جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۹۶ خرداد ۶, شنبه

کمپانی هند شرقی

از: دانشنامه‌ی آریانا

کمپانی هند شرقی


فهرست مندرجات
استعمار انگلیسشرکت‌های تجاری

کمپانی هند شرقی یا کمپانی هند شرقی بریتانیا (به انگلیسی: East India Company یا British East India Company) و یا شرکت جان (انگلیسی: John Company)، نباید با کمپانی هند شرقی هلند اشتباه شود، یک شرکت سهامی عام بریتانیایی بود که ملکه الیزابت اول، در سال ۱٦۰۰ میلادی، یک امتیازنامه سلطنتی را به هدف کسب امتیازهای تجاری در هندوستان به آن اعطا کرد. امتیازنامه‌ی شاهی به‌شکلی مؤثر کمپانی بزرگ هند شرقی نوظهور را به‌سوی انحصار ۲۱ ساله‌ی همه تجارت در هند شرقی رهنمون شد. کمپانی از یک مسئله تجاری مخاطره‌آمیز به‌چیزی تبدیل شد که در عمل زمام امور هندوستان را با بر عهده گرفتن نقش پشتیبان حکومتی و نظامی، تا هنگام انحطاط در سال ۱۸۵۸ میلادی در دست داشت.


پیشینه‌ی تاریخی
سر جیمز لانکاستر، که اولین سفر دریایی کمپانی هند شرقی را در سال ۱٦۰۱ رهبری کرد

کمپانی هند شرقی بریتانیا، برای نظم‌دادن به مبادلات بازرگانی اتباع انگلیسی در شرق، با کسب مجوز تجاری از ملکه الیزابت اول، در ۳۱ دسامبر ۱٦۰۰ میلادی (۱۰۱۰ هجری قمری) ایجاد شد و پانزده سال پس از آن در بمبئی و کلکته نمایندگی تأسیس کرد. این کمپانی که به امپراتوری مالی‌-‌سیاسی بزرگی تبدیل شده بود، دو قرن‌ونیم بر شبه‌ی قاره هند استیلا یافت‌؛ بدان‌سان که این کمپانی که در آغاز کار هدفش بازرگانی بود، به‌جایی رسید که بر سرزمین پهناور هند حکومت کرد و در واقع، دولتی بود به نمایندگی از سوی شرکتی بازرگانی، مرکب از سهام‌داران انگلیسی که سهام آن، پیوسته در بورس لندن خریدوفروش می‌شد.

قبل از پرداختن به پیشینه‌ی تاریخی کمپانی هند شرقی بریتانیا، بهتر است زمینه‌های ورود انگلیس به شبه‌قاره‌ی هند بررسی شود.

سرزمین هندوستان در طول تاریخ، در معرض تهاجم بوده است. در نتیجه، درهای هندوستان به روی مهاجمان مختلفی باز گشته و بیش از شش قرن زیر سلطه‌ای بیگانگان بوده است. به‌طور کلی، حاکمان مسلمان، بیش از پنج قرن (از اواخر قرن دوازدهم تا اوایل قرن هیجدهم میلادی) بر این کشور حکومت کردند. با این حال، از روزی که سلطان محمود غزنوی به هندوستان حمله کرد، مهاجمان یکی پس دیگری وارد هندوستان شدند، غارت و کشتار کردند و مردم هند را به بیچارگی و بدبختی کشاندند.

در سال ۱۵۲٦ میلادی، ظهیرالدین محمد بابُر، از نوادگان تیمور لنگ، بر هند تسلط یافت و سلسله‌ی گورکانیان یا امپراتوری مغولی هند را بنیان گذاشت. این سلسله از ۱۵۲٦ میلادی تا ۱۸۵۷ میلادی در بخش بزرگی از شبه‌‌قاره‌ی هند فرمانروایی کرد. حکمرانان این سلسله به‌تدریج تمامی شبه‌قاره را تحت فرمان گرفتند. هر چند، در زمان حکومت مغولان هندوستان، به‌ویژه اکبرشاه و شاه‌جهان، هندوستان دارای درخشان‌ترین عصر تاریخی خود بود، اما پس از اورنگ‌زیب، امپراتوری مغل به خطر افتاد و بر سر تخت‌ جانشینی اختلافاتی به‌وجود آمد و امپراتوری تجزیه گردید و هر منطقه مستقل شد و تحت حکومت نواب‌ها درآمد و مغل‌ها عظمت و اقتدار خود را از دست دادند و دوره‌ی استعمار انگلیس آغاز شد. زمینه‌ی ورود انگلیس در زمان امپراتوری مغل اتفاق افتاد. ویل دورانت در کتاب «اختناق هندوستان»، ریر عنوان «تصرف و تطاول یک سرزمین وسیع» می‌نویسد:

    در هنگام هجوم بریتانیا، هندوستان از لحاظ سیاسی ضعیف و از حیث اقتصاد و ثروت در بالاترین درجه‌ی ترقی به‌سر می‌برد. در سال ۱٦۵٦ میلادی که شاه‌جهان بانی تاج‌محل، درگذشت، اورنگ‌زیب پسر متعصب و موهوم‌پرستش بر اریکه‌ی مملکت‌داری نشست. در این‌زمان سرنوشت سلسله سلاطین مغول که در مدت مملکت‌داری خود وسایل پیشرفت صنعت و علم و ادبیات هندوستان را فراهم می‌نمودند، به‌همان‌جا منتهی شد که مقدرات تمام سلاسل سلاطین می‌سد.

    سیاست بد این امپراتور متعصب و مستبد در طول پنجاه سال سلطنت، هندوستان را به‌طرف انحطاط سوق داد. در زمان سلطنت او، شاهزادگان و امرای جز هر کدام در یک گوشه‌ی هندوستان کوس استقلال نواخته و اصول ملوک‌الطوایفی را برقرار نمودند. برای یک عده انگلیسی راهزن که با آخرین سیستم اسلحه مسلح بودند، شکست‌دادن راجه‌هایی که سلاح آن‌ها عبارت از تیر و کمان و معدودی تفنگ‌های قدیمی و یک‌عده فیل جنگی بود و تصرف کردن سرزمین هندوستان، هیچ اشکالی نداشت؛ چنان‌که در اندک مدتی ایالات هندوستان را یکی پس از دیگری فتح نموده و به‌دست کمپانی هند شرقی بریتانیا سپردند.[]

در نیمه‌ی سده ۱۷ میلادی و در زمان‌شاه جهان، امپراتوری مغل هند بزرگ‌‌ترین و ثروتمندترین امپراتوری جهان بود. در سال ۱۷۳۹ میلادی با حمله نادرشاه افشار به هند مقدمات انقراض این امپراتوری فراهم شد. حمله نادرشاه به هندوستان برای مردم آن‌کشور به بهای دویست‌هزار کشته و خسارات و غرامت‌های زیاد انجام یافت. با این وضعیت، در سال ۱۸۵۷ پس از سال‌ها نبرد سرانجام کمپانی هند شرقی توانست این امپراتوری را منقرض کرده و سرزمین‌های آن‌را تصرف کند. در میان مهاجمان، انگلیسی‌ها غارت‌گری را به اوج رساندند.

به‌هر حال، ثروت و تمول بی‌پایان هند در قرن هیجدهم توجه دریانوردان و غارت‌گران انگلیسی و فرانسوی را به‌خود جلب کرد. ویل دورانت به نقل از ساندرلاند می‌نویسد:

    این سرمایه‌ی هنگفت و ثروت بی‌پایان در نتیجه‌ی کار و صنعت وسیع و متنوع هندوها به‌وجود آمده بود. تقریباً تما انواع محصولات و مصنوعاتی که در دنیای متمدن و در نتیجه‌ی فکر و مجاهده‌ی نوع بشر به‌وجود می‌آید، در هندوستان موجود و رایج بود. هندوستان بیش از تمام کشورهای اروپا و آسیا دارای کارخانجات متعدد و زندگی صنعتی عالی بود. مصنوعات آن سرزمین در همه‌ی دنیا بی‌نظیر و منسوجات پنبه‌ای و پشمی و کتانی و نخی آن در تمام ممالک متمدن معروف بود. انواع و اقسام جواهرات که در هندوستان به‌دست ماهرترین استادان فن به اشکال مختلف بسیار زیبا تراشیده شده بود، ظروف سفالی و چینی مختلف‌الشکل و قشنگ و مصنوعات فلزی که از آهن و فولاد و نقره به‌عمل می‌آمد، توجه تمام دنیا را به آن سرزمین جلب کرده بود. معماری‌ها زیبا و مجلل آن با عالی‌ترین معماری‌های دنیا برابری می‌کرد؛ اصول مهندسی به‌طرز و اسلوبی خاص رواج داشت. تعداد زیادی از تجار و سرمایه‌داران بزرگ و صاحبان بانک و متخصصین مالی در آن سرزمین سکونت داشتند. هندوستان نه‌تنها در آن‌وقت در ردیف اولین ملت کشتی‌ساز دنیا به‌شمار می‌آمد، بلکه با تمام دنیای متمدن دارای تجارت بری و بحری بود. این بود اوضاع هندوستان موقعی‌که بریتانیایی‌ها به آن سرزمین هجوم آوردند[].

به‌نوشته‌ی ویل دورانت «این ثروت هنگفت و بی‌پایان بود که مورد طمع کمپانی هند شرقی واقع شده و این کمپانی به‌تصرف و تملک آن تصمیم گرفت»[].

گفته می‌شود، نخستین انگلیسی که از هند دیدن کرد، یک کشیش عیسوی به‌نام «توماس‌ استیفان» بود که در سال ۱۵٧۹، هشتاد سال پس از سفر «واسکو داگاما» به هند، در جزیره گوا، مرکز استقرار پرتقالی‌ها اقامت گزید. گزارش‌های توماس استیفان، سبب جلب توجه بیشتر انگلیسی‌ها به هند شد.

انگلیس در این دوره، از کتشافات خود در آمریکا فارغ شده و از نقش پرتغالی‌ها در اقیانوس هند ضررهای زیادی را محتمل گشته بود؛ بنابراین، تصمیم گرفت خود را برای شکست تجارت انحصاری پرتغالی‌ها در آن‌جا آماده کند. در آن‌زمان، با شکست اسپانیا از انگلستان در نبرد دریایی و به‌دنبال آن مرگ پادشاه بزرگ اسپانیا و پرتغال در سال ۱۵۹٨ میلادی، اسپانیا ضعیف شد و وجود بازرگانان آینده‌نگر، لندن را به کانون شرکت‌هایی سهامی تبدیل کرد.

در سال ۱٦۰۰ میلادی، درخواست تأسیس کمپانی هند شرقی به‌وسیله‌ی ۲۱۸ نفر از تجار انگلیسی به الیزابت داده شد و در ضمن، مدارک مهمی به‌دست ملکه الیزابت اول رسید. او پس از مطالعه‌ی آن مدارک و برای گسترش بازرگانی بریتانیا با جهان دیگر، بیانیه‌ای صادر کرد که در آن آمده است:

    از آن‌جا که پسر عموی عزیز ما، «جُرج کابرلند» و سایر رعایای عزیز، از علاقه‌مندی ما به گسترش امور بازرگانی آگاهند، و کراراً از ما تمنا نموده‌اند که به آن‌ها اجازه فرماییم تا بتوانند با سرمایه و توان مالی و امکانات خود به سرزمین‌های دوردست، رفته و سبب اعتلای سرزمین مادری ما، انگلستان، و توسعه‌ی امور دریانوردی و بازرگانی آن، تحت فرمان ما باشند و با بهره‌گیری از ناوگان تجاری به گسترش امور بازرگانی در هند شرقی بپردازند ...
سر توماس اسمیت

با این بیانیه، بازرگانان آینده‌نگر انگلستان در لندن، کمپانی هند شرقی بریتانیا را با امتیازات انحصاری تجارت، به‌عنوان یک شرکت بزرگ بین‌المللی بنیاد نهادند. رهبری این شرکت با تجار درجه اول و منتفذ بازار لندن بود. یکی از بازرگانان سرشناس و سیاستمدار اهل انگلستان و عضو انجمن شهر لندن، «سر توماس اسمیت» (Sir Thomas Smyth)، اولین مدیر عامل کمپانی هند شرقی بود. او که در کمپانی‌های «لوانت» و «مسکوی» و نیز در طرح‌های تصرف اراضی شمال آمریکا سهیم بود، تا سال ۱٦۲۱، به مدت ۲۱ سال، ‌ریاست کمپانی را به‌دست داشت. در این دوران، دفتر مرکزی کمپانی و محل برگزاری جلسات آن در خانه او بود.

به‌هر حال، ملکه الیزابت اول، با شنیدن ثروت‌های افسانوی هندوستان، در جلسه‌ای به بازرگانان انگلیس چنین فرمان داد:

    ما، الیزابت، ملکه انگلیس و سرزمین‌های وابسته، بازرگانی با شرق را به‌مدت پانزده سال به کمپانی محترم هند شرقی، اعطا و واگذار می‌نماییم[].

در اوایل سال ۱٦۰۱، یکی از بنیان‌گذاران کمپانی به‌نام جیمز لانکاستر (James Lancaster)، در رأس ناوگانی مرکب از چهار کشتی راهی شرق شد و در ژوئن ۱٦۰٣ به لندن بازگشت.[] این سفر چندان سودآور نبود. بنابراین، در مارس ۱٦۰۴ با سرمایه کمتری دومین سفر دریایی با همان چهار کشتی آغاز شد.[] اما دیری نپایید که این سفرها به‌شدت سودآور شد.[]

ورود کمپانی هند شرقی به عرصه تجارت شرق در دوران افول قدرت دریایی اسپانیا - پرتغال آغاز شد؛ ولی در اوایل سده هفدهم، پرتغال هنوز آن‌قدر نیرومند بود که موانع جدی در راه تکاپوی انگلیسی‌ها و هلندی‌ها، به‌ویژه در سواحل هند، پدید آورد. بنابراین، در این دوران آنان ترجیح دادند مراکز خود را در مناطقی دور از دسترس پرتغالی‌ها، در جزایر جاوه، مستقر کنند تا از مزاحمت پرتغالی‌ها در امان باشند.[]

به‌هر روی انگلیسی‌ها بدون استقرار در سواحل هند قادر به تداوم کار خویش نبودند. با افول کالیکوت، در این‌زمان بندر سورات (Surat)، در ساحل ایالت گجرات در غرب هند، به کانون اصلی تجارت هند بدل شده بود؛ پرتغالی‌ها انحصار تجارت این بندر را به‌دست خود داشتند و نظارت خویش را بر ارتباطات دریایی آن برقرار کرده بودند.[]

در آن روزگار اکبرشاه، سومین امپراتور مغول در سرزمین هند در اوج قدرت بود. نخستین تلاش انگلیسی‌ها برای حضور در تجارت بندر سورات، در سال ۱٦۰۰ و با اعزام فردی به‌نام جان میلدنهال (John Mildenhall) آغاز شد. کمپانی او را با نامه‌ای از الیزابت به دربار اکبرشاه گورکانی اعزام داشت با هدف کسب امتیازاتی «برابر با پرتغالی‌ها» میلدنهال حقیرانه ٢۹ اسب به اکبر پیشکش کرد و در مقابل هدایایی شاهانه معادل ۵۰۰ پوند استرلینگ دریافت داشت؛ چند برابر حقوق سالیانه‌ی کارگزاران عالی‌رتبه کمپانی!

مأموریت میلدنهال با کارشکنی میسیونرهای عیسوی پرتغال، که در دربار اکبر حضور داشتند، مواجه شد. آنان انگلیسی‌ها را به «دزدی و جاسوسی» متهم می‌کردند. میلدنهال، که در دسیسه‌گری کم از همتایان پرتغالی‌اش نبود، با سماجت در آگرا (اکبرآباد) اقامت گزید. او زندگی در آگرا را مطبوع‌تر از لندن یافت و تا سال ۱٦۱۴، که پایان زندگی او بود، در پایتخت هند ماند و در همان‌جا دفن شد. وی در سال‌های بعد کمپانی و منافع دربار بریتانیا را فراموش کرد و در تکاپوی زندگی و منافع خویش بود. به‌همین دلیل است که سِر وولزلی هیگ (Sir Wolseley Haig) در تاریخ هند کمبریج، او را در یک کلام «لاتی دغلکار» توصیف کرده است[].

دومین تلاش انگلیسی‌ها برای استقرار در سورات، پس از مأموریت میلدنهال، از سال ۱٦۰٨ میلادی و با مأموریت سر ویلیام هاوکینز (Sir William Hawkins) آغاز شد. در آگوست ۱٦۰٨ میلادی، کمپانی هند شرقی سومین کشتی خود را بعد از سفر هفده ماهه، به سواحل هندوستان رساند. رئیس کشتی سر ویلیام هاوکینز، همراه خود، نامه شاه‌جمیز اول را برای امپراتور مغل آورد که در آن خواهان اجازه‌ی تجارت هندوستان با کمپانی هند شرقی بود. ویلیام هاوکینز، اولین‌بار در سواحل سورات پیاده شد و با پرتغالی‌ها روبه‌رو گردید. وی دو نفر را در سال برای نگه‌داری کشتی‌ها گذاشت و باقی همراهان وی، به‌سمت اَگره پایتخت مغول‌ها حرکت کردند و پس از دو ماه‌ونیم به اَگره رسیدند.

هاوکینز در دیدار خود با جهان‌گیر، به او هدایای تقدیم کرد و او را خو‌ش‌حال ساخت. او به زبان ترکی تسلط داشت و با جهان‌گیر ترکی حرف زد. از این‌رو، خیلی زود توانست در دربار جهان‌گیر، جا باز کند و مورد پسند و لطف امپراتور قرار گیرد و دوستی او را به‌خود جلب کند. با این وجود، جهان‌گیر، رفتار و کردار شاهانه داشت، بنابراین، برای هاوکینز تا حدی دشوار بود که او را برای امضای قرارداد محکمی با کمپانی هند شرقی، متقاعد کند؛ در حالی که امضای این قرارداد برای امپراتور، کوچک‌ترین اهمیتی نداشت و امپراتور هرگونه که خود صلاح می‌دید، عمل می‌کرد و حاضر نبود هیچ قراردادی را امضأ کند.

تا این‌که این تلاش نیز - به‌علت نفوذ نیرومند پرتغالی‌ها - به نتیجه نرسید و هاوکینز به سورات باز گشت و با یکی از کشتی‌های کمپانی هند شرقی به‌طرف انگلستان حرکت کرد و در راه از دنیا رفت. او اولین کسی بود که راه مذاکره میان کمپانی هند شرقی و امپراتور مغول را باز کرد. اما طولی نینجامید که در سال ۱٦۱٢ میلادی، نیروی دریایی بازرگانی پرتغال که حامل چهار کشتی بود، با چهارمین ناوگان تجاری کمپانی هند شرقی، به‌فرماندهی کاپیتان بست انگلیسی، برخورد کرد و بین آن‌ها درگیری به‌وجود آمد و پرتغالی‌ها متحمل شکست بزرگی شدند.

جهان‌گیر با شنیدن خبر پیروزی کشتی‌های کمپانی هند شرقی بر کشتی‌های پرتغالی بسیار خوش‌حال گردید؛ چون مسأله‌ی تسلط بر آب‌های دریای عرب برای هندی‌ها خیلی ارزش داشت. هر سال مسلمانان هندی از این راه برای سفر به حج استفاده می‌کردند و پرتغالی‌ها به‌بهانه‌های مختلف، راه را بر زائران هندی می‌بستند و برای آنان مشکلاتی ایجاد می‌کردند. از این جهت، هندی‌ها پیروزی نیروی انگلیس بر پرتغال را به‌فال نیک گرفتند. به‌علت این پیروزی، از دربار اَگره برای حاکم سورات فرمانی صادر شد، که کمپانی هند شرقی سال‌ها برای رسیدن به آن زمان صرف کرده بود. با این فرمان، به کمپانی هند شرقی بریتانیا، فقط تجارت بازرگانی اجازه داده شد. این باعث گشت تا کمپانی هند شرقی تشویق شود و کار بازرگانی خود را شروع کند.

در خواست کمپانی هند شرقی، برای کسب امتیازات بیشتر در سال ۱٦۱۵ میلادی، موجب شد تا جیمز اول (James I)، سفیری به‌نام «سر توماس روا» (Sir Thomas Roe) را به دربار مغول بفرستد. هدف این سفیر توسعه‌ی تجارتی هیأت تاجران انگلیسی در خاک مغول‌ها بود. او پیش‌رفت خوبی به‌دست آورد و توانست امتیازات زیادی را برای کمپانی به‌دست آورد. سر توماس روا از بازرگانان ماهر به‌حساب می‌آمد. هدیه‌ای که همراه او برای جهان‌گیر آورده شد، نفیس‌ترین هدیه‌ای به‌شمار می‌آمد که تا به‌حال کمپانی برای کسی خریده بود. سر توماس در دربار مغل ماندگار شد و خیلی سعی می‌کرد که امتیازات بیشتری را برای کمپانی کسب کند. وی برای کسب موفقیت خود، حتی رفتارهای نامناسب درباریان را هم تحمل می‌کرد. ولی قبل از ترک اَگرا، از جهان‌گیر فرمانی به‌دست آورد که از فرمان قبلی محکم‌تر و فراگیرتر بود. با این فرمان، آزادی‌های بیشتری به کمپانی هند شرقی داده می‌شد. قبل از این، هیچ خارجی در سرزمین هندوستان حق حمل اسلحه و ایجاد ساختمان‌های مرکزی را نداشت. اما با این فرمان، به کارکنان کمپانی، حمل اسلحه و ایجاد ساختمان‌های محکم و مرکزی اجازه داده شد. بنابراین، کمپانی مقدمات استعمار خود را تأمین کرد و سر توماس، توانست جای‌گاه انگلیس را در هندوستان ایجاد کند تا ماندگار شوند.

سرانجام مدیران کمپانی، در سال ۱٦٨٦ میلادی، اعلامیه‌ای صادر کردند که کمپانی هند شرقی بریتانیا، تصمیم گرفته در هندوستان، پایگاه‌هایی برای استعمار هند در ادوار آینده تأسیس نماید. کمپانی در گام نخست، پست‌های تجاری متعددی از حکمرانان و امرا در مدراس، کلکته و بمبئی اجاره کرد. ولی بعدها بدون اجازه، با زور اسلحه آن‌ها را نگه‌داشت. اورنگ‌زیب در زمان خود کوشید تا انگلیسی‌ها را از بنگال بیرون کند. وی در سال ۱٦۹٠ میلادی، سپاه عظیمی برای محاصره بمبئی که پایگاه اصلی انگلیسی‌ها بود گرد آورد، اما نتیجه‌ای نگرفت. پایگاه اصلی فعالیت کمپانی هند شرقی در بنگال شهر کلکته بود. این شهر در سال ۱٦۹٠ میلادی ساخته شد و انگلیسی‌ها برای محافطت از انبارهای خود، قلعه‌ای در آن‌جا ایجاد کردند. این قلعه به افتخار «ویلیام سوم» پادشاه انگلستان،قلعه ویلیام نام گرفت و مقر فرماندهی کمپانی در بنگال بود.

در سال ۱٧۱۵ میلادی، هامیلتن، جراح انگلیسی، فرمانی از احمدشاه گرفت، که به کمپانی اجازه داده می‌شد تا ایالات بنگال و کلکته را زیر پوشش تجارت خود قرار دهد. بعدهم به‌موجب فرمان فرخ‌سیر، در سال ۱٧۱٧ میلادی، ٣٨ دهکده دیگر به کمپانی واگذار گشت و با صدور اجازه‌نامه ویژه‌ای از سوی گمرک، به انگلیسی‌ها اجازه داده شد که اجناس خود را بدون پرداخت عوارض، به اطراف و اکناف کشور بفرستند. کمپانی از این فرصت استفاده کرد و قدم‌های بلندتری برداشت و صادرات و قلمرو آن روز به روز افزایش یافت.

کمپانی هند شرقی در قرن هیجدهم، ثروت‌مندترین شرکت هند بود. عمده صادرات بنگال توسط این شرکت صورت می‌گرفت و چند نقطه‌ی دیگر بنگال بافندگان مستقر شدند؛ تنها در کلکته حدود هشت‌هزار نفر بافندگان برای این کمپانی کار می‌کردندو طولی نکشید که دارای قوای نظامی هم گردید و شرکت تجاری برای انگلیس در هند کار و حکمرانی می‌کرد. ویل‌دورانت می‌نویسد:

    در سال ۱٧۵٦ میلادی، راجه ایالت بنگال، به تجاوزات کمپانی اعتراض نمود، قلعه‌ی ویلیام انگلیس را محاصره کرد و آن را به تصرف درآورد و یک‌صدوچهل‌وشش نفر انگلیسی را اسیر نمود و در «سیاه‌چال کلکته» محبوس کرد. فردای آن‌روز موقعی‌که در زندان را گشودند، از تمام آن‌عده فقط ٢٣ نفر را زنده یافتند. در سال بعد، روبرت کلیو (Robert Clive) در پلاسی قوای بنگال را مغلوب کرد ... پس از شکست قوای بنگال، کمپانی خود را مالک ثروتمندترین و مترقی‌ترین ایالات هندوستان اعلام نمود. بعدها به‌وسیله‌ی جعل اسناد، الغای غیرقانونی معاهدات، ایجاد نفاق بین شاهزادگان، رشوه‌دادن و رشوه‌گرفتن، ایالات آن سرزمین را یکی پس از دیگری به‌تصرف خود درآورد.

دوره‌ی فرمانروایی بهادرشاه دوم، آخرین امپراتور مغول از دودمان گورکانی در هندوستان، مقارن با گسترش قلمرو و اقتدار کمپانی هند شرقی بود که حتی دهلی را هم در اختیار داشت و برای شاه مقرری تعیین و پرداخت می‌کرد و شاه مغل، در حقیقت حتی برای تعیین ولیعهد خویش هم اقتداری نداشت. این محدودیت‌ها و نیز مداخله‌ی مقامات انگلیسی در ساختار جامعه‌ی هند و تبلیغات حمایت‌شده‌ای هیأت‌های مسیحی که به نزاع‌های دینی می‌انجامید، و نیز تغییراتی که در نظام زمین‌داری و تولیدی هند ایجاد کرده بودند، همه‌ی زمینه‌های بروز شورش عمومی بزرگ بر ضد کمپانی و انگلیسی‌ها را فراهم آورد که بهادرشاه در آن نقش فعال داشت.

شورش، در ۹ مه ۱۸۵۷، در شهر میروت از سوی سپاهیان هندی شاغل در کمپانی هند شرقی بریتانیا آغاز شد و با پیوستن نظامیان مستقر در پادگان دهلی به شورشیان، دامنه‌ی آن شدت گرفت و به‌سرعت به شورش‌های مردمی، به‌ویژه در فلات گنگ علیا و مرکز هندوستان، انجامید.

سربازان شورشی هندی، بهادرشاه دوم را که در آن زمان ۸۲ سال داشت، پادشاه و رهبر خود خواندند. این شورش به‌سرعت به نواحی دیگر نیز راه یافت و کانپور، لکهنو و به‌ویژه در بخش‌هایی از بیهار نیز مردم مخالفت خود را با حضور و نفوذ انگلیسی‌ها اعلام کردند. دو روز بعد بهادرشاه برای هدایت قیام و تنظیم امور سپاه و کنترل شهر فرمان‌هایی صادر کرد.[] وی به‌خوبی آگاه بود که نیروهای انگلیسی به‌زودی به سرکوب آن‌ها خواهند آمد؛ از این‌رو برای متحد ساختن امیران، شاهزادگان و راجه‌های مناطق دیگر به‌پا خاست و در ۱٢ مه ۱۸۵۷ اعلام کرد که برای آزادی هندوستان از چنگال انگلیسی‌ها می‌جنگد و پس از آن از دنیای سیاست کناره‌گیری می‌کند. وی هم‌چنین نامه‌هایی به ۳ گروه زمین‌داران، سپاهیان و صنعت‌گران نوشت و یادآوری پایگاه و اهمیت آنان در دوره‌ی فرمانروایی بابریان، خواهان اتحاد و حمایت‌شان از شاه و قیام شد. اما این درخواست بی‌پاسخ ماند و دوران فرمانروایی او بر دهلی بیش از ۴ ماه دوام نیافت. در پی هجوم نیروهای ارتش بریتانیا به شهر دهلی، بهادرشاه به آرامگاه همایون، دومین پادشاه تیموری هند پناه برد. در ۲۰ سپتامبر همان‌سال، ژنرال ویلسن دهلی را تصرف کرد و با تعقیب شورشیان، بهادرشاه و خانواده‌اش نیز گرفتار شدند. بهادرشاه زندانی شد و در محاکمه‌ای که از ۷ ژانویه تا ۹ مارس ۱۸۵۸ ادامه داشت، به‌همدستی در شورش دهلی محکوم گردید و از آن‌جا به کلکته و در نهایت به شهر یانگون در برمه که تحت قیومیت امپراتوری بریتانیا بود، تبعید شد.

دستگیری بهادرشاه ظفر، آخرین امپراتور مغول و پسرانش توسط ویلیام هودسُن (William Hodson)، در سال ۱۸۵۷ میلادی.

این شورش خطر مهمی در مقابل قدرت بریتانیا در منطقه بود و تنها با سقوط شهر گوالیور - در ایالت مادایا پرادش - در ۲۰ ژوئن ۱۸۵۸ به پایان رسید. در پیامد این شورش‌ها بود که دوران حکومت مستقیم لندن بر هندوستان و دوره‌ی «» (British Raj) آغاز شد و تا سال ۱۹۴۷ به‌طول انجامید.


رویارویی کمپانی هند شرقی و افغانستان

نخستین رویارویی کارگزاران کمپانی هند شرقی با افغانستان در آستانه‌ی قرن نوزدهم میلادی - به‌طور غیرمستقیم - روی داد. در این دوره، زمان‌شاه درانی، برای هند بریتانیایی خطر بزرگ محسوب می‌شد و اقتدار او در افغانستان و نفوذش در هند، انگلیسی‌ها را بسیار زیاد به وحشت انداخته بود.[مهدیزاده کابلی، درآمدی بر تاریخ افغانستان، ص ٨۱] از سوی دیگر، در این عهد اساس امپراتوری بریتانیا در هند هنوز استقرار کامل و استحکام نهایی نیافته بود؛ چون ماراتاها در سند و پنجاب نیرومند بودند، ممالک میسور و نظام هنوز استقلال داشتند و نیز در اوایل قرن سیک‌ها در امریتسر تسلط یافته بودند. با این حال، پادشاه افغانستان نیز هر سال با حملات خود به هند خطرات عمده‌ای را برای حکومت انگلیسی هندوستان به‌وجود می‌آورد.[بهار، مهدی، میراث‌خوار استعمار، صص ٣۵۹-٣٦٠] دکتر یوسف متولی حقیقی، پژوهشگر ایرانی می‌نویسد:

    از میان قدرت‌های استعمارگر اروپایی، اولین کشوری که به سیاست خارجی افغانستان توجه داشت و، در نتیجه، زودتر از دیگران در امور داخلی افغانستان دخالت کرد و بیشترین تأثیر را در عقب‌ماندگی افغانستان داشت، حکومت انگلستان بود. کمپانی هند شرقی انگلیس، که در آغاز قرن هفدهم میلادی به فرمان الیزابت پادشاه وقت انگلستان و به‌منظور گسترش بازرگانی در مشرق‌زمین تأسیس شده بود، در راستای تأمین منافع سهام‌داران خود تا اواخر سده هجدهم توانسته بود نفوذ سیاسی، نظامی و اقتصادی خود را در سطح گسترد‌های از سرزمین هند توسعه دهد. کارگزاران این شرکت، که در واقع نمایندگان دربار انگلیس بودند، در راستای دستیابی به منافع هرچه بیشتر بر آن بودند تا ضمن دست‌نشانده ساختن حکام مغولی هند، حکومت‌های مقتدر محلی و قبایل مخالف خود را نابود كنند. مسدود نمودن راه‌ها و محور‌های نفوذ به هند مهم‌ترین سیاست آسیایی انگلستان در قرن ۱۹ بود. ایران و افغانستان هم راه‌های نفوذ به هند را در اختیار داشتند و هم خود می‌توانستند به یک رقیب برای انگلستان در هند تبدیل شوند؛ اما تهدیدی که از جانب افغانستان در مورد منافع انگلیسی‌ها در هندوستان وجود داشت به مراتب جدی‌تر بود . قدرت‌یابی زمان‌شاه در آغاز قرن نوزدهم در افغانستان، مقارن با اوج تلاش‌ها و اقدامات انگلیسی‌ها برای سلطه کامل بر اقوام و مناطق مختلف هندوستان بود. تلاش‌های آشکار زمان‌شاه برای حمله به هندوستان از یک‌سو و کمک خواستن قبایل و حکومت‌های مسلمان و غیرمسلمان شمال هند از او، از سوی دیگر، خواب انگلیسی‌ها را آشفته کرد.[]
لُرد مارکیز ولزلی

در سال ۱٧۹٨، زمانی‌که لرد مارکیز ولزلی (Lord Marquess Wellesley)، فرمانروای انگلیسی هند با تیپو سلطان، حکمران میسور در جنگ بود، تیپو سلطان از زمان‌شاه، پادشاه دوراندیش و جنگجوی افغانستان تقاضای کمک نموده بود. هرچند تیپو در جنگ ۱٧۹۹، کشته شد و میسور به‌دست انگلیس‌ها افتاد، ولی زمان‌شاه از اندیشه‌ی هجوم به هند انصراف نیافته بود. بنابراین، فرمانروای هند درصدد استفاده از قشون ایران برای دفع او برآمد. به‌نوشته‌ی ابوالقاسم طاهری، تاریخ‌نگار ایرانی، «زمان‌شاه، در راستای دستیابی به اهداف توسعه‌طلبانه خود و از سوی دیگر آزادسازی جماعت مسلمان از زیر سیطره انگلیسی‌های مسیحی، بر آن شد تا با قبایل مهاراته، از نیرومندترین قبایل هند و از مخالفان سرسخت کمپانی هند شرقی و سیاست‌‌های استعماری انگلستان، متحد شود. آگاهی مارکیز ولزلی فرمانروای انگلیسی هند از این تصمیم در موقعیتی که نیرو‌های انگلیسی از یک‌سو با مهاراته‌ها و از سوی دیگر با تیپو سلطان حاکم میسور - که مورد حمایت فرانسه، عثمانی و حکومت عمان بود - درگیر بودند، موجب نگرانی شدید انگلیسی‌ها گردید.»[] انگلیسی‌ها در این موقعیت به چند علت - از جمله درگیر بودن در سرکوب مقاومت حکام و قبایل مختلف هندوستان، دشواری موقعیت طبیعی افغانستان که لشکرکشی به آن‌جا را مشکل می‌کرد - حمله به قلمرو زمان‌شاه را صلاح کار خود نمی‌دیدند. بحران ناشی از تهدیدات زمان‌شاه، سردمداران سیاست خارجی انگلستان را از وجود یک خطر بالقوه نسبت به منافع درازمدت آن‌ها در شبه قاره هند - یعنی افغانستان - آگاه کرد. آن‌ها در همین راستا دو سیاست تدافعی و تهاجمی خود را در مورد افغانستان در پیش گرفتند[]. اجرای این سیاست‌ها مستلزم اجرای مجموعه برنامه‌هایی بود که آن‌ها مورد توجه قرار دادند. میر غلام‌محمد غبار، مورخ شهیر افغان، این برنامه‌ها را در قبال سیاست‌‌های انگلستان در افغانستان چنین بیان می‌کند:

    سیاست انگلیس در افغانستان این بود که خواه به جنگ و خواه به سیستم ولزلی و خواه با تجزیه و تقسیم و خواه کنترل توسط حکومات افغانی، مملکت را به‌شکل پارچه پارچه شده و ضعیف و مجزا از جهان و متروک و منزوی نگه‌دارد. استقلال سیاسی و ارتباط او را با دول جهان معدوم نماید. از نشر تمدن و فرهنگ جدید جلوگیری کند، ملت را در نفاق و خانه‌جنگی نگه‌دارد، دولت‌ها را طرف تنفر مردم قرار داده مجبور به توسل به‌خود نماید... مخرب‌ترین سیاست انگلیس در افغانستان همانا کنترل کشور به‌واسطه امرای آن بود؛ زیرا در صورت استیلای مستقیم مردم کشور دشمن خارجی را تشخیص کرده و خط سیر خود را در برابر او می‌توانستند تعیین کنند؛ در حالی‌که نفوذ دشمن، در زیر نقاب داخلی، این خط سیر را مغشوش می‌ساخت و تخریبات دوامدار راه خود را در بین جامعه افغانستان گشاده می‌رفت. این طرح انگلیس از اواخر قرن هیجدهم (دوره زمان‌شاه) تا اواسط قرن بیستم (ختم جنگ بین‌المللی دوم) چه در عمل نظامی و چه روش سیاسی و پروپاگندی و بالاخره با اعمال نفوذ مخفی، قدم به قدم در افغانستان تطبیق و تعقیب گردید. البته با یک گراف پُر از نشیب و فراز.[]

به‌هر حال، در آن‌زمان، زمان‌شاه، تنها خطری نبود که کمپانی هند شرقی را تهدید می‌کرد؛ بناپارت در فرانسه، برای استرداد مستعمرات هندی سابق فرانسه به بریتانیا فشار می‌آورد. او تصمیم داشت که انگلیس‌ها را از مشرق‌زمین رانده، قدرت فرانسه را بر دریای سرخ که راه مستقیم هندوستان است، مسقر سازد.[] بنابراین، هم‌زمان با تکاپو‌های زمان‌شاه، ناپلئون بناپارت نیز تلاش‌هایی را برای حمله به هند از طریق ایران در پیش گرفت.[]

زمانی‌که شایع شد ناپلئون نمایند‌ه‌ای را به کابل فرستاده تا زمان‌شاه را در حمله به هند تحریک کند و آگاهی انگلیسی‌ها از تصمیم ناپلئون در اتحاد با افغان‌ها و به‌ویژه مردم قندهار در حمله به هند، آن‌ها بر آن شدند تا از هر طریق ممکن به زمان‌شاه فشار وارد سازند.[] تحریک دولت ایران و فتحعلی‌شاه که بر سر مناطقی از خراسان بزرگ با زمان‌شاه ستیزه و ناسازگاری داشتند یکی از راه‌حل‌های دولت انگلستان برای کاستن از خطر زمان‌شاه بود.[]

به‌همین دلیل مسئله خراسان از دیدگاه برخی از انگلیسی‌ها به‌صورت امری حساس و حیاتی در آمده بود؛ زیرا آن‌ها بر این باور بودند که حاکمیت هر یک از دو قدرت قاجار و زمان‌شاه بر خراسان منجر به در خطر افتادن تاج‌وتخت دیگری خواهد شد، و بنابراین، ترجیح می‌دادند که خراسان در درازمدت صحنه رقابت‌های ایران و افغانستان باشد و خود آن‌ها به‌عنوان عنصر ثالث میان این دو کشور هم‌نژاد و هم‌زبان و هم‌فرهنگ واسطه صلح حکم باشند. کمبپل (R. Campbel)، یکی از مأموران انگلیسی حاضر در ایران، در نامه‌ای به مقام‌های بالادست خود نوشته بود که «از نظر مصالح بریتانیا» شاید «صلاح در آن باشد که خراسان مستقل بماند» و اختلاف ایران و افغانستان در مورد آن ادامه یابد. اختلافی که نزدیك به یک قرن‌و‌نیم روابط سیاسی ایران و افغانستان را تحت‌شعاع خود قرار داد.[]

بر اساس این سیاست، انگلیسی‌ها، سقوط دولت زمان‌شاه و تضعیف افغانستان را از طریق اختلاف و درگیری با ایران دنبال می‌کردند. متولی حقیقی می‌نویسد:

    در این اوضاع و احوال انگلیسی‌ها با سه خطر عمده: ۱- حمله زمان‌شاه به هندوستان؛ ٢- قیام تیپوسلطان و ٣- تلاش‌های روسیه و فرانسه برای دستیابی به هند، روبه‌رو بودند. انگلیسی‌ها پس از سرکوب جنبش تیپوسلطان در میسور، اولویت را به مقابله با زمان‌شاه دادند. آن‌ها برای مقابله با زمان‌شاه دو راه در پیش‌رو داشتند: یكی اعزام قوا به دهلی و پنجاب برای جلوگیری از پیشرفت زمان‌شاه در داخل هند و دیگری تهدید دولت زمان‌شاه از جانب یك دولت ثالث. از آن‌جایی که راه دوم آسان‌تر و کم‌هزینه‌تر بود انگلیسی‌ها راه دوم را انتخاب کردند و با دولت نوپای قاجار، که بر سر خراسان با افغان‌ها اختلاف داشتند، ارتباط برقرار کردند. هدف از ایجاد این رابطه، تشویق ایران برای حمله به افغانستان به‌منظور جلوگیری از حمله زمان‌شاه به هند بود.[]

در این زمان، از یک‌سو، محمودشاه و فیروزشاه برادران زمان‌شاه‌ برای جلب کمک فتح‌علی‌شاه قاجار علیه او به دولت ایران پناهنده شده بودند و از سوی دیگر، زمان‌شاه نزد صدراعظم ایران، حاجی ابراهیم‌خان، کس فرستاده الحاق خراسان به افغانستان را مطالبه کرده بود. در واقع، شاه ایران برای حمله به افغانستان از پیش آمادگی یافته بود که نماینده‌ی کمپانی هند شرقی به‌همین منظور به تهران وارد شد.[همان‌جا، صص ٣٦۱-٣٦۲] محمود محمود، نویسنده‌ی ایرانی کتاب «تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در قرن نوزدهم میلادی» در این باره می‌نویسد:

    زمان‌شاه پسر تیمورشاه پسر احمدخان درانی که یک شهریار جنگ‌جوی و جهان‌گیر به‌شمار می‌رفت، در این هنگام (۱٧۹٨-۱٧۹۹ م) جداً مشغول بود سرحدات افغانستان را تا رود گنگ امتداد دهد و به‌واسطه‌ی عدم رضایت راجه‌های هند از تجاوزات انگلیس‌ها در هندوستان، زمان‌شاه را به داخل هند دعوت می‌نمودند و حاضر بودند از روزی‌که زمان‌شاه داخل خاک هندوستان شود، روزانه یک لک روپیه مخارج جنگی به سپاهیان او بدهند. زمان‌شاه نیز مرد میدان این مبارزه بوده با قشون‌های نیرومند خود داشت به هندوستان حمله می‌نمود و تا لاهور هم پیش رفته بود.

    پادشاه افغانستان در این تاریخ بزرگ‌ترین خطر برای هندوستان انگلیس به‌شمار می‌رفت و نزدیکی او به هندوستان نیز انگلیس‌ها را فوق‌العاده به وحشت انداخت، چاره‌ای که به‌نظر آن‌ها رسید، فرستادن یک نماینده‌ی مطلع بود که با اعتبارات مالی زیاد به دربار شاه ایران روانه شود. بنابراین، مهدی‌علی‌خان نامی ملقب به بهادر جنگ که از معروفین رجال آن عهد هندوستان بود، از طرف انگلیس‌ها معین و به ایران اعزام گردید که شهریار ایران را به جلوگیری از زمان‌شاه برانگیزد.[تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در قرن نوزدهم میلادی، ج ۱، ص ۱۱]

فتح‌علی‌شاه قاجار، به‌عنوان وسیله‌ی ساده‌ی اجرای مقاصد انگلیس‌ها در دام مأموران کمپانی هند شرقی افتاد. به‌نوشته دکتر مهدی بهار:

    در چنین موقعی‌ اگر شاه ایران از نگرانی انگلیس‌ها از حمله‌ی افغان‌ها به هند خبر داشت، طبیعتاً بایستی از چنین حادثه‌ی گرانی بهره‌برداری کافی می‌نمود. ولی او که مرد ناتوانی از مردان دنیای گذشته بود، به‌سهولت و سادگی دست خود را رو کرد و نماینده‌ی حیله‌گر کمپانی نیز که شخصی ایرانی‌الاصل به‌نام مهدی‌علی‌خان بود، همین‌که آمادگی شاه را برای حمله‌ی مفت و مجانی به افغانستان دید، نیت خود را مخفی داشته، چنان وانمود کرد که برای تسلیت فوت آقامحمدخان و تهنیت فتح‌علی‌شاه به تهران آمده است. در حالی‌که او دستور داشت که در برابر حمله‌ی ایران به زمان‌شاه هر نوع تعهدی را که لازم باشد، از جانب حکومت بریتانیایی هند به شاه ایران بسپرد و به تقاضاها و شرایط شاه گردن نهد.»[بهار، مهدی، پیشین، ص ٣٦۲]

مأموریت مهدی‌علی‌خان به موفقیت پایان یافت، مظفر و منصور، در حالی‌که از انجام مأموریت خود نهایت رضایت را داشت به هندوستان باز گشت.[] فتح‌علی‌شاه قاجار لشگرکشی به افغانستان آغاز نهاد. در سال ۱٧۹۹، شاه ایران خود سرکردگی سپاه را به‌عهده گرفت.[بهار، مهدی، پیشین، ص ٣٦۲] در این هنگام، زمان‌شاه در پشت دروازه‌های هندوستان بود، که خبر لشگرکشی فتح‌علی‌شاه به‌طرف افغانستان به او رسید.[] شاه ایران موفق شد که زمان‌شاه را از پشت دروازه‌های هند باز گرداند. زمان‌شاه تا رفت بجنبد، قندهار به‌دست محمودشاه افتاد و سپس شکست خورده از دوچشم نابینا گردید. بدین‌طریق اولین مرحله سیاست انگلیس برای تضعیف افغانستان که مورد توجه مردم هند و خطر بزرگی برای حکومت انگلیس بود، به‌توسط ایران، به‌عنوان یک آلت دست بی‌اراده، به‌مرحله‌ی اجرا درآمد.[بهار، مهدی، پیشین، ص ٣٦۲]

با شکست روسیه از ناپلئون و امضای پیمان صلح تیلسیت (Treaties of Tilsit)، در سال ۱۸۰۷ میلادی، روسیه و فرانسه دشمنی‌های گذشته را به فراموشی سپردند و بر آن شدند که با همکاری یکدیگر از مسیر ایران و افغانستان به متصرفات انگلستان در هندوستان حمله‌ور شوند. پیش آمدن این وضعیت بسیار خطرناک برای انگلیسی‌ها کارگزاران سیاست خارجی این کشور را بر آن داشت تا برای حفظ منافع خود و مقابله با اوضاع نامساعد جدید دیپلماسی بسیار فعالانه‌ای را در ایران و افغانستان در پیش بگیرند. اعزام سر جان مالکوم و سفرای دیگری چون سر هارد فورد جونز و امضای عهدنامه مجمل با دولت ایران و اعزام سفیری به‌نام مونت استوارت الفینستون به افغانستان برای امضای عهدنامه‌ای با ‌شاه‌شجاع - برادر محمود که توانسته بود موقتاً مقام او را تصاحب کند - در زمره این سیاست‌‌های جدید بود. الفینستون عهدنامه‌ای را با دولت افغانستان امضا کرد که بر اساس آن انگلیسی‌ها از افغانستان در برابر تهدیدات ایران حمایت می‌کردند. جالب این است که در پیمان امضا شده بین ایران و انگلیس، انگلیسی‌ها از دولت ایران تعهد گرفته بودند که در صورت حمله افغان‌ها به هند، این کشور به افغانستان حمله کند و در مقابل، خود تعهد نموده بودند که در صورت حمله ایران به افغانستان آن‌ها بی‌طرف بمانند.

فرمانروای هند در پی موفقیت مالکوم به کمیته سرّی مأمور اداره‌ی هندوستان نوشت:

    مالکوم کلیه‌ی مقاصد مأموریت خود را ... که منافع عمده‌ای به ملت انگلیس و هندوستان می‌رساند و دولت انگلیس را حائز مقام سیاسی و اقتصادی والایی خواهد ساخت به انجام رسانید.[محمود محمود، پیشین]

این دومین بار بود که فتح‌علی‌شاه قاجار به‌عنوان وسیله‌ی ساده اجرای مقاصد انگلیس‌ها در دام مأموران کمپانی هند شرقی افتاد.[بهار، مهدی، پیشین، ص ٣٦۱]

مالکوم توانست، در سال ۱٢۱۵‌ هجری قمری (۱۸٠٠ میلادی)، پیمانی سیاسی - تجاری با ایران به امضا برساند که در آن ایران متعهد شده بود هرگاه پادشاه افغانستان به هندوستان حمله کند، پادشاه ایران با «قشونی کوه پیکر» به افغانستان حمله و «آن مملکت را خراب و ویران و... به‌کلی مضمحل و پریشان» کند.[] این قرارداد نخستین سند رسمی دنیاست که در آن از افغانستان به‌عنوان یک کشور مستقل نام‌برده شده است.[متولی حقیقی، یوسف، بررسی سیاست‌‌های استعماری انگلیس در افغانستان، صص ٧-٨]


ساختار و عملکرد

کمپانی هند شرقی، در ۳۱ دسامبر ۱٦۰۰ میلادی، بنیاد گرفت. در آغاز، این کمپانی را یک سرپرست و ۲۴ مدیر رهبری می‌کردند که با هم هیأت مدیره را می‌ساختند و آن‌ها منتسب و زیر نظر هیأت مالکان بودند. اعضای هیأت مدیره شخصیت‌های درجه اول بازار لندن بودند که در کمپانی‌های دیگر نیز مشارکت داشتند.

سمت راست: پرچم کمپانی هند شرقی (۱٨٠۱ میلادی). سمت چپ: نشان کمپانی (۱٦۹٨ میلادی).

یک‌سوم از ۲۱٨ نفر بنیان‌گذاران کمپانی، از سهام‌داران کمپانی لوانت بودند. اولین رئیس کمپانی سِر توماس اسمیت (Sir Thomas Smythe)، عضو انجمن شهر لندن، در کمپانی‌های «لوانت» و «مسکوی» و نیز در طرح‌های تصرف اراضی شمال آمریکا سهیم بود. او تا سال ۱٦۲۱، به‌مدت ۲۱ سال، ‌ریاست کمپانی را به‌دست داشت. در این دوران، دفتر مرکزی کمپانی و محل برگزاری جلسات آن در خانه‌ی اسمیت بود.[]

پس از اسمیت، سِر موریس ابوت (Sir Morries Abbot) ریاست کمپانی را به‌دست گرفت. او قبلاً از گردانندگان «کمپانی تجار لندن» بود و در مقیاسی وسیع به تجارت پوشاک، ادویه و نیل اشتغال داشت. وی در سال ۱٦٣٨ از ریاست کمپانی کناره گرفت تا شهردار لندن شود. پس از او، سِر کریستوفر کلیترو (Sir Christopher Clitherow) و سپس سِر هنری گاراوی (Sir Henry Garraway) رئیس کمپانی شدند که هر دو از تجار بزرگ و شهرداران سابق لندن بودند. در سال‌های ۱٦۴٣-۱٦۵٧ ویلیام کوکاین (William Cockayne) ریاست کمپانی را به‌دست داشت.[]

باید افزود که هیأت مدیره کمپانی به‌شکل مخفی عمل می‌کرد و به این دلیل در منابع انگلیسی گاه از آن به‌عنوان کمیته سرّی (Secret Committee) یاد می‌شود.[] سِر دنیس رایت می‌نویسد: «آخرین مرجع تصمیم‌گیری تا سال ۱٧٨۴ کمیته سرّی مدیران شرکت در لندن بود»[]. دربار انگلیس از بدو تأسیس آن، با کمپانی هند شرقی پیوند تنگاتنگ داشت.[]

ملکه، پادشاه و درباریان نه تنها در زمره‌ی سهام‌داران کمپانی بودند و سالیانه سهم خود را از سود آن برداشت می‌کردند، بلکه این کمپانی جدید به‌سرعت به یکی از منابع مهم درآمد دولت انگلیس بدل شد. در اوایل سده‌ی هفدهم، کمپانی سالیانه حدود ۲٠ هزار پوند استرلینگ عوارض گمرکی پرداخت می‌کرد؛ و تنها این نبود. کمپانی برای پیشبرد اهداف اقتصادی و سیاسی خود به ملکه یا پادشاه، درباریان و کارگزاران دولت انگلیس رشوه‌های کلان می‌پرداخت.


[] يادداشت‌ها




[] پيوست‌ها

کارل مارکس، کمپانی هند شرقی - تاریخ و نتایج فعالیت‌های آن
...


[] پی‌نوشت‌ها

کمپانی هند شرقی هلند (به انگلیسی: Dutch East India Company و به هلندی: Vereenigde Oost-Indische Compagnie یا VOC به‌معنای واقعی کلمه «شرکت متحده‌ی هند شرقی»)، یک شرکت بازرگانی است که که در سال ۱٦۰۲ میلادی، در آمستردام توسط تاجران بزرگ هلند ایجاد شد و نزدیک به دو قرن - یعنی تا سال ۱۷۹۹ میلادی - یکی از ارکان قدرت سرمایه‌داری و امپریالیسم هلند بود. زمانی‌که مستعمرات اسپانیا و پرتغال دچار آشوب و بازار اروپا دچار کمبود مواد شده بود، هلند تصمیم گرفت برای برطرف کردن نیازهای خود از جمله ادویه‌جات و شکر مستقل عمل کند.
کمپانی هند شرقی هلند به‌مدت بیست‌ویک سال انحصار تجارت بین دماغه امید نیک در آفریقای جنوبی و تنگه ماژلان در آمریکای جنوبی بدون رقیب در دست داشت؛ و اقتدار خود را با ساخت قلعه‌ها، نمایان می‌کرد. در آن موقع جنگ سختی میان بریتانیا و فرانسه در گرفت که هلندی از موقعیت استفاده کرده نفوذ خود را در جاوه اندونزی و مالزی بیشتر کردند.
این شرکت که یکی از قدرتمندترین شرکت‌های چندملیتی در جهان شناخته شده است که از تأثیرگذارترین شرکت‌های سرمایه‌داری اروپایی در قرن هفدهم بود که به بهره‌برداری از ثروت آسیا دست زد و در جبهه سیاسی، دستاوردهای آن اجازه می‌داد که هلند را به یک امپراتوری استعماری در آسیا تا نیمه‌ی دوم سده‌ی بیستم تبدیل کند.
در حالی‌که قبل ار هلند، دولت استعماری بريتانيا تصميم گرفت تا با تأسيس شركتی به تجارت در آسيا بپردازد. از اين‌رو، اولين كمپانی هند شرقی انگليس در سرزمين هندوستان به‌دستور اليزابت اول، ملكه وقت انگليس، در ۳۱ دسامبر ۱٦۰۰ میلادی، تأسيس شد. اين كمپاني پايه‏‌های سلطه‌ی استعماری بريتانيا بر مناطق زرخيز جنوب آسيا را تحكيم كرد و از آن پس، كليه عمليات استعماری و روابط سلطه‏‌گرانه انگليس با ملل جنوب آسيا، از طريق كمپانی هند شرقی انجام می‌شد. پس از انگليس، كشورهايى چون هلند، پرتغال و فرانسه نيز با اهداف استعماری، راهی شبه‌قاره‌ی هند شدند. نفوذ و سلطه عميق انگليس بر هند، پس از گذشت سه قرن از تأسيس اين كمپانی، موجب شد تا هند بخشی از انگلستان اعلام شود و ملكه ويكتوريا به‌عنوان امپراتوريس هند و انگليس، تاج‏گذاری نمايد. اين دوران، دوران غارت مردم هند توسط انگلستان محسوب می‌شود كه در پوشش روابط اقتصادی و تجارت و بازرگانی، زمينه‏‌ساز نفوذ سياسی در اين سرزمين گرديد.


البته این شرکت در اکتبر سال ۱۵۹٨ میلادی به‌میان آمده بود و بازرگانان نیز مشغول جمع‌آوری مقدمات شده بودند. اما ایجاد آن در سال ۱٦۰۰، با فرمان ملکه الیزابت اول رسمیت یافت.



اکبر کبیر، امپراتور بزرگ سلسله مغل را که سیاست مدارا با غیرمسلمانان هندی را در پیش گرفت، بزرگ‌ترین و مقتدرترین پادشاه هند می‌دانند. اما پس از مدتی بخش‌هایی از جنوب هند از اختیار آنان خارج شد. این دودمان آخرین دوران طلایی امپراتوری‌های اسلامی به‌شمار می‌رود.




[] جُستارهای وابسته






[] سرچشمه‌ها







[] پيوند به بیرون

[۱ ٢ ٣ ۴ ۵ ٦ ٧ ٨ ٩ ۱٠ ۱۱ ۱٢ ۱٣ ۱۴ ۱۵ ۱٦ ۱٧ ۱٨ ۱۹ ٢٠]

رده‌ها:...