جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۹۳ شهریور ۱۹, چهارشنبه

عصر طلایی هلمند

از: مونیکا ویتلاک (Monica Whitlock)

عصر طلایی هلمند

افغانستان با اعتماد به نفس به آینده


فهرست مندرجات

.



عصر طلایی هلمند

عصر طلایی هلمند (Helmand's Golden Age)

افغانستان زمانی با اعتماد به نفس به آینده نگاه می‌کرد. آنچه در فیلم دیده می‌شود، دورانی از افغانستان است که جهان آن را فراموش کرده است. در آن زمان گلن آر. فاستر، مهندس جوان آمریکایی گفت: «روح زمانه‌ای نو آن‌ها را با آهنگی پرشتاب به‌پیش می‌راند.»

افغانستان زمانی با اعتماد به نفس به آینده نگاه می‌کرد. آنچه در فیلم دیده می‌شود، دورانی از افغانستان است که جهان آن را فراموش کرده است. (مونیکا ویتلاک - ۷ اوت ۲۰۱۴)


۱زیر پوست افغانستان

وقتی گلن فاستر، مهندس جوان آمریکایی، به افغانستان رسید، با کشوری روبرو شد که با شتاب به‌سوی آینده گام برمی‌داشت. او بعدها گفت که مردم «در حال گشودن درها به‌جهان خارج» هستند.

گلن فاستر: روح زمانه‌ای نو آن‌ها را با آهنگی پرشتاب به پیش می‌راند.

سال ۱۹۵۲ بود. افغانستان هنوز یک حکومت پادشاهی داشت و ظاهرشاه کارشناسان خارجی، از جمله مهندسان آمریکایی و متخصصان صنعت ساختمان را استخدام کرده بود تا بعد از پایان جنگ جهانی دوم افغانستانی نو را بسازند.

افغانستان با اعتماد به نفس با جهان روبه‌رو می‌شد. درآمد حاصل از محصول صادراتی عمده آن، پوست گوسفند قره‌گل، به‌طور مستمر افزایش پیدا کرده بود، و پوستین‌دوزان، پارچه‌فروشان و کلاه‌بافان از اروپای جنگ‌زده به آمریکا مهاجرت می‌کردند. افغانستان با این‌که فقیر و توسعه نیافته بود، در اواخر دهه ۱۹۴۰ حدود ۱۰۰ میلیون دلار ذخایر ارزی داشت.

گلن فاستر یک دوربین ۱٦ میلی‌متری با خود داشت، و در هفت سالی که در افغانستان کار و زندگی می‌کرد، از هر ساعت زندگی، مناظر و پروژه‌های مهندسی افغانستان، و هم‌چنین مهمانی‌های جامعه آمریکاییان مقیم آن‌جا فیلم گرفت. در دوره‌ای که او این فیلم‌ها را می‌گرفت، افغانستان دوران پُرامیدی از تاریخش را می‌گذراند؛ دورانی که حالا از یادها رفته است.

فیلم‌های فاستر عمدتاً در نواحی جنوبی افغانستان، از جمله قندهار و هلمند گرفته شده است. از زمان حمله نیروهای خارجی تحت رهبری آمریکا به افغانستان در سال ۲۰۰۱، نام هلمند بیشتر به‌عنوان میدان جنگی خونین در خبرها به‌گوش می‌رسد.

این مناطق در آن‌زمان مرکز پروژه‌ای عظیم برای توسعه جنوب کشور از طریق ساخت جاده و سد جهت آبیاری بیابان و برق‌رسانی به شهرها بود.

ما به کمک لنز دوربین فاستر با آمریکایی‌ها و افغان‌هایی آشنا می‌شویم که با علاقه و کنجکاوی در کنار هم زندگی می‌کنند. آن‌ها در کنار هم راحتند و با هم کار می‌کنند. آن‌زمان هیچکس نگران امنیت جانی‌اش نبود، یا از این‌که برای شام یا ضیافت عروسی به‌خانه دیگری برود، نمی‌ترسید.

فاستر با دوربینش به روستاها و کارگاه‌ها، جاده‌ها و بیابان‌ها سر می‌زد. افغانستان او را مجذوب خود کرده بود.

در این تصاویر، فاستر در خیابانی در شهر قندهار دیده می‌شود. دست‌فروشان خیابانی کتی روی شانه‌شان انداخته‌اند و رو به دوربین لبخند می‌زنند.

رابرت، پسر گلن، قوطی‌های حاوی فیلم‌ها را ۶۰ سال بعد در چمدانی به‌شکل یک جعبه در خانه پدری‌اش در ایالت اورگون پیدا کرد. لوسیا هنوز زنده است. رابرت هم‌چنین دفتر خاطراتی مربوط به دوران زندگی پدرش در افغانستان پیدا کرد و جالب این‌که به نواری دست یافت که پدرش در آن مشاهداتش را شرح داده، و بعد از آن در یک برنامه تلویزیونی درباره سفرش به افغانستان شرکت کرده بود. در این نوار او نظراتش را مطرح می‌کند، آن‌هم بلافاصله و بدون این‌که با گذشت زمان تغییری در آن‌ها ایجاد شده باشد. این حرف‌ها در زمانی زده شده‌اند که هیچکس نمی‌دانست در آینده چه اتفاقاتی ممکن است بیفتد.

سفر طلایی امشب، ما را به دوران حکومت پادشاهی در افغانستان می‌برد. سرزمینی که با روسیه، ایران و پاکستان مرز مشترک دارد. فکر می‌کنم راه درست شناخت یک کشور، کار کردن در آن است؛ به این ترتیب است که قدری دربارۀ زبان و فرهنگ کشور یاد می‌گیرید و واقعاً با مردم آن آشنا می‌شوید.

مسافران و گردشگران معمولاً اگر عجله به خرج دهند، برداشتی غلطی از کشوری که از آن دیدن می‌کنند، به‌دست می‌آورند. آن‌ها ممکن است به‌جاهای مختلفی سفر کنند، ولی عمق درک‌شان کم خواهد بود.

با آن‌که افغانستان جمعیت زیادی دارد، به‌نظر که از عهدۀ سیرکردن آن‌ها بر می‌آید. در بازارهای اغذیه و خوار و بار می‌فهمید که انار در آسیا حکم سیب را دارد و فراوان پیدا می‌شود.

نانی که در نانوایی‌ها فروخته می‌شود، شبیه کفش‌های مخصوص اسکی برف است. ولی طمع بسیار لذیذی دارد.

با حدود ٣ سنت می‌توانید ریش یا موی سرتان را اصلاح کنید. البته از خمیر ریش خبری نیست. ولی این‌جا متشریان پُر طاقت هستند. اکثر آریشگران بیرون مغازه و در کنار خیابان کار می‌کنند تا مشتریان بتوانند عابران را ببینند. تیغ‌ها فوق‌العاده تیز اند. اما به آن بدی هم که بعضی‌ها فکر می‌کنند، نیستند.

بیشتر افغان‌ها به‌خاطر گرمای شدید هوا در تابستان سرشان را می‌تراشند.

شاید کسان دیگری هم در دهه ۱۹۵۰ از قندهار و هلمند فیلم گرفته باشند، اما اگر هم این‌طور بوده باشد، کار آن‌ها نتوانسته از شکاف موجود میان آن دوران و زمان حاضر بگذرد. تا جایی که ما اطلاع داریم، تنها تصاویر موجود همین فیلم‌های فاستر هستند.

گلن فاستر در سال ۱۹۲۱ به‌دنیا آمد و در دورانی سخت در مزرعه استیجاری کوچکی در نزدیکی واتسون‌ویل در ایالت کالیفرنیا بزرگ شد. او در میان پنج فرزند خانواده از همه بزرگتر بود. پدر او به بیماری فلج اطفال مبتلا بود. مزرعه آن‌ها برق نداشت و به‌همین خاطر پدر او هر شنبه یک باتری را برای شارژ کردن به شهر می‌برد تا در روزهای دیگر هفته بتوانند به رادیو گوش بدهند.

فاستر در ۱۳ سالگی، در حالی که هنوز مدرسه می‌رفت، رانندگی را شروع کرد. او در مزرعه کار می‌کرد و آخر هفته‌ها در پمپ بنزین به تعمیر سوپاپ ماشین‌ها می‌پرداخت. او عاشق ماشین‌آلات بود و رابطه خاصی با آن‌ها داشت. سال‌ها بعد، پس از گذراندن دوران جنگ در آلاسکا و فرانسه، به واتسون‌ویل برگشت تا به شغل رانندگی کامیون بپردازد، تا بتواند به دانشکده مهندسی برود.

گلن فاستر و دستیارش مهتاب‌الدین

فاستر در موقع سفر به قندهار ۳۱ سال داشت. او مهندس بود، اما به‌عنوان شغل دوم فیلمبرداری و عکاسی می‌کرد. او با گرفتن عکس و فیلم از پروژه‌ها، و هم‌چنین بازدیدهای رسمی ظاهرشاه و دیدارهای او با سران و دیپلمات‌های کشورهای دیگر و مقامات ارشد شرکت موریسون کنودسن، آرشیوی تصویری درست می‌کرد. وقتی در سال ۱۹۵۳ ریچارد نیکسون، معاون وقت رئیس جمهوری آمریکا، از کابل دیدن کرد، فاستر آن‌جا حضور داشت. او هر دو هفته یک‌بار کارهایش را برای کارفرمایش، یعنی شرکت موریسون کنودسن در ایالت آیداهو، می‌فرستاد.

فاستر که به دستیار نیاز داشت، مرد جوان و با استعدادی به‌نام مهتاب‌الدین را به‌کار گرفت. مهتاب‌الدین از ۱۴ سالگی به‌عنوان تعمیرکار کامیون برای شرکت موریسون کنودسن کار می‌کرد. با از راه رسیدن فاستر زندگی مهتاب‌الدین به‌کلی تغییر کرد. او ظاهر کردن عکس را یاد گرفت و لابراتواری تأسیس کرد. آن‌دو با هم به سفرهایی طولانی رفتند.

افغانستانی که در فیلم‌ها دیده می‌شود، پر از امید به آینده‌ای بهتر است. دشت‌ها سرسبز و خیابان‌ها تمیزند. مردم به دوربین لبخند می‌زنند. در یکی از فیلم‌ها فاستر می‌گوید: «افغان‌ها به رقص، آواز و تفریح علاقه دارند.» در خیلی از فیلم‌ها غذا - شامل گوشت، ماهی سرخ کرده، میوه و شیرینی - دیده می‌شود.

    «غذا آنقدرها هم فراوان نیست، اما گرسنگی آن‌طور که در خیلی کشورهای دیگر دیده می‌شود، به‌چشم نمی‌آید، و به‌ندرت کسی گدایی می‌کند. به‌نظر می‌رسد که کشور در کل توان سیر کردن مردمش را دارد.»

فاستر بعد از یکی از سفرهای زمینی‌اش با مهتاب‌الدین در یکی از فیلم‌ها می‌گوید که در همه روستاهای کشور کوره‌های آجرپزی دیده می‌شوند. این کوره‌ها مصالح لازم برای ساخت افغانستانی نو را فراهم می‌کنند. این روستاها قرار بود کشاورزانی را سکنی دهند که روی زمین‌هایی که به تازگی آب به آن‌ها می‌رسید، کار می‌کردند. قرار بود کوچ‌نشین‌ها اسکان داده شوند. مسیر کوچ این عشایر بعد از ایجاد مرز میان افغاسنتان و پاکستان عملاً قطع شده بود.

تنها افسوس فاستر این بود که افغانستان قدیمی صنعت‌گران و پیشه‌وران به‌زودی از بین می‌رفت. او گفت: «توریست‌های آینده ممکن است آنچه ما می‌بینیم را نبینند.»


٢سازندگان سدها

وقتی ظاهرشاه در سال ۱۹۴۶ شرکت موریسون کنودسن را استخدام کرد، این شرکت یکی از معتبرترین شرکت‌های مهندسی جهان بود. مهندسان این شرکت قادر بودند هر چیزی را در هرجایی بسازند. آن‌ها علاوه بر ساخت سد، در ساخت فرودگاه، جاده و پل در هر گوشه از جهان تخصص داشتند.

هری موریسون و همسرش آن، در محل سکونت‌شان، یعنی شهر بویز در ایالت آیداهو، چهره‌هایی افسانه‌ای بودند. در آن‌جا هر کسی داستانی داشت که در مورد آن‌ها تعریف کند.

یکی از کارمندان سابق آن‌ها به یاد می‌آورد که خانواده موریسون برای مراسم رقص شام کریسمسی که هر سال در بلوار هریسون برگزار می‌کردند، «یک پیست رقص چوبی تدارک می‌دیدند که به‌شکل حیاط پشتی‌شان ساخته شده بود». خود هری موریسون هم گیتار می‌زد و آواز می‌خواند.

در خارج از کشور، هری و آن حکم خانواده سلطنتی صنعت ساخت و ساز را داشتند. وقتی آن‌ها از پروژه‌های مختلف در گوشه و کنار جهان، از ایران گرفته تا تونس و الجزایر، بازدید می‌کردند، روزنامه‌های محلی مسیر حرکت آن‌ها را گزارش می‌کردند.

ظاهرشاه با استخدام شرکت موریسون کنودسن در کنار جذب فناوری جدید، داشت مدرن کردن کشورش را تجربه می‌کرد.

دولت افغانستان از سال ۱۹۱۰ مشغول کار روی آبیاری بیابان‌های جنوب این کشور بود. هزاران کارگر با بیل مشغول حفر کانال‌هایی طولانی بودند. شرکت موریسون کنودسن آخرین فناوری موجود را با خود آورد؛ از بیل‌های مکانیکی گرفته تا دستگاه‌هایی برای تحلیل علمی خاک. مقیاس پروژه به‌شدت بزرگ‌تر شد.

در نقشه‌هایی که با دست کشیده شده بودند و هنوز هم در مقر شرکت موریسون کنودسن در آیداهو موجودند، طرح‌هایی برای ساخت سه سد بزرگ بر روی رودخانه هلمند و شعبات آن دیده می‌شود. رودخانه هلمند که از کوه‌های هندوکش سرچشمه می‌گیرد و به نیزارهایی در مرز ایران می‌ریزد، با بیش از ۱۰۰۰ کیلومتر طول طولانی‌ترین رودخانه افغانستان است.

سد بغرا اولین سدی بود که راه‌اندازی شد، اما خیلی زود زیر سایه سد بزرگ‌تر دهلا قرار گرفت که در سال ۱۹۵۲ افتتاح شد. سد کجکی با ۹۷ متر ارتفاع تنها اندکی از سد اسوان که روی رود نیل ساخته شده، کوتاه‌تر است.

این سدها قرار بود گره‌هایی در شبکه‌ای از پروژه‌ها در سراسر نواحی جنوبی کشور باشند. قرار بود شبکه‌ای متشکل از بیش از ۲۰۰ کانال در مقیاسی وسیع بیابان را به زمین‌های زراعی تبدیل کند.

مهندسان آمریکایی ابتدا برای عبور دادن تجهیزات‌شان راه‌هایی ساختند. همه کامیون‌ها، ماشین‌آلات، آهن قراضه‌ها، سیم‌ها و تجهیزات الکتریکی از خارج وارد می‌شد. بیشتر این تجهیزات با کشتی به پاکستان برده می‌شد، و از آن‌جا با قطار به شهر کویته می‌رسید. بقیه تجهیزات هم از طریق خلیج فارس و ایران وارد می‌شد. در آن‌زمان ایران و آمریکا با هم اختلافی نداشتند.

این جاده‌ها قرار بود بعداً به‌عنوان مسیر صادرات کالا مورد استفاده قرار گیرند، و انواع میوه‌جات و تولیدات کارخانه‌ها از طریق آن‌ها به جهان عرضه شود. در طرح‌ها و پیش‌بینی‌های دولت افغانستان و شرکت موریسون کنودسن به‌شکل حیرت‌انگیزی به جزئیات پرداخته شده است.

فاستر به احتمال زیاد تنها فیلمبرداری بوده که در سال ۱۹۵۲ در هنگام افتتاح سد دهلا در محل حضور داشته است. او از بالا و از زاویه‌ای باز از جمعیت حاضر که از روستاهای اطراف برای تماشای باز شدن دریچه‌ها آمده بودند، فیلم گرفته است.

از شرکتی که برای آن‌کار می‌کردم، خواسته شد که شبکه آبرسانی را در مناطق جنوبی مملکت توسعه دهد. همان‌طور که می‌دانید، آب مایه‌ی حیات بیابان است.

مردم متوجه شدند که در خارج از مرزهای‌شان زندگی بهتری وجود دارد و می‌خواهند بعضی از آن امکانات را داشته باشند.

مهندسان آمریکایی و افغان‌ها فکر می‌کردند که در حال پایه‌گذاری افغانستانی آباد و با ثبات هستند؛ کشوری با موقعیتی عالی برای گسترش تجارت در قلب آسیا.

اما متخصصان، دانشمندان، برنامه‌ریزان، اقتصاددانان و مواد لازم همگی هزینه زیادی می‌بردند. دستمزدها و هزینه‌های ترابری بسیار سنگین بودند. تا سال ۱۹۴۹، حدود ۲۰ میلیون دلار از ذخایر کشور صرف این پروژه‌ها شده بود. کابل توانست از بانک صادرات و واردات آمریکا وامی به مبلغ ۵۵ میلیون دلار بگیرد.

در اوایل دهه ۱۹۵۰، برخی ناظران از این اظهار نگرانی می‌کردند که پروژه بیش از حد بزرگ و بلند پروازانه است و بنیان مالی آن ضعیف است.

فاروق اعظم، کارشناس کشاورزی متخصص منطقه هلمند، می‌گوید که عوامل مختلفی برای دشوارتر کردن پروژه دست به‌دست هم دادند:

    «دولت در اداره پروژه‌هایی به این عظمت تجربه‌ای نداشت. آمریکایی‌ها با منطقه آشنایی نداشتند. سرمایه‌گذاری بر اساس بررسی‌های دقیق انجام نشده بود. خاک به اندازه کافی مورد تجزیه و تحلیل قرار نگرفته بود.»

از طرف دیگر، کسانی که برای زراعت در این زمین‌ها در آن‌جا اسکان داده شده بودند، در کشاورزی تجربه نداشتند.

وقتی میزان محصول به‌جای افزایش با کاهش روبه‌رو شد، دغدغه‌ها به نگرانی جدی تبدیل شد. در سال ۱۹۵۴ سطح آب آنقدر بالا آمده بود، که بخشی از زمین‌ها کلاً زیر آب رفته بود. لایه‌ای نفوذناپذیر از خاک که در عمق اندکی از سطح زمین بود، تخلیه کامل آب را با مشکل مواجه می‌کرد و باعث بالا آمدن نمک و رسیدن آن به سطح زمین می‌شد. به این ترتیب سطح زمین‌ها با لایه‌ای از بلورهای سفید پوشانده می‌شد.

در ژوئیه سال ۱۹۵۸ ساویل دیویس، روزنامه‌نگار آمریکایی ساکن کابل که برای کریستین ساینس مانیتور کار می‌کرد، تخمین زد که دولت افغانستان یک‌سوم بودجه‌اش را صرف سدها می‌کند و برای تخلیه آب‌ها در زمین حفره‌هایی حفر می‌کند. زمانی‌که یک هیأت تحقیق برای بررسی موضوع از واشنگتن به افغانستان سفر کرد، دیویس نوشت:

    «مهندسان آمریکایی و افغان‌ها فکر می‌کردند که در حال پایه‌گذاری افغانستانی آباد و با ثبات هستند؛ کشوری با موقعیتی عالی برای گسترش تجارت در قلب آسیا.»

اما متخصصان، دانشمندان، برنامه‌ریزان، اقتصاددانان و مواد لازم همگی هزینه زیادی می‌بردند. دستمزدها و هزینه‌های ترابری بسیار سنگین بودند. تا سال ۱۹۴۹، حدود ۲۰ میلیون دلار از ذخایر کشور صرف این پروژه‌ها شده بود. کابل توانست از بانک صادرات و واردات آمریکا وامی به مبلغ ۵۵ میلیون دلار بگیرد.

در اوایل دهه ۱۹۵۰، برخی ناظران از این اظهار نگرانی می‌کردند که پروژه بیش از حد بزرگ و بلند پروازانه است و بنیان مالی آن ضعیف است.

فاروق اعظم، کارشناس کشاورزی متخصص منطقه هلمند، می‌گوید که عوامل مختلفی برای دشوارتر کردن پروژه دست بدست هم دادند:

    «دولت در اداره پروژه‌هایی به این عظمت تجربه‌ای نداشت. آمریکایی‌ها با منطقه آشنایی نداشتند. سرمایه‌گذاری بر اساس بررسی‌های دقیق انجام نشده بود. خاک به اندازه کافی مورد تجزیه و تحلیل قرار نگرفته بود.»

از طرف دیگر، کسانی که برای زراعت در این زمین‌ها در آن‌جا اسکان داده شده بودند، در کشاورزی تجربه نداشتند.

وقتی میزان محصول به‌جای افزایش با کاهش روبه‌رو شد، دغدغه‌ها به نگرانی جدی تبدیل شد. در سال ۱۹۵۴ سطح آب آنقدر بالا آمده بود، که بخشی از زمین‌ها کلا زیر آب رفته بود. لایه‌ای نفوذ ناپذیر از خاک که در عمق اندکی از سطح زمین بود، تخلیه کامل آب را با مشکل مواجه می‌کرد و باعث بالا آمدن نمک و رسیدن آن به سطح زمین می‌شد. به این ترتیب سطح زمین‌ها با لایه‌ای از بلورهای سفید پوشانده می‌شد.

در ژوئیه سال ۱۹۵۸ ساویل دیویس، روزنامه‌نگار آمریکایی ساکن کابل که برای کریستین ساینس مانیتور کار می‌کرد، تخمین زد که دولت افغانستان یک‌سوم بودجه‌اش را صرف سدها می‌کند و برای تخلیه آب‌ها در زمین حفره‌هایی حفر می‌کند. زمانی که یک هیأت تحقیق برای بررسی موضوع از واشنگتن به افغانستان سفر کرد، دیویس نوشت:

    «نارضایتی‌ها و ناکامی ناشی از این پروژه قاعدتاً برای هرکسی اتفاق نمی‌افتد، اما این مشکلات برای افغانستان و آمریکا روی داد. پیمانکار خصوصی آمریکایی طرف قرارداد با دولت افغانستان سدهای باکیفیتی ساخت، اما در زمینه استفاده از زمین‌های تحت آبیاری تقریباً همه‌چیز غلط پیش رفت.»

دولت افغانستان همراه مهندسان آمریکایی تلاش بسیاری کرد که سرخوردگی‌های پرهزینه اولیه را جبران کند. علاوه بر ساخت سدهای جدید، گودال‌ها و کانال‌های زیادی حفر شد، دانشمندان بذرها و الگوهای زراعتی جدیدی تهیه کردند. کلاس‌هایی هم برای آموزش تکنیک‌های کشاورزی نوین برگزار شد.

با وجود ناکامی‌های اولیه هلمند رو به شکوفایی گذاشت. ساکنان و بازدید کنندگان همگی شهرک‌ها و باغستان‌های سبز را در طول مسیر رودخانه هلمند به یاد دارند.

کشاورزی رونق گرفت، و میزان محصول حتی در مواقع خشکسالی بیش از مصرف بود. کشاورزان هزاران تن محصول پنبه صادر کردند و از این طریق درآمد نقدی به‌دست آوردند. به گفته فاروق اعظم، عده کمی از آن‌ها حتی گل خشخاش را می‌شناختند.

گلن فاستر نهایتاً بعد از پایان قرارداد شرکت موریسون کنودسن در سال ۱۹۵۹ به واتسون‌ویل به‌خانه بازگشت. او که آن موقع ۳۸ ساله شده بود، با لوسیا ازدواج کرد. لوسیا هم تجربه سفر به افغانستان را داشت. گلن کار مهندسی را ادامه داد، اما در آن روزها ادامه فیلمبرداری به‌عنوان سرگرمی خرج زیادی داشت. در نتیجه، او تنها مقداری از بچه‌هایش فیلم گرفت و بعد از این کار دست کشید.

افغانستان حالا کشور دیگری شده بود؛ کشوری که به‌نحو فزاینده‌ای به کمک‌های مالی خارجی وابسته بود. صنعت توسعه در واشنگتن و ژنو در حال پا گرفتن بود. جان اف. کندی، رئیس جمهوری آمریکا، در سال ۱۹٦۱ آژانس توسعه ایالات متحده (USAID) را تأسیس کرد تا توان مالی آمریکا را در کشورهایی که حالا جهان سوم خوانده می‌شدند، بکار گیرد.

USAID در ولایت هلمند کار را از شرکت موریسون کنودسن تحویل گرفت، و در کنار دولت افغانستان بر فاز بعدی پروژه آبیاری نظارت کرد. توسعه کشاورزی، به‌خصوص کشت پنبه و غلات، ادامه یافت، تا جایی که هلمند یک‌پنجم محصول گندم افغانستان را تولید کرد. USAID دو نیروگاه ۱۶،۵ مگاواتی در کنار سد کجکی ساخت. هنوز برای ساخت یک توربین سوم هم جا بود. به کمک مجموعه‌ای از تأسیسات کوچک‌تر کار انتقال برق به قندهار و لشکرگاه آغاز شد.

طرح بزرگ بعدی فرودگاه بین‌المللی قندهار بود. این مجموعه زیبا و مدرن در اوایل دهه ۱۹٦۰ و با کمک مالی ۱۵ میلیون دلاری خارجی ساخته شد. با طاق‌های آجری مجللش فرودگاه قندهار قرار بود به‌عنوان فرودگاه میان راه برای جلب هواپیماها و مسافرانی که بین اروپا و شرق آسیا در تردد بودند، با کراچی و دهلی رقابت کند. USAID کارشناسان شرکت موریسون کنودسن را برای انجام پروژه به‌کار گرفت. یکی از آن‌ها مهندسی به‌نام مارتین آندرسون بود:

    «قرار بود اقامتگاهی بزرگ با حدود ۱۰۰ اتاق احداث شود. مسافرانی که مثلاً از رم عازم سنگاپور بودند، می‌توانستند شب را در اقامتگاه بگذرانند. فرودگاه با آخرین فناوری موجود ساخته شده بود، و به هشت مخزن سوخت عالی با کنترل الکترونیکی و مسیرهای ارتباطی به خارج از فرودگاه مجهز بود. می‌توانستید در هواپیما بنشینید و با فشار دادن یک دکمه سوخت مورد نظرتان را پیدا کنید.»

برای مارتین عجیب بود که سوخت چطور قرار بود به قندهار برسد، اما کار او صرفاً ساخت تأسیسات بود.

اما پیشرفت‌های صنعت هواپیماسازی پیش از آغاز به‌کار فرودگاه قندهار از آن سبقت گرفت.

آندرسون می‌گوید که وقتی کار در سال ۱۹٦۲ تمام شد، موتور جت از راه رسید، و هواپیماها دیگر نیاز نداشتند که در بین راه توقف یا سوخت‌گیری کنند. «هر کسی باید همان کاری راکه به او محول شده را انجام دهد. کارکنان خیلی به کارشان افتخار می‌کردند. چنین کارهایی در پوست و خون آدم می‌رود. نمی‌دانم چه بر سر اقامتگاه یا مخازن زیرزمینی سوخت آمد. اما حالا می‌توانم در اینترنت فرودگاه را ببینم. تقریباً در همان حالیست که ما آن را ترک کردیم.»


٣زندگی‌ آمریکایی

مهندسان آمریکایی، کارشناسان خاک‌شناسی و برنامه‌ریزانی که از اواخر دهه ۱۹۴۰ تا ده ۱۹۶۰ به هلمند آمدند، عمدتا میانسال بودند. مأموریتشان ممکن بود سال‌ها طول بکشد. امکان تماس تلفنی با خانه وجود نداشت و تعطیلاتشان بسیار کوتاه بود. در نتیجه، اعضای خانواده‌هایشان، اعم از همسر، فرزندان و نوزادان، برای تجدید دیدار به افغانستان می‌آمدند.

مارتین آندرسون می‌گوید دوره حضورشان در افغانستان دوره بسیار خاصی بوده است.

    «قبل از آن فناوری لازم برای رساندن ما به افغانستان یا ساختن چیزهایی که مد نظرمان بود، وجود نداشت. این روزها هم که اینترنت، اسکایپ و ایمیل وجود دارد، و خارجی‌ها هر دو هفته یک‌بار به خانه برمی‌گردند. اما ما با شغلمان زندگی می‌کردیم. خانواده‌ایمان هم همین وضع را داشتند.»

فیلم‌های فاستر لحظات را ثبت کرده‌اند، و زندگی آمریکایی‌هایی که هزاران کیلومتر دور از خانه‌های‌شان زندگی می‌کردند را به ما نشان می‌دهند.

بسیاری از تصاویر در مجتمع شرکت موریسون کنودسن در کاخ سلطنتی منزل باغ در شهر قندهار گرفته شده بود. این مجتمع را ظاهرشاه به‌عنوان مرکز اداری و مسکونی به این شرکت داده بود. خانواده‌های ساکن منزل باغ در خانه‌هایی کوچک زندگی می‌کردند که محوطه جلویشان با چمن پوشانده شده بود. مردان مجرد هم در آپارتمان‌هایی اسکان داده شدند. در فیلم‌ها یک سالن غذاخوری جمعی بزرگ، یک استخر و یک باغ دیده می‌شوند.

به‌نظر می‌رسد حواس آمریکایی‌های دیگر به دوربین نیست. بینندگانی که ما باشیم مستقیما به میان ساکنان برده می‌شوند، و در جزئیات بسیاری احاطه شده اند؛ لباس‌های خال‌خال و صندل‌های پشت باز، لیوان‌های بزرگ و سیگارهای بی‌پایان.

شام‌های کریسمس، مهمانی‌های کنار استخر و پیک‌نیک‌های چهارم ژوئیه (روز استقلال آمریکا) یادآور فصل‌های مختلف هستند. مادران مهندسان آمریکایی لباس‌های زیبایی برای مناسبت‌های مختلف می‌دوختند. مواد لازم برای دوخت لباس‌های جالب از بیروت و تهران به آن‌جا اورده می‌شد. بچه‌ها مسابقات و بازی‌های زیادی انجام می‌دادند. فاستر می‌گوید که آمریکایی‌ها بودند که طناب‌کشی را به هلمند آوردند، و افغان‌ها از روحیه رقابتی حاکم بر آن لذت می‌بردند.

صداها و تصاویری که توسط دستگاه‌های ضبط قابل حمل ثبت شده اند، خاطرات یک دهه را روایت می‌کنند که با برادران اورلی در آغاز پروژه دره هلمند شروع می‌شود و با پتولا کلارک به پایان می‌رسد.

تناب‌کشی را آمریکایی‌های ساکن افغانستان یاد گرفتند که در جشن‌های چهارم ژوئیه به این کار می‌پرداختند. آن‌ها از همکاری تیمی که برای پیروزی در این مسابقه لازم بود، لذت می‌بردند.

محبوب‌ترین ورزشی که دیدم کشتی بود. آن‌ها قدرت را در همه‌ی اشکالش و هم‌چنین چیره‌دستی و زیرکی در راه پیروزی را تحسین می‌کنند.

چیزی که می‌توانم بگویم این است که رفتار آمریکایی‌هایی که با این مردم کار و معاشرت می‌کردند، طوری بود که از همه‌ی مهمانان بعدی در افغانستان، استقبال خواهد شد.

به‌طور خاص، به لطف تلاش‌های ویژه‌ی پادشاه این کشور که زمانی بسیار دورافتاده به‌حساب می‌آمد، در حال یافتن جای خود در میان مسئول‌ترین. کشورهای آسیا است.

وقتی مارتین آندرسون بعد از مدتی می‌توانست یک روز از کار ساخت فرودگاه بین‌المللی قندهار مرخصی بگیرد، برای ماهیگیری به سد ارغنداب می‌رفت:

    «شکار غزال پُرطرفدار بود، و خیلی‌ها به صحرا می‌رفتند و برای شام غزال شکار می‌کردند.»

در آن دوران شرکت‌های هواپیمایی در مورد آوردن تفنگ توسط مسافران به داخل هواپیما خیلی سختگیری نمی‌کردند.

خانواده اندرسون با دخترشان، آن، در منزل باغ زندگی می‌کردند. اینگه، همسر مارتین، به‌یاد می‌آورد که شبی در باغ ایستاده بود و در آسمان قندهار درخشش نور سفینه‌ای را که آلن شپرد، اولین مسافر فضایی آمریکایی، را به فضا می‌برد، تماشا می‌کرد.

در حال سفری یک روزه، عکس از لایمن ویلبر از شرکت موریسون کنودسن

سینمای سربازی که جمعه شب‌ها برگزار می‌شد، شمه‌ای از هالیوود را به آن‌جا می‌آورد. مهتاب‌الدین، دستیار فاستر، از فیلم‌های ان وین لذت می‌برد. این فیلم‌ها به زبان انگلیسی پخش می‌شدند. اما یک کارمند دولت اففغانستان به‌نام کمال‌الدین محمود که در پروژه کار می‌کرد، در لشکرگاه سینمای دیگری راه انداخت که اولین سینمای ولایت هلمند بود. کمال‌الدین در سینمایش انواع فیلم‌ها را پخش می‌کرد؛ از تولیدات بمبئی و لاهور گرفته، تا ایران و حتی شوروی. فیلم جنگ صلح، ساخته سرگئی بوندارچوک، در اوایل دهه ۱۹۷۰ پخش شد.

بعد از یک نسل نوآوری و سرمایه‌گذاری، لشکرگاه از دیگر شهرستان‌ها جلوافتاده بود. در اوایل دهه ۱۹۶۰ لشکرگاه شخصیت و اقتصاد خاص خود را یافته بود. خدمات شهری توسعه یافته بود؛ بیمارستان شهر مایه مباهات آن بود.

در این دوره حدود یک میلیون افغان به دره هلمند مهاجرت کردند. آن‌ها جذب چشم‌انداز شغل، مدارس خوب و آینده بهتر شدند. خیلی از آن‌ها از اقشار تحصیلکرده بودند. فرزندان آن‌ها قرار بود اولین نسلی از افغان‌ها باشند که بین رفتن به مدارس مختلط یا جدا از هم حق انتخاب داشته باشند.

مردمانی از قومیت‌ها و زبان‌های مختلف در لشکرگاه در کنار هم زندگی می‌کردند. بعضی‌های‌شان در خانه‌های سبک آمریکایی و مدرن ساکن بودند که جلوی‌شان را چمن پوشانده بود، نرده‌های کوتاهی داشت و باغ هم داشت. سعیده محمود، دختر کمال‌الدین محمود، کارمند دولت که یک سینما هم داشت، می‌گوید: «عجب دوران خوشی بود!»

    «ما همه در کنار هم بزرگ شدیم. هیچکس کاری به قومیت دیگری نداشت. بعضی از همسایه‌های ما آمریکایی بودند. ما آن‌ها را برای عیدها دعوت می‌کردیم، و آن‌ها هم ما را به مهمانی‌های‌شان دعوت می‌کردند. یادم می‌آید که بابا نوئل سوار بر الاغی می‌آمد و برای‌مان هدیه می‌آورد.»

نسل سعیده اولین نسلی در افغانستان بود که به‌جای رفتن به بیروت، دهلی یا استانبول، به تحصیلات عالیه در داخل کشور فکر می‌کرد. «من به یک مدرسه مختلط می‌رفتم. ما همگی آرزوهای بزرگی در سر داشتیم. دخترها فقط به‌فکر معلم‌شدن نبودند، و می‌خواستند وکیل و پزشک شوند.»

سعیده محمود در زمان نوجوانی

زوج‌های جوان درباره معنای افغان بودن در اواخر قرن بیستم، و این‌که کشورشان چگونه باید باشد، فکر می‌کردند و صحبت می‌کردند. فضای اجتماعی و سیاسی در حال گشایش بود و ایده‌های مختلف مطرح می‌شدند. دانشجویان کمونیسم و اسلام سیاسی را مزمزه می‌کردند. مردان جوان موهای‌شان را بلند می‌کردند و اندازه دامن دخترها کوتاه‌تر می‌شد.

در سال ۱۹۷۳، در حالی که ظاهرشاه به ایتالیا سفر کرده بود، محمدداود خان، پسرعمویش، او را سرنگون کرد و خود را اولین رئیس جمهوری افغانستان خواند. داود خان پیش از آن نخست‌وزیر بود و در جریان مناسبات قدرت و پروژه‌های در دست انجام در سراسر کشور قرار داشت. او پنج سال در قدرت بود تا این‌که با متحدانش در حزب کمونیست افغانستان دچار اختلاف شد. کمی بعد در آوریل ۱۹۷۸ داود خان به‌قتل رسید و حزب کمونیست قدرت را در دست گرفت.

وقتی ارتش شوروی در زمستان سال ۱۹۷۹ برای مهار وضعیت آشوب‌زده‌ای که در نزدیکی مرزهای جنوبی‌اش ایجاد شده بود به افغانستان حمله کرد، سعیده در موسسه آموزش عالی لشکرگاه مشغول تحصیل بود. در ماه‌های دلهره‌انگیز و پُرشایعه پیش از آن، آمریکایی‌ها به کشورشان بازگشته بودند.

افغان‌هایی که در پروژه‌های آمریکایی کار کرده بودند، به پاکستان گریختند. آن‌ها بخشی از نسلی بودند که بعدها در سراسر جهان پخش شد. مهتاب‌الدین، دستیار گلن فاستر، یکی از آن‌ها بود. او به کویته رفت و نهایتاً توانست به آمریکا مهاجرت کند.

سعیده و خواهرانش در لشکرگاه می‌ترسیدند خانه‌شان را ترک کنند:

    «کمونیست‌ها مردم را مجبور می‌کردند با پرچم‌های سرخ در خیابان‌ها راهپیمایی کنند و فریاد بزنند: زنده باد انقلاب! آن‌ها شب‌هنگام به خانه مردم می‌ریختند و آن‌ها را دستگیر می‌کردند. از دستگیرشدگان دیگر اثری به‌دست نمی‌آمد.»

دختران برقع‌های کهنه بر سر و صندل به‌پا کردند و به‌سوی دیگر مرز پناه بردند.

    «من فقط یک عکس را با خود برداشتم. هیچ‌کس عکس‌ها و آلبوم‌هایش را با خود نبرد. این کار خیلی خطرناک بود، چون عکس‌ها می‌توانست نشان بدهد که آن‌ها واقعاً چه کسانی هستند.»


۴گذشته و حال

گلن فاستر هیچ‌وقت امیدش به افغانستان را از دست نداد. پسرش رابرت می‌گوید: «او پروژکتور را روشن می‌کرد و فیلم‌هایش را نشان می‌داد.»

    «ما با تماشای چند باره این فیلم‌ها بزرگ شدیم. پدرم عاشق افغانستان بود. او عاشق کار در این کشور و همه‌چیز آن‌جا بود؛ شغلش، مردم آن‌جا و همه چیز.»

گلن فاستر در سال ۱۹۸۸ از دنیا رفت.

وقتی رابرت فیلم‌ها را منتشر کرد، کسی که بیش از همه هیجان‌زده شد، دستیار پدرش مهتاب‌الدین بود که هنوز زنده و سر حال بود و حالا دیگر حاجی مهتاب‌الدین خوانده می‌شد. او می‌گوید:

    «دوران فوق‌العاده‌ای بود؛ بهترین دوران زندگی من. وقتی به گذشته نگاه می‌کنم، باورم نمی‌شود. مثل یک رویاست. من آمریکایی‌ها را دوست داشتم؛ همه چیزشان را. گلن فاستر دوست خوب من بود.»

مهتاب‌الدین حالا پدربزرگ شده، به‌لطف تلفن همراهش در جریان همه چیز قرار دارد، و در سان فرانسیسکو زندگی می‌کند. او می‌گوید آشنایی‌اش با آمریکایی‌ها به دورانی که در شرکت موریسون کنودسن، و بعد از آن در USAID کار می‌کرد. وقتی به آمریکا رسید، تنها کاری که باید یاد می‌گرفت، نحوه استفاده از اتوبوس بود. او هنوز هم به قدرت فناوری در تغییر زندگی آدم‌ها اعتقاد دارد.

گلن فاستر در سال‌های بعد، همراه با همسرش لوسیا

شرکت موریسون کنودسن بعدها مرکز فضایی کندی را در کیپ کاناورال و خط لوله ترانس - آلاسکا را ساخت. اما این شرکت بعد از چند پروژه پرخطر در دهه ۱۹۹۰ ورشکست شد و حالا در مالکیت شرکتی به‌نام URS است. صدها عکس و حلقه فیلمی که گن فاستر در افغانستان گرفته، و به مقر شرکت فرستاده بود، در نقل و انتقالات ناشی از تغییر مالکان شرکت ناپدید شدند و به احتمال قریب به یقین نابوده شده‌اند. تمام تصاویری که در این‌جا می‌بینید، از حلقه فیلم‌هایی استخراج شده که در اختیار خانواده گلن فاستر بوده است.

شتر حیوان بدقلقی است و اگر چشم‌بند به چشمانش بسته نباشد، ساعات طولانی به دور خودش خواهد چرخید. ولی این حیوان در طول اعصار برای بیابان‌نشینان بسیار با ارزش بوده است؛ آن‌هم نه فقط برای حمل آب بلکه برای مقاصد مختلف.

نزدیک نیمی از جمعیت افغانستان، کوچ‌نشین هستند و با تغییر فصول گله‌های گوسفندهای خود را به نقاطی می‌برند که آب و هوایی معتدل‌تر و مراتع سبزتری دارد. زنان مسئول اردو زدن و برپایی چادرها و پخت غذا هستند.

از آن‌جا که برق هنوز در همه‌جا در دسترش نیست، برای به حرکت درآوردن ماشین‌آلاتی نظیر چرخ سنگ‌تراشی، به نیروی بدنی نیاز است. این کار به کمک یک کمان انجام می‌شود. او سپس باید با استفاده از انگشتان پا، اسکنر را هدایت کند. او مشغول یادگرفتن این حرفه است. همان‌طور که پدرش پیش از او آن‌را یاد گرفته بود.

شاید بتوان گفت که قرن‌ها پیش ساخت این سنگ اختراعی بزرگی بود. اما حتا این روش تیز کردن چاقو هم به‌زودی جای خود را به ابزارهای برقی خواهد داد.

البته شاید اتفاق خوب باشد، چون آن‌وقت کسی که مشغول این‌کار است، در زمینه‌ی مفیدتری مشغول به‌کار خواهد شد.

سعیده محمود که در لشکرگاه بزرگ شده، حالا ساکن لندن است و به‌عنوان گزارشگر برای بی‌بی‌سی کار می‌کند. او در دوران اوج قدرت طالبان به لشکرگاه بازگشت. یک‌بار هم در سال ۲۰۱۴ به آن‌جا رفت تا از زندگی زنان و دخترانی که جنگ را از سر گذرانده‌اند، گزارش تهیه کند. سعیده در آخرین سفرش به خانه‌ای که در کودکی در آن زندگی می‌کرد، سر زد؛ یکی از همان خانه‌های سبک آمریکایی که محوطه جلوی‌شان با چمن پوشانده شده بود. حالا دیوارهای بلند و محافظ خانه را احاطه کرده‌اند، و خبری از نرده‌های کوتاه نیست، اما خانه هنوز سر جایش است.

سدهای هلمند و قندهار در مقابل ۳۰ سال جنگی که بعد از ورود نیروهای شوروری به‌راه افتاد، مقاومت کرده‌اند. کانال‌ها به‌دست فراموشی سپرده شده‌اند. مین‌های زمینی دشت‌ها را به دام‌هایی مرگبار تبدیل کرده‌اند. کانال‌ها به مخفیگاه پیکارجویان تبدیل شد. کابل‌هایی که به شهرها برق می‌رسانند، در طول دهه‌ها بارها تخریب و تعمیر شده‌اند.

اما قدرت نمادین سدها دست نخورده باقی مانده است. آن‌ها هنوز هم بخشی از آینده‌ای بهتر برای افغانستان هستند.

از سال ۲۰۰۱، صدها میلیون دلار صرف نوسازی سدهای دهلا و کجکی شده است. آمریکا حدود ۲۰۰ میلیون دلار برای تأمین مخارج ساخت یک توربین جدید برای «خلیج ارواح» در کجکی هزینه کرده است. این توربین در سال ۲۰۰۸ توسط نیروهای بین‌المللی و افغان به محل نصبش منتقل شد. این پروژه با پوشش تبلیغاتی زیادی همراه بود. توربین ساخت چین بود، و در ابتدا طالبان در دوران کوتاه زمامداری‌شان سفارش ساخت آن‌را داده بودند. حکومت کوتاه‌مدت آن‌ها که امارت اسلامی افغانستان نام گرفته بود، از سوی جامعه بین‌المللی به‌رسمیت شناخته نشد.

شرکت ملی برق افغانستان قصد دارد تا پایان سال ۲۰۱۵ این توربین قوی را راه‌اندازی کند. به این ترتیب ۵۰ هزار خانوار ساکن قندهار و لشکرگاه از نعمت برق برخوردار خواهند شد.

عبددالرزاق صمدی، رئیس این شرکت، در مراسمی در کابل گفت که برق‌رسانی به سراسر کشور از اولویت‌های اصلی دولت افغانستان است. سخنرانی او یادآور خاطرات نیم‌قرن پیش بود.

اگر این طرح طبق برنامه پیش برود، ۵۹ سال پس از تاریخی به نتیجه می‌رسد که اولین‌بار ظاهرشاه با شرکت موریسون کنودسن قراردادی برای تغییر چهره جنوب افغانستان امضا کرد. در طول این ۶ دهه افغانستان دچار تغییراتی شده که پادشاه سابق نمی‌توانست تصور آن را بکند.

بدون شک این‌بار دوربین‌های دیجیتالی بسیاری در میان جمعیت خواهد بود و آن لحظات را ثبت خواهد کرد. اعضای تیم‌های تلویزیونی برای گرفتن جا در مکانی که قبلاً فاستر تنها در آن‌جا ایستاده بود، از سر و کول هم بالا خواهند رفت. تصورش سخت است که آن تصاویر چند دهه بعد در جعبه‌ای پیدا شود و داستان پنهان دوره‌ای دیگر را نقل کند.[۱]


[] يادداشت‌ها

يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.


[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- مونیکا ویتلاک، عصر طلایی هلمند، وب سایت بی‌بی‌سی: ۷ اوت ۲۰۱۴


[] جُستارهای وابسته




[] سرچشمه‌ها

وب‌‌سایت بی‌بی‌سی