبه کار گرفته شد. در همان سالِ ۱۹۵٦ قرار بود که انستیتوت به میدانِ گوردن[۱۴۵]، در بلومزبری، نقلِ مکان کند و چایلد می‌خواست که جانشین‌اش، ویلیام فرانسیس گرامیز[۱۴٦]، کارش را با نفسی تازه در محیطِ جدید آغاز کند. برایِ یادبود از دست‌آوردهایِ چایلد، صورت‌جلسه‌یِ انجمنِ پیشاتاریخ[۱۴٧] یادنامه‌ای را در روزهایِ پایانیِ مدیریّت‌اش به نشر رساند و در آن دوستان و همکارانِ چایلد از سراسرِ دنیا سهم گرفتند. این کار تأثیرِ عمیقی بر رویِ چایلد گذاشت. در وقتِ بازنشستگی‌اش، به بسیاری از دوستان‌اش گفت که تصمیم دارد به استرالیا بازگردد تا خویشاوندان‌اش را ببیند و پس از آن خودکشی کند؛ او از پیری و از-پا-اُفتادگی هراسناک بود و نمی‌خواست باری بر دوشِ جامعه باشد و افزون بر آن گمان می‌کرد که سرطان دارد. تفسیرگرانِ پسین مطرح کردند که دلیلِ اصلیِ تمایلِ او به خودکشی، ناامیدیِ او از مارکسیسم پس از انقلابِ ۱۹۵٦ مجارستان و گزارشِ محرمانه‌یِ خروشچف بوده است. از سویی دیگر، بروس تریگر[۱۴٨] اشاره کرده است که چایلد از سیاستِ خارجیِ جماهیرِ شوروی انتقاد داشت، امّا برایِ چایلد دولت و مارکسیسم «مترادف» نبودند.

چایلد بیشترِ کتاب‌ها و همه‌یِ دارایی‌اش را به انستیتوتِ باستان‌شناسیِ لندن بخشید. پس از بازدید از سایت‌هایِ باستان‌شناختی در جَبَل‌طارِق و اسپانیا در طیِ تعطیلاتی در فوریه‌یِ ۱۹۵٧، او با کشتی به استرالیا سفر کرد و در شصت‌وپنجمین سالگرداش به سیدنی رسید. دانشگاهِ سیدنی، همان دانشگاهی که روزی به وی اجازه‌یِ تدریس نداده بود، به او مدرکِ افتخاری اهدا کرد. در ششِ ماهِ بعد، به سراسرِ استرالیا سفر و از خویشاوندان و دوستانِ قدیمی‌اش بازدید کرد. چایلد از جامعه‌یِ استرالیا دلِ خوشی نداشت، زیرا که باورمند بود که جامعه‌واپس‌گرا (ارتجاعی) و به طورِ روزافزون کوته‌بین و بی‌دانش است. پیشاتاریخِ استرالیا برایِ او زمینه‌ای سودآور برایِ پژوهش بود. چایلد در رادیویِ استرالیا، خطاب به گروه‌هایِ باستان‌شناسی و چپ‌گرا، به نژادپرستیِ آکادمیک در برابرِ بومیانِ استرالیا حمله کرد.

چشم‌اندازی از درّه‌یِ گروز (Grose Valley) در گاوتز لیپ (Govetts Leap)، مکانی که چایلد برایِ پایان دادن به زندگی‌اش برگزید.

در همان زمان، به چند تن از دوستانِ نزدیک‌اش، از جمله گرامیز، نامه نوشت و از گرامیز خواست تا آن را پیش از سالِ ۱۹٦٨ باز نکند. در این نامه، چایلد هراسِ خود را از پیری و از-پا-اُفتادگی توصیف کرده بود و در موردِ پایان دادن به زندگی‌اش گفته بود که «بهترین زمان برایِ پایانِ زندگی، زمانی است که آدم خوش و سرِ پا باشد». در ۱۹ اکتبر ۱۹۵٧، چایلد به گاوتز لیپ[۱۴۹] در بلک‌هیث[۱۵٠] واقع در کوه‌هایِ آبی رفت، همان جایی که دورانِ کودکی‌اش را گذارنده بود. پس از این‌که کلاه، عینک، قطب‌نما، پایپ و جمپرِ بارانی‌اش را بر لبه‌یِپرتگاه گذاشت، خود را از بلندیِ ٣٠٠ متری به پایین انداخته و جان باخت. در ابتدا، کالبدشکافی علّتِ مرگِ وی را یک حادثه دانسته بود، امّا بعدها که نامه‌یِ چایلد به گرامیز نشر شد، دیگر تردیدی در خودکشیِ او نماند. جسدِ او در مرده‌سوزخانه‌ای در شمالِ سیدنی سوزانده و نامِ وی بر رویِ یک پلاکِ خانوادگیِ کوچک در باغِ مرده‌سوزخانه نوشته شد. پس از مرگِ او، چندین مراسمِ بزرگداشت و یادبودِ بی‌سابقه‌ از سویِ دنیایِ باستان‌شناسی برگزار شد و همه گواه بر مقامِ او به حیثِ «بزرگ‌ترین پیشا‌تاریخ‌شناس و یک انسانِ والامنش» بودند.


[] ٣- روش‌شناسیِ باستان‌شناختی و تئوری

از چایلد به‌عنوانِ برجسته‌ترین سهم‌گذارِ روش‌شناسیِ باستان‌شناختی[۱۵۱] در نیمه‌یِ نخستِ قرنِ بیستم یاد می‌شود. رویکردِ نظریِ او، آمیزه‌ای از مارکسیسم، پخشوده‌انگاری و کارکردباوری[۱۵٢] بود. او منتقدِ باستان‌شناسیِ فرگشتی[۱۵٣] بود که بر همه‌یِ قرنِ نوزدهم چیره بود. چایلد بر این باور بود که باستان‌شناسانِ این طیف، تأکیدِ بیشتری بر خودِ دست‌ساخته‌ها دارند تا به سازندگانِ آن‌ها. او می‌پذیرفت که تقسیم‌بندیِ سه‌گانه‌یِ اعصار[۱۵۴] بر پایه‌یِ فنّ‌آوریِ بشری، که نخستین بار از سویِ باستان‌پژوهِ دانمارکی کریستیان یورگن‌سن تومسِن[۱۵۵] ساخته-و-پرداخته شده بود، کم-و-کاستی‌هایی داشت و تقسیم‌بندیِ پیشاتاریخ را به عصرِ حجر، عصرِ برنز، و عصرِ آهن دسته‌بندی ردّ می‌کرد. بنیادِ استدلالِ او این بود که بسیاری از جوامعِ دنیا هنوز از لحاظِ فن‌آوری در عصرِ حجر به سر می‌برند. با این حال، وی تقسیم‌بندیِ سه‌گانه را در ترکیب با مدلِ مارکسیستی، مّدلی سودمند برایِ واکافتِ توسعه‌یِ اجتماعی-اقتصادیِ جوامع می‌دانست. او برایِ دسته‌بندیِ پیشاتاریخ به سه عصر، ملاک‌هایِ فنّ‌آوری را به کار می‌بست، امّا تقسیم‌بندیِ زیربخش‌هایِ عصرِ حجر را بر پایه‌یِ ملاک‌هایِ اقتصادی انجام می‌داد و عصرِ حجر را به دو دوره‌یِ پارینه‌سنگی و نوسنگی تقسیم می‌کرد و دوره‌یِ میان‌سنگی[۱۵٦] را باطل و ناسودمند می‌دانست.

«به‌راستی که مهمّ‌ترین منبع [-ِ اندیشه‌یِ چایلد]، به‌ویژه در مراحلِ آغازینِ کارنامه‌یِ علمی‌اش، باستان‌شناسیِ اروپایِ غربیِ بود که در آن زمان بسیار توسعه یافته و بیش از یک قرنبه عنوانِ یک رشته‌یِ علمی ریشه دوانده بود. پژوهش و آثارِ چایلد بیش از هر چیز به ساخت-و-پرداختِ همانِ سنّتِ باستان‌شناختی کمک کرد. با این همه، اندیشه‌یِ او از ایده‌هایِ دیگری نیز تأثیر گرفته بود که او از باستان‌شناسیِ شوروی، انسان‌شناسیِ امریکا و همچنین رشته‌هایِ دورافتاده‌تر وام می‌گرفت. او یک علاقه‌یِ جانبی به فلسفه و سیاست نیز داشت و نسبت به بیشترِ باستان‌شناسانِ دوران‌اش، دغدغه‌یِ توجیه کردنِ ارزشِ اجتماعیِ باستان‌شناسی را در سر داشت.»

– بروس تریگر، ۱۹٨٠.



-۱-٣ باستان‌شناسیِ تاریخِ فرهنگ

چایلد از هوادارنِ رویکردِ تاریخیِ فرهنگ در باستان‌شناسی بود، و از «پایه‌گذاران و تبلیغ‌گرانِ برجسته»یِ آن به‌شمار می‌رفت. باستان‌شناسیِ تاریخِ فرهنگ بر حولِ محورِ «فرهنگ» می‌چرخید و این مفهوم را از علمِ انسان‌شناسی وام گرفته بود. این رویکرد، «یک گشتگاهِ مهمّ در تاریخِ این علم» یاد شده است که به باستان‌شناسان این امکان را بخشیده است تا به گذشته از زاویه‌یِ پویندگیِ مکانی بنگرند و نه پویندگیِ زمانی. چایلد، مفهومِ «فرهنگ» را از زبان‌شناسِ تاریخی و باستان‌شناسِ آلمانی گوستاو کوسینا[۱۵٧] وام گرفته بود و بعدها این مفهوم را در سه تا از کتاب‌هایش، بدونِ تعریفِ آن، به کار بُرد – این ٣ کتاب سپیده‌دمِ تمدّنِ اروپا (۱۹٢۵)، آریایی‌ها (۱۹٢٦)، و کُهن‌ترین شرق (۱۹٢٨) هستند. در کتابِ دانوب در پیشاتاریخ (۱۹٢۹) چایلد تعریفِ باستان‌شناختی را از این مفهوم ارائه می‌دهد. در آن کتاب، «فرهنگ» را به‌عنوانِ سلسله‌ای از «ویژه‌داشت‌هایِ همواره پیوسته» در فرهنگِ مادّی تعریف کرده است – و این سلسله «ظرف، ابزارِ کاری، زیورآلات، آیینِ خاک‌سپاری، شکلِ خانه‌ها» هستند – که به‌مراتب در سراسرِ یک منطقه یافت شده است. او اظهار کرد که «فرهنگ» از این جهت معادلِ باستان‌شناختیِ یک «مردم» است. چایلد این واژه را به‌معنایِ نا-نژادیِ آن به‌کار برده است و برداشتِ او از «مردم» یک گروهِ اجتماعی بوده است و نه یک نژادِ بیولوژیک. او همسنجیِ فرهنگ‌هایِ باستان‌شناختی با نژادهایِ بیولوژیک را، همان‌گونه که ملیّت‌گرایانِ وقت در اینجا و آنجایِ اروپا انجام می‌دادند، با یکدیگر در تضاد می‌دانست و یک منتقدِ پرسر-و-صدایِ کاربردِ نازی‌ها از دست‌آوردهایِ باستان‌شناسی بود و استدلالِ وی این بود که یهودیان یک نژادِ بیولوژیکِ متفاوت نبودند، بلکه یک گروهِ اجتماعی-فرهنگی را تشکیل می‌دادند.

«مارکسیسم برایِ من یعنی نوعی رویکردِ کارآمد و ابزاری روش‌شناختی برایِ تفسیرِ شواهدِ تاریخی و باستان‌شناختی و من آن را تا جایی که جواب بدهد می‌پذیرم. امّا، رویِ هم رفته، برایِ کمونیست‌ها و همچنین ضدِّ کمونیست‌ها، مارکسیسم یعنی سلسله‌ای از دُگم‌ها – این به سخنانِ استادانِ قرون‌وسطایی می‌ماند که شاگردان‌شان باید از لابه‌لایِ سخنانِ‌شان حقایق را درمی‌آوردند، در حالی‌که دانشمندِ مدرن امیدوار است تا راهِ تجربه و مشاهده‌گری به آن را از برسد.»

– گوردُن چایلد، در نامه‌ای به راجانی پالم دات، ۱۹٣٨.

در سالِ ۱۹٣۵ نظر داد که فرهنگ، کارکردِ یک «ارگانیسمِ زنده و کارکننده» رادارد و بر سرِ قابلیّتِ سازش‌پذیریِ فرهنگِ مادّی تأکید ورزید؛ در این مورد، او از کارکردباوریِ انسان‌شناختی[۱۵٨] تأثیر پذیرفته بود. امّا، در سال‌هایِ ۱۹۴٠ کاربردِ فرهنگ به حیثِ یک مفهومِ باستان‌شناختی برای‌اش پرسش‌برانگیز شد و برایِ پاسخِ به آن، به رویکردِ تاریخِ فرهنگ متوسل شد. مَک‌نیرن[۱۵۹] در این باب می‌گوید که علّتِ آن این بود که واژه‌یِ فرهنگ در همه‌یِ شاخه‌هایِ علومِ انسانی محبوبیّت یافته بود و نه‌تنها به فرهنگِ مادّی، به آن معنی که چایلد برایِ نخستین بار به کار بسته بود، بلکه به حالت‌هایِ رفتارِ آموخته اشاره داشت. چایلد بر این باور بود که باستان‌شناسان، «فرهنگ‌ها» را بر پایه‌یِ یک گزینشِ ذهنی از فرهنگِ مادّی تعریف کرده‌اند؛ بعدها باستان‌شناسانی مانندِ کولین رنفریو[۱٦٠] این دیدگاه را به وام گرفتند.


-٣-٢ باستان‌شناسیِ مارکسیستی

چایلد بیشتر به حیثِ یک باستان‌شناسِ مارکسیستی شناخته می‌شود، زیرا که او نخستین باستان‌شناس در غرب بود که نظریّه‌یِ مارکسیستی را در کارش به کار بُرد. مک‌نیرن گفته است که مارکسیسم «نیرویِ فکریِ بزرگی در اندیشه‌یِ چایلد» بوده است، در حالی‌که تریگر اظهار داشته است که چایلد «نه‌تنها وابستگیِ فکری، بلکه وابستگیِ عاطفی»با نظریّه‌هایِ مارکس داشته است. سالی گرین، زندگی‌نامه‌نویسِ چایلد، آورده است که باورهایِ چایلد «هیچ‌گاه جَزم‌اندیشانه، بلکه همواره یکّه‌هنجارانه» بوده است و «در طولِ عمرش بارها تغییر کرده است»، امّا به «دیدگاه‌هایِ مارکس در موردِ مدلِ گذشته» پای‌بند مانده بود، زیرا که این دیدگاه‌ها «یک تحلیلِ ساختاری از فرهنگ در موضوع‌هایی چون اقتصاد، جامعه‌شناسی و ایدئولوژی ارائه می‌کرد و قاعده‌ای برایِ توضیحِ دگرگونیِ فرهنگی به وسیله‌یِ اقتصاد بوده است.» خانمِ سالی گرین یادآور شده است که «مارکسیسمی که چایلد به آن باور داشت» در بسیاری از موارد از مارکسیسمِ اصیلی که هم‌روزگاران‌اش به آن باور داشتند، متفاوت بود، چون‌که او به متونِ اصلیِ هگل، کارل مارکس و فریدریش انگلس استناد می‌کرد و نه تفسیرهایی که بعدها بر آن‌ها نوشته شده بودند، و دلیلِ دیگرِ آن این بود که چایلد به طورِ گزینشی با نوشته‌هایِ این اندیشمندان برخورد می‌کرد. در همین راستا، مک‌نیرن مارکسیسمِ چایلد را به گونه‌ای «یک تفسیرِ فردی» می‌دانست که با برداشت‌هایِ «رایج یا اصیل» تفاوت داشت.

باستان‌شناسیِ مارکسیستی در سالِ ۱۹٢۹ در اتحادِ جماهیرِ شوروی رشد کرده بود و این زمانی بود که باستان‌شناسِ جوان ولادیسلاویوسیفوویچ راودونیکاس[۱٦۱] گزارشی را زیرِ عنوانِ تاریخِ فرهنگِ مادّی در شوروی[۱٦٢] به نشر رسانده بود. این گزارش از رشته‌یِ باستان‌شناسی به عنوانِ رشته‌ای پیوندخورده با بورژوازی و در نتیجه ضدِ سوسیالیستی انتقاد کرده و خواهانِ رویکردی سوسیالیستی، و به طورِ روشن‌تر مارکسیستی، نسبت به باستان‌شناسی بود؛ این رویکرد، بخشی از اصلاحاتِ دانشگاهی بود که دیوانِ اداریِ نخست‌وزیرِ وقت ژوزف استالین[۱٦٣] پیاده کرده بود. با این‌که چایلد از باستان‌شناسیِ شوروی تأثیر گرفته بود، امّا او با بخشِ اعظمی از آن به دیدِ شک-و-تردید می‌نگریست و نتیجه‌گیری‌هایِ باستان‌شناسانِ شوروی را پیش از تحلیلِ داده‌ها رد می‌کرد و دولتِ شوروی را ترغیب‌گرِ آن روش می‌دانست.

«به‌راستی که نگاهِ مارکسیستی به تاریخ و پیشاتاریخ علیّت‌باوریِ مادّی[۱٦۴] و یا مادّه‌باورانه[۱٦۵] است. امّا، علیّت‌باوریِ آن به معنیِ مکانیکی‌انگاری[۱٦٦] نیست. روایتِ مارکسیستی در واقع «مادّه‌باوریِ دیالکتیک[۱٦٧]» نامیده می‌شود و تا جایی علیّت‌باورانه است که بپذیرد که فرایندِ تاریخی صِرف زنجیره‌ای از رُخدادهایِ شرح‌ناپذیر و معجزه‌آسا نیستند، بلکه همه‌یِ رُخدادها به هم پیوند دارند و یک الگویِ فهم‌پذیر را رقم می‌زنند.»

– گوردُن چایلد، ۱۹٧۹ [۱۹۴۹].

چایلد به‌شدّت از روندِ ماری[۱٦٨] در باستان‌شناسیِ شوروی، که بر پایه‌یِ نظریّه‌هایِ زبان‌شناسِ تاریخیِ گرجستانی نیکولاس مار[۱٦۹] استوار بود، انتقاد می‌کرد. نظریّه‌هایِ مار، پخشوده‌انگاری را زیرِ نامِ فرگشت‌باوریِ تک‌راستا[۱٧٠] ردّ می‌کرد؛ این در حالی‌بود که چایلد پخشوده‌انگاری را یک بخشِ کلیدی در توسعه‌یِ تاریخی می‌دانست. چایلد این نقدگری را در موردِ همکارانِ شوروی‌تبارش آشکارانه بیان نمی‌کرد، شاید به خاطرِ توهین نکردن به دوستانِ کمونیست‌اش و یا برایِ پشتیبانی از باستان‌شناسانِ جناحِ راست. از سویی دیگر، چایلد آشکارانه سیستمِ باستان‌شناسی و مدیریّتِ میراثِ فرهنگیِ شوروی را می‌ستود و آن را از سیستمِ بریتانیایی برتر می‌دانست زیرا که سیستمِ شوروی، باستان‌شناسان را ترغیب به همکاری می‌کرد و نه رقابت. پس از نخستین بازدید از شوروی در سالِ ۱۹٣۵، او در سال‌هایِ ۱۹۴۵، ۱۹۵٣، و ۱۹۵٦ نیز به آنجا سفر کرد تا به بسیاری از باستان‌شناسان یاری برساند، امّا کمی پیش از این‌که خودکُشی کند، نامه‌ای به باهمستانِ باستان‌شناسیِ شوروی فرستاد و در آن نوشت که «بی‌اندازه ناامید» است از این‌که آنها از لحاظِ روش‌شناسی از اروپایِ غربی و امریکایِ شمالی تقلید می‌کنند.

چند تن از مارکسیست‌هایِ دیگر، مانندِ جرج دِروِنت تومسُن[۱٧۱]، اظهار داشته‌اند که آثارِ باستان‌شناختیِ چایلد را نمی‌توان به‌کلّی مارکسیستی نامید، زیرا که او به وجودِ جنگِ طبقاتی در مقامِ ابزاری برایِ دگرگونیِ اجتماعی هیچ توجهی نداشته است، در حالی‌که این مقوله از آموزه‌هایِ هسته‌ایِ اندیشه‌یِ مارکسیستی است. با این‌که چایلد در کارِ باستان‌شناسی‌اش به جنگِ طبقاتی به عنوانِ یک عامل نپرداخته، امّاچایلد باورمند بوده است که تاریخ‌نگاران، و به‌ویژه باستان‌شناسان،گذشته را از طریقِ آرمان‌هایِ طبقاتیِ خودشان تفسیر می‌کنند، و این‌که بیشترِ هم‌روزگاران‌اش با یک نیّتِ پنهانیِ بورژوایی دست به تولیدِ آثارِ پژوهشی می‌زدند. همچنین، چایلد با پرهیز از دیالکتیک‌شناسی در روش‌شناسی‌اش، از مارکسیسمِ اصیل سرپیچی می‌کرد. افزون بر این، او باور داشت که مارکسیسم تواناییِ پیش‌بینیِ توسعه‌یِ جامعه‌یِ بشری در آینده را ندارد، و توسعه‌یِ بشریّت به سمتِ کمونیسمِ ناب را اجتناب‌ناپذیر نمی‌دانست و در عوض می‌گفت که امکانِ واپس‌گرا شدن و یا انقراض جامعه وجود دارد.


-٣-٣ انقلاب‌هایِ نوسنگی و شهری

زیرِ نفوذِ مارکسیسم، چایلد اظهار می‌داشت که جامعه‌یِ بشری‌ در مدّت‌زمانِ به‌نسبت کوتاه دگرگونی‌هایِ بنیادینی را تجربه کرده است، و از انقلابِ صنعتی به عنوانِ نمونه‌یِ بارزِ آن در دورانِ مدرن نام می‌بُرد. برایِ نخستین بار در سالِ ۱۹٣۵، چایلد ایده‌هایِ «انقلاب» را، به عنوانِ پاره‌ای از تفسیرِ کارکردی-اقتصادی‌اش از تقسیم‌بندیِ سه‌گانه‌یِ اعصار، به میان انداخت. در این باب، چایلد استدلال می‌کرد که «انقلابِ نوسنگی» سرآغازِ دورانِ نوسنگی بوده است، و همچنین باور داشت که آغازِ عصرِ برنز و عصرِ آهن نیز را نیز در پیِ انقلاب‌هایی رُخ داده‌اند. با این همه، یک سالِ بعد، در کتابِ انسان خودش را می‌سازد او دو انقلابِ عصرِ برنز و عصرِ آهن را با هم ترکیب کرد و آن را یک انقلاب، «انقلابِ شهری»، نامید که بخش عمده‌یِ آن با مفهومِ «تمدّن» نزدِ لویس هنری مورگان[۱٧٢] هم‌خوانی داشت. برایِ چایلد، انقلابِ نوسنگی، یک دورانِ بنیادی بود که در آن انسان – که تا پیش از آن شکارگر-گردآور بود – به پرورشِ گیاهان و دام‌پروری برایِ تغذیه پرداخت و به انسان این اجازه را داد تا کنترلِ بیشتری بر غذارسانی و رشدِ جمعیّت داشته باشد. او باور داشت که مهمّ‌ترین علّتِ انقلابِ شهری، رشد و توسعه‌یِ فلزکاریِ برنز بوده است، و در سالِ ۱۹۵٠ در مقاله‌ای ۱٠ ویژگی‌ِکهن‌ترین شهرها را این‌گونه توصیف کرد:

    ۱- از کولونی‌هایِ نخستین بزرگ‌تر بوده‌اند؛
    ٢- دارایِ صنعتکارانِ تمام‌وقت بوده‌اند؛
    ٣- افزونه برایِ یک خدا یا پادشاه جمع‌آوری می‌شده است؛
    ۴- از معماریِ شگفتی برخوردار بوده‌اند؛
    ۵- افزونه‌یِ اجتماعیِ به طورِ نابرابر تقسیم می‌شده است؛
    ٦- خط‌نگاره اختراع شده بوده است؛ ٧- علم رایج بوده است؛
    ٨- هنرِ طبیعت‌نما توسعه داشته است؛
    ۹- تجارت با سرزمین‌هایِ بیگانه افزایش داشته است؛
    ۱٠- سامان‌دهیِ کشور بر پایه‌یِ اقامتگاه انجام می‌شده است و نه خویشاوندی.

چایلد همچنین باور داشت که انقلابِ شهری یک جنبه‌یِ منفی نیز داشته است و آن لایه‌بندیِ روزافزونِ جامعه به طبقات و سرکوبِ اکثریّت از سویِ نخبگان یا الیتِ قدرتمند. برداشتِ چایلد از این «انقلاب‌ها» به طورِ عمومی در باستان‌شناسی جای باز نکرد، زیرا بسیاری‌ها بر این باور بودند که واژه‌یِ «انقلاب» گمراه‌کننده است وتوسعه‌یِ کشاورزی و شهرنشینی را فرایندهایی تدریجی می‌دانستند.


-۴-٣ باستان‌شناسیِ فرایندباور[۱٧٣] و پسافرایندباور[۱٧۴]

از طریقِ کارِ پژوهشی‌اش، گوردُن چایلد باعثِ پیدایش دو جنبشِ نظریِ بزرگ در باستان‌شناسیِ غرب شد: فرایندباوری[۱٧۵] و پسافرایندباوری[۱٧٦]. کولین رنفریو، یکی از باستان‌شناسانِ برجسته‌یِ فرایندباوری، چایلدرا بهخاطرِ «ساخت-و-پرداختِ درونمایه‌هایِ اقتصادی و اجتماعی در پیشاتاریخ»«یکی از پدرانِ اندیشه‌یِ فرایندباور» نامیده است. تریگر اظهار داشته است که کارِ چایلد، اندیشه‌یِ فرایندباور را از دو طریقبه‌روشنینشان داده است: نخست از راهِ تأکیدورزی بر نقشِ تغییر در توسعه‌یِ اجتماع، و دوّم از راهِ وفادار ماندن به یک دیدگاهِ ماتریالیستی به گذشته. هر دویِ این روش‌ها برخاسته از باورهایِ مارکسیستیِ چایلد بودند. با این همه، بیشترِ هوادارانِ فرایندباوری در امریکا به کارِ چایلد بی‌اعتنایی کردند و او را یک ویژه‌کار می‌دانستند که کمکی به یافتنِ قوانینِ کلّیِ رفتارِ جامعه‌گانی نمی‌کند. در پیرویِ از اندیشه‌یِ مارکسیستی، چایلد وجودِ چنین قوانینی را ردّ می‌کرد و باور داشت که رفتار منوط به عواملِ اجتماعی-اقتصادی است و در نتیجه جهان‌شمول نیست. پیتر اوکو[۱٧٧]، که یکی از جانشینانِ چایلد در سمتِ مدیرِ انستیتوتِ باستان‌شناسیِ لندن بود، تأکید داشت که چایلد در نوشته‌هایش تفسیرِ باستان‌شناختی را ذهن‌زادی می‌دانستکه بادیدگاهِ فرایندباوران در تضاد بود، زیرا که آنها بهبه عینی بودنِ تفسیرِ باستان‌شناختی پافشاری داشتند. بر بنیادِ همین پذیرشِ ذهن‌زادی بود که تریگر، چایلد را یک «باستان‌شناسِ فرایندباورِ پیش‌نمونی[۱٧٨]» خواند.


[] ۴- زندگیِ شخصی

زندگی‌نامه‌نویسِ چایلد، سالی گرین، هیچ شواهدی مبنی بر داشتنِ رابطه‌یِ چایلد با کسی نیافته است؛ از آنجایی که او هیچ شواهدیمبنی بر همجنس‌گرا بودنِ چایلد نیافت، باور داشت که چایلد دگرجنس‌گرا بوده است. چایلددوستانِ زیادی از هر دو جنس داشته است، با این حال «آدمِ بدقواره و بی‌دست-و-پایی بوده که آدابِ اجتماعی را نمی‌شناخته است». او از گفت-و-گو و معاشرت با دانشجویان‌اش لذّت می‌برده و به رغمِ این‌که داشتنِرابطه با انسان‌هایِ دیگربرایش دشوار بوده، بسیاری اوقات از آنها دعوت می‌کرده تا با او غذا بخورند. او آدمِ کمرویی بوده و بسیاری اوقات احساساتِ شخصی‌اش را پنهان می‌کرده است. او به چند زبانِ اروپایی سخن می‌گفته و آن‌ها را در دورانِ جوانی، زمانی‌که به سراسرِ اروپا سفر می‌کرد، فرا گرفته بود.

سر-دیسِ برنزیِ چایلد از سالِ ۱۹۵٨ در کتابخانه‌یِ انستیتوتِ باستان‌شناسیِ لندن نگهداری می‌شود.

چایلد بر این باور بود که مطالعه‌یِ گذشته، می‌تواند رهنمونی برایِ کُنشِ انسان‌ها در عصرِ کنونی و آینده باشد. چایلد نه‌تنها از آغازِ دورانِ دانشجویی‌اش یک سوسیالیست بود، بلکه خداناباور و منتقدِ دین نیز بود و دین را یک آگاهیِ دروغین[۱٧۹] می‌دانست که بر پایه‌یِ خرافات استوار است. در کتابِ تاریخ (۱۹۴٧) آورده است که «جادوگری راهی است برایِ باورندانِ مردم که به آنچه می‌خواهند دست می‌یابند، در صورتی که دین نظامی است که آنها را متقاعد می‌سازد تا آنچه به آنها داده می‌شود را بخواهند.» باستان‌شناس کولین رنفریو گفته است که چایلد در زمینه‌یِ مسائلِ اجتماعی آزاداندیش بود، امّا با این‌که نژادپرستی را پدیده‌ای اسفناک می‌خواند، باز هم تا حدّی در دامِ دیدگاهِ پُرنفوذِ قرنِ نوزدهم، یعنی این‌که تفاوت‌هایِ انسان‌ها را در نژادشان باید جُست، گرفتار بوده است.

چایلد دل‌بستگیِ زیادی به راندنِ اتومبیل داشته است و از «احساسِ قدرتی» که اتومبیل به او می‌داد، لذّت می‌برد. بسیاری اوقات تعریف می‌کرده که با چه سرعتِ بالایی در ساعتِ ٣ شب در خیابانِ پیکادیلی[۱٨٠] در لندن رانندگی کرده است، و تنها به خاطرِ لذتِ محظی که از قانون‌شکنی و متوقف شدن از سویِ پلیس می‌برده است. او بسیار شوخ‌طبع بوده و نقل شده است که برایِ فریبِ جیب‌بُران همیشه یک سکّه‌یِ نیم‌پِنی را در جیب‌اش حمل می‌کرده است. یک بار هم در حینِ سخنرانی در کنفرانسِ انجمنِ پیشاتاریخ به‌شوخی به نمایندگان گفت که مطابقِ یک نظریّه، یادمانِ وودهنج[۱٨۱] از دورانِ نوسنگی را یکی از سرکردگانِ تازه-به-دوران-رسیده و به تقلید از استون‌هنج[۱٨٢] ساخته است. چند تن از حضار گمان کرده بودند که این واقعیّت دارد و فکر نمی‌کردند که شوخی باشد.

از دیگر سرگرمی‌هایِ چایلد قدم‌زنی در دامنه‌یِ تپّه‌هایِ بریتانیا، رفتن به کنسرت‌هایِ موسیقیِ کلاسیک، ورق‌بازیِ بریج بوده است. وی علاقه‌یِ زیادی به شعر داشت و شاعرِ موردِ علاقه‌اش جان کیتس[۱٨٣] بود،با این همه شعرهایِ موردِ علاقه‌اش یکی Ode to Dutyاز ویلیاموُردزوُرث و دیگری خاک‌سپاریِ یک دستورشناس[۱٨۴] از رابرت براونینگ[۱٨۵] بوده‌اند. او علاقه‌یِ زیادی به خواندنِ رُمان نداشت، امّا از کانگورو[۱٨٦] (۱۹٢٣) از دیوید هِربرت لورانس[۱٨٧] خوشش می‌آمد‍، چون‌که این رُمان بسیاری از احساساتِ چایلد درباره‌یِ استرالیا را بازتاب می‌داد. برایِ چایلد کیفیّتِ غذا و نوشیدنی بسیار مهمّ بود و مشتریِ همیشگیِ چند رستوران در لندن بود. همیشه لباس‌هایِ کُهنه و ژنده می‌پوشید و کلاهِ سیاه‌ِلبه‌پهن‌اش را نیز، که از یک کلاه‌فروش در خیابانِ جرمین[۱٨٨] در مرکزِ لندن خریده بود، همیشه به سر داشت. همچنین، چایلد همیشه نکتایی/کراوات می‌زد و رنگِ آن بیشتر سُرخ بود که باورهایِ سوسیالیستی‌اشرا نشان می‌داد. افزون بر این‌ها، بیشترِ اوقات پالتویِ بارانیِ سیاهی داشت که رویِ دستان‌اش و یا مثلِ شِنِل به شانه‌هایش می‌انداخت. در تابستان‌ها اغلب شلوارک با جوراب، بندِ جوراب و مورزه‌هایِ/چکمه‌هایِ دراز می‌پوشید.


[] ۵- میراث و تأثیرگذاری

استوارت پیگوت، یکی از همکارانِ چایلد، در ستودنِ او گفت که «او بزرگ‌ترین پیشاتاریخ‌شناس در بریتانیا و چه‌بسا در دنیا» است.

باستان‌شناس راندال ه‍. مک‌گوایر[۱٨۹] بعدها در وصفِ او گفت که او «به احتمالِ زیاد سرشناس‌ترین باستان‌شناسِ قرنِ بیستم و کسی که بیش از همه از او نقلِ قول شده است» و این گفته‌اش از سویِ بروس تریگر نیز تأیید شد. باربارا مک‌نیرن از او به عنوانِ «یکی از برجسته‌ترین و تأثیرگذارترین چهره‌هایِ این رشته» یاد کرد. در سال‌هایِ ۱۹۵٦، گفته شد که آثارِ چایلد بیشترین ترجمه را در تاریخِ استرالیا به خود اختصاص داده است، آثارِ او به زبان‌هایِ چینی، چکی، هلندی، فرانسوی، آلمانی، هندی، مجارستانی، ایتالیایی، ژاپنی، لهستانی، روسی، اسپانیایی، سوئدی و ترکی به نشر رسیده است. دیوید لویس-ویلیامز[۱۹٠] و دیوید پیرس[۱۹۱] چایلد را باستان‌شناسی دانسته‌اند که «بیش از هر کس درباره‌اش نوشته شده است» و افزوده‌اند که کتاب‌هایِ او هنوز (در سالِ ٢٠٠۵) از آثارِ «اجباری» در دانشگاه‌هاست.

«نوبنیادترین و سودمندترین سهمی که من در مطالعاتِ پیشاتاریخ می‌توانم داشته باشم، نه داده‌هایِ بی‌نظیری هستند که از طریقِ حفّاری‌هایِ درخشان از دلِ زمین و با پژوهش‌هایِ طاقت‌فرسا در موزیم‌هایِ غبارگرفته به دست آمده‌اند، نه پایه‌گذاریِ طرح‌نماهایِ گاه‌شناختی، و نه فرهنگ‌هایِ تازه تعریف‌شده، بلکه آن دریافت‌هایِ تفسیرگرانه و روش‌هایِ شرح‌گریِ شواهد هستند.»

– گوردُن چایلد، ۱۹۵٨.

در زمانی که بیشترِ باستان‌شناسان به پژوهش در منطقه‌یِ خودشان می‌پرداختند، چایلد سنتزی از پیشاتاریخِ اروپا و خاورِ نزدیک ارائه داد و از این روی لقبِ «ترکیب‌گرِ بزرگ» را گرفت. از مرگ‌اش بدین سو، این چارچوب به طورِ جدّی بازبینی شده و به کشفِ تاریخ‌گذاریِ رادیوکربن[۱۹٢] انجامید، امّا با این حال گفته می‌شود که «بخشِ اعظمی از تفسیرهایش ردّ شده است». چندین باستان‌شناس درباره‌یِ اهمیّتِ بخش‌هایِ گوناگونِ کارِ چایلد بحث و گفت‌وگو کرده‌اند و در این باب به نتیجه‌یِ یکسان نرسیده‌اند. خودِ چایلد باور داشت که سهم‌اش در باستان‌شناسی پایه‌گذاریِ چارچوب‌هایِ تفسیری‌اش است والیزون راوتز[۱۹٣] و پیتر گترکول[۱۹۴] نیز از این تحلیلِ چایلد دفاع کرده‌اند. در طولِ عمرش،به بخشِ اعظمی از چارچوبِ نظریِ چایلد بی‌اعتنایی شد و در چند دهه‌یِ پس از مرگ‌اش نیز فراموش‌شده ماند، امّا در سال‌هایِ پایانیِ قرنِ بیستم و آغازِ قرنِ بیست‌ویکم جانی تازه یافت. چارچوبِ نظریِ چایلد، بیش از هر جا، در امریکایِ لاتین شناخته‌شده بود، زیرا که مارکسیسم تا پایانِ قرنِ بیستم، جریانِ نظریِ غالب را در میانِ باستان‌شناسانِ این سرزمین تشکیل می‌داد.

به‌رغمِ تأثیرگذاریِ جهانی‌اش، کارِ چایلد در ایالاتِ متحده‌یِ امریکا درست فهمیده نشد و کارش در زمینه‌یِ پیشاتاریخِ اروپا هیچ‌گاه آن‌گونه که باید و شاید جای باز نکرد. از همین روی، او را در امریکا به‌اشتباه متخصصِ خاورِ نزدیک می‌شناختند و انسان‌شناسانِ امریکایی او را، در کنارِ جولیان استیووارد[۱۹۵] و لیزلی وایت[۱۹٦]، از پایه‌گذارانِ نو-فرگشت‌باوری[۱۹٧] به‌شمار می‌آوردند، به‌رغمِ این‌که رویکرد او «موشکافانه‌تر و پُرظرافت‌تر» از آن دویِ دیگر بود. با این وجود، بروس تریگر باور داشت که باستان‌شناسِ امریکایی رابرت مک‌کورمیک آدمز[۱۹٨]، بیش از هر کسی به ساخت-و-پرداختِ «نوآورانه‌ترین ایده‌هایِ» چایلد پس از مرگ‌اش پرداخت.


-۱-۵ آثارِ آکادمیک

پس از مرگ‌اش، در موردِ کارِ چایلد از چشم‌اندازِ تاریخی چند مقاله‌یِ پژوهشی به نشر رسید. در سالِ ۱۹٨٠ بروس تریگر کتابِ گوردن چایلد: انقلاب‌ها در باستان‌شناسی[۱۹۹] را نشر کرد و در آن به مطالعه‌یِ تأثیرپذیریِ اندیشه‌یِ باستان‌شناختیِ چایلد پرداخت. در همان سال، باربارا مک‌نیرن کتابِ روش و نظریّه‌یِ ویر گوردن چایلد[٢٠٠] را به نشر رساند و در آن رویکردهایِ روش‌شناختی و نظریِ چایلد را مطالعه کرد. در سالِ بعدی، کتابِ سالی گرین زیرِ عنوانِ پیشاتاریخ‌شناس: زندگی‌نامه‌ای از ویر گوردن چایلد[٢٠۱] نشر یافت و در آن گرین از او به‌عنوانِ «برجسته‌ترین و پُرنفوذترین دانشمندِ پیشاتاریخِ اروپا در قرنِ بیستم» یاد کرد. پیتر گترکول کتاب‌هایِ تریگر، مک‌نیرن و گرین را «بسیار بسیار مهمّ» نامید، در حالی‌که روث ترینگهام[٢٠٢] آن‌ها را بخشی از جنبشِ «بیایید چایلد را بهتر بشناسیم» می‌دانست، اما با این همه گفت که همه‌یِ آن‌ها ارزشِ خواندن را دارند.

««با این‌که پاسخ‌هایی که [چایلد] داده است شاید برایِ باستان‌شناسانِ امروزیِ راضی‌کننده نباشند، امّا او باستان‌شناسانِ روزگارش و همچنین باستان‌شناسانِ دهه‌هایِ بعدی را به چالش کشاند تا باستان‌شناسی به اندازه‌یِ دیگر شاخه‌هایِ علومِ انسانی گسترش بدهند و البتّه برایِ این کار به نقاطِ قوّت و محدودیّت‌هایِ داده‌هایِ باستان‌شناختی نیز توجه داشت.»

– بروس تریگر، ۱۹۹۴.

در جولایِ ۱۹٨٦، یک نشستِ علمی در شهرِ مکزیکو سیتی به کارِ چایدل اختصاص داده شد که به مناسبتِ پنجاهمین سالگردِ نشرِ کتابِ انسان خودش را می‌سازد برگزار شده بود. در مهِ ۱۹۹٢ صدمینِ زادروزِ چایلد در انستیتوتِ باستان‌شناسیِ لندن برگزار شد که مصارفِ آن را انستیتوتِ باستان‌شناسیِ لندن و انجمنِ پیشاتاریخ به دوش گرفتند؛ چایلد مدیرِ اسبقِ این دو مؤسسه بود. گزارشِ کنفرانس پس از آن در سالِ ۱۹۹۴ از سویِ مدیرِ انستیتوتِ باستان‌شناسیِ لندن، دیوید راسل هاریس[٢٠٣]، زیرِ عنوانِ باستان‌شناسیِ ویر گوردن چایلد: چشم‌اندازهایِ کنونی[٢٠۴] به نشر رسید. هاریس اظهار داشت که کتاب نگاشته شده بود تا «قابلیّت‌هایِ پویایِ اندیشه‌یِ چایلد، طول و عرضِ دانشِ او و همچنین ربط‌مندیِ کارش به مسایلِ باستان‌شناختیِ روز» نشان داده شود. در سالِ ۱۹۹۵ گزیده‌نامه‌ای بر پایه‌یِ یک کنفرانسِ دیگر زیرِ عنوانِ چایلد و استرالیا: باستان‌شناسی، سیاست و ایده‌پردازی[٢٠۵] به نشر رسید. این کتاب به همتِ پیتر گترکول، ت.ه‍. ایروینگ[٢٠٦] و گره‌گوری ملوویش[٢٠٧] به نشر رسید. قرار است چند مقاله‌یِ دیگر در موردِ چایلد در سال‌هایِ آینده به نشر برسد و به جستارهایی مانندِ نامه‌نگاری‌هایِ شخصیِ چایلد و آرامگاه‌اش بپردازد.


-٢-۵ فرهنگِ مردمی

در فیلمِ پُرجاذبه‌یِ ایندیانا جونز و قلمروِ جمجمه‌یِ بلورین[٢٠٨] به چایلد اشاره رفته است. این فیلمِ امریکایی با کارگردانیِ استیون اسپیلبرگ[٢٠۹] و جُرج لوکاس[٢۱٠]، چهارمین فیلم از رشته فیلم‌هایِ ایندیانا جونز است که موضوعِ داستان‌اش حولِ یک باستان‌شناس و استادِ دانشگاهِ تخیّلی به نامِ چایلد می‌چرخد. در فیلم، جانز به یکی از دانشجویان‌اش سفارش می‌کند تا برایِ درکِ مفهومِ پخشودگی آثارِ چایلد را مطالعه کند.


[] يادداشت‌ها


يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط رسول محمدی برگردان شده است.



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- University of Edinburgh
[٢]- UCL Institute of Archaeology
[٣]- New South Wales
[۴]- Skara Brae
[۵]- Maeshowe
[٦]- هر دو مکانِ نام‌-بُرده-‌شده در اورکنیِ اسکاتلند قرار دارند.
[٧]- The Prehistoric Society
[٨]- Reverend Stephen Henry Childe
[۹]- Harriet Eliza Childe
[۱٠]- Mary Ellen Latchford
[۱۱]- Chalet Fontenelle
[۱٢]- Wentworth Falls
[۱٣]- Monica Gardiner
[۱۴]- Heinrich Schliemann
[۱۵]- Arthur Evans
[۱٦]- Debating Society
[۱٧]- Georg Wilhelm Friedrich Hegel
[۱٨]- Herbert Vere Evatt
[۱۹]- Francis Anderson’s prize for Philosophy
[٢٠]- Cooper Graduate Scholarship
[٢۱]- Queen’s College
[٢٢]- John Beazley
[٢٣]- On the Date and Origin of Minyan Ware.
[٢۴]- Journal of Hellenic Studies
[٢۵]- The Influence of Indo-Europeans in Prehistoric Greece.
[٢٦]- Reformist Oxford University Fabian Society
[٢٧]- Oxford University Socialist Society
[٢٨]- Rajani Palme Dutt
[٢۹]- St Andrew’s College
[٣٠]- Third Inter-State Peace Conference
[٣۱]- Australian Union of Democratic Control for the Avoidance for War.
[٣٢]- Billy Hughes
[٣٣]- Nationalist Party of Australia
[٣۴]- Sir William Cullen
[٣۵]- William McKell
[٣٦]- T.J. Smith
[٣٧]- Maryborough
[٣٨]- Queensland
[٣۹]- John Storey
[۴٠]- How Labour Governs
[۴۱]- Industrial Workers of the World
[۴٢]- George Fuller
[۴٣]- Bloomsbury
[۴۴]- Royal Anthropological Institute
[۴۵]- Schipenitz
[۴٦]- Natural History Museum
[۴٧]- Bukovina
[۴٨]- Journal of the Royal Anthropological Institute
[۴۹]- Man
[۵٠]- John Hope Simpson
[۵۱]- Frank Gray
[۵٢]- Liberal Party
[۵٣]- Kegan Paul
[۵۴]- Trench
[۵۵]- Trübner & Co
[۵٦]- Sally Green
[۵٧]- Lausanne
[۵٨]- Bern
[۵۹]- Zürich
[٦٠]- Stanhope Crawford
[٦۱]- The Dawn of European Civilisation
[٦٢]- Archaeological culture
[٦٣]- Culture-historical archaeology
[٦۴]- The Aryans: A Study of Indo-European Origins
[٦۵]- Diffusionism
[٦٦]- Cultural traits
[٦٧]- Hyper-diffusionism
[٦٨]- Sir Grafton Elliot Smith
[٦۹]- Parent tongue
[٧٠]- به معنیِ تندروِ سیاسی یا از جناحِ چپ و همچنین به معنیِ رام‌نشدنی، یاغی؛ افزون بر این می‌تواند کوته‌نوشتِ بولشویک باشد.
[٧۱]- Abercromby
[٧٢]- Lord John Abercromby
[٧٣]- Sir W. Lindsay Scott
[٧۴]- Alexander Curle
[٧۵]- J.G. Callender
[٧٦]- Walter Grant
[٧٧]- Charles Galton Darwin
[٧٨]- Liberton
[٧۹]- Semi-residential Hotel de Vere
[٨٠]- Eglington Crescent
[٨۱]- Iron Age
[٨٢]- The Palaeolithic
[٨٣]- Edinburgh League of Prehistorians
[٨۴]- Experimental archaeology
[٨۵]- Vitrification process
[٨٦]- Stuart Piggott
[٨٧]- Grahame Clark
[٨٨]- Prehistoric Society of East Anglia
[٨۹]- Prehistoric Society
[۹٠]- Daily Worker
[۹۱]- Society of Antiquaries of Scotland
[۹٢]- Orkney
[۹٣]- C Daryll Forde
[۹۴]- Hillfort
[۹۵]- Berwickshire coast
[۹٦]- Promontory fort
[۹٧]- Larriban
[۹٨]- Knocksoghey
[۹۹]- Wallace Thoneycroft
[۱٠٠]- Finavon
[۱٠۱]- Angus
[۱٠٢]- Rahoy
[۱٠٣]- Argyllshire
[۱٠۴]- Rinyo
[۱٠۵]- The Most Ancient Near East
[۱٠٦]- The Danube in Prehistory
[۱٠٧]- Archaeological culture
[۱٠٨]- Cultural group
[۱٠۹]- The Bronze Age
[۱۱٠]- The Forest Cultures of Northern Europe: A Study in Evolution and Diffusion.
[۱۱۱]- The Continental Affinities of British Neolithic Pottery.
[۱۱٢]- New Light on the Most Ancient Near East.
[۱۱٣]- Prehistory of Scotland.
[۱۱۴]- Man Makes Himself.
[۱۱۵]- False dichotomy
[۱۱٦]- Hunter-gatherer
[۱۱٧]- Prehistoric Communities of the British Isles.
[۱۱٨]- What Happened in History.
[۱۱۹]- Oxford University Press
[۱٢٠]- Penguin Books
[۱٢۱]- Progress and Archaeology.
[۱٢٢]- The Story of Tools.
[۱٢٣]- Young Communist League
[۱٢۴]- Lawn Road Flats
[۱٢۵]- Hampstead
[۱٢٦]- Mortimer Wheeler
[۱٢٧]- Bust
[۱٢٨]- James Mann
[۱٢۹]- Cyril Fox
[۱٣٠]- Tower of London
[۱٣۱]- Past & Present
[۱٣٢]- The Modern Quarterly
[۱٣٣]- The Marxist Quarterly
[۱٣۴]- Labour Monthly
[۱٣۵]- Hungarian Revolution of 1956.
[۱٣٦]- Society for Cultural Relations
[۱٣٧]- National History and Archaeology Section
[۱٣٨]- Robert Braidwood
[۱٣۹]- William Duncan Strong
[۱۴٠]- Leslie White
[۱۴۱]- History
[۱۴٢]- Prehistoric Migrations
[۱۴٣]- Southwestern Journal of Anthropology
[۱۴۴]- Archaeology and Anthropology
[۱۴۵]- Gordon Square
[۱۴٦]- William Francis Grimes
[۱۴٧]- Proceedings of the Prehistoric Society
[۱۴٨]- Bruce Trigger
[۱۴۹]- Govetts Leap
[۱۵٠]- Blackheath
[۱۵۱]- Archaeological methodology
[۱۵٢]- Functionalism
[۱۵٣]- Evolutionary archaeology
[۱۵۴]- Three-age system
[۱۵۵]- Christian Jürgensen Thomsen
[۱۵٦]- The Mesolithic
[۱۵٧]- Gustav Kossinna
[۱۵٨]- Anthropological functionalism
[۱۵۹]- McNairn
[۱٦٠]- Colin Renfrew
[۱٦۱]- VladislavIosifovichRavdonikas
[۱٦٢]- For a Soviet history of material culture.
[۱٦٣]- Joseph Stalin
[۱٦۴]- Material determinist
[۱٦۵]- Materialist
[۱٦٦]- Mechanism
[۱٦٧]- Dialectical materialism
[۱٦٨]- Marrist trend (based on the theories of Nicholas Marr)
[۱٦۹]- Nicholas Marr
[۱٧٠]- Unilinear evolutionism
[۱٧۱]- George Derwent Thomson
[۱٧٢]- Lewis Henry Morgan
[۱٧٣]- Processual
[۱٧۴]- Post-processual
[۱٧۵]- Processualism
[۱٧٦]- Post-processualism
[۱٧٧]- Peter Ucko
[۱٧٨]- Prototypical post-processual archaeologist
[۱٧۹]- False consciousness
[۱٨٠]- Piccadilly
[۱٨۱]- Woodhenge
[۱٨٢]- Stonehenge
[۱٨٣]- John Keats
[۱٨۴]- A grammarian’s Funeral
[۱٨۵]- Robert Browning
[۱٨٦]- Kangaroo
[۱٨٧]- David Herbert Lawrence
[۱٨٨]- Jermyn
[۱٨۹]- Randall H. McGuire
[۱۹٠]- David Lewis-Williams
[۱۹۱]- David Pearce
[۱۹٢]- Radiocarbon dating
[۱۹٣]- Alison Ravetz
[۱۹۴]- Peter Gathercole
[۱۹۵]- Julian Steward
[۱۹٦]- Leslie White
[۱۹٧]- Neo-evolutionism
[۱۹٨]- Robert McCormick Adams
[۱۹۹]- Gordon Childe: Revolutions in Archaeology.
[٢٠٠]- The Method and Theory of V. Gordon Childe.
[٢٠۱]- Prehistorian: A Biography of V. Gordon Childe.
[٢٠٢]- Ruth Tringham
[٢٠٣]- David Russel Harris
[٢٠۴]- The Archaeology of V. Gordon Childe: Contemporary Perspectives.
[٢٠۵]- Childe and Australia: Archaeology, Politics and Ideas.
[٢٠٦]- T.H. Irving
[٢٠٧]- Gregory Melleuish
[٢٠٨]- Indiana Jones and the Kingdom of the Crystal Skull
[٢٠۹]- Steven Spielberg
[٢۱٠]- George Lucas



[] جُستارهای وابسته







[] سرچشمه‌ها

»V. Gordon Childe«, From Wikipedia, the free encyclopedia