جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۹۶ آبان ۲۸, یکشنبه

جرگه‌ی بزرگ

از: مارشال شاه‌ولی خان غازی (فاتح کابل)

يادداشت‌های من


فهرست مندرجات

.



جرگه‌ی بزرگ

سردار محمدنادر خان، سپه‌سالار سپاه افغان در جنگ سوم افغان و انگلیس، که رهبری ارتش افغان را در سمت جنوبی بر دوش داشت.

جرگه‌ی بزرگ (به پشتو: لويه‌جرگه)، گردهمایی بزرگ سران قبایل افغانستان است، که در موارد بحرانی در افغانستان تشکیل می‌شود. جرگه‌ی ملی، که مجمع بزرگان و شخصیت‌های قومی و اجتماعی است، گاهی به مسایل جنگ و صلح با بیگانگان می‌پردازد و در نتیجه تصمیم‌گیری‌های مهم اتخاذ می‌شود.

در خلال این‌همه گرم‌جوشی و تصمیمات به ما اطلاع رسید که یکی از رجال موظف که من نمی‌خواهم نام او را ذکر کنم، به‌کارشکنی آغاز نموده و می‌خواهد با افواهات دروغ و پروپاگند، در میان قطعه‌ی عسکری و لشکرهای قومی نفاق تولید کند. این اطلاع در این موقع حساس باعث نگرانی ما گردید. اما سپه‌سالار که روحیه‌ی آزادی‌خواهی عساکر افغانی و لشکرهای قومی را می‌شناخت و نبض فرزندان نظامی خود را در دست داشت، هیچ اظهار تشویش ننموده و گفت فردا قطعه‌ی عسکری و لشکرهای قومی برای شنیدن سخنان من و آگاهی از هدف و غایت ما، در میدان مقابل بالاحصار حاضر می‌شوند، این قضیه نیز در حال احضار آن‌ها روشن خواهد شد. قبلاً در اثر اوامر رسمی به قطعه‌ی عسکری و سران اقوام و قبایل امر داده شده بود که فردا حاضر شوند که سپه‌سالار قطعه‌ی عسکری و لشکرهای قومی را در یک‌جا معاینه می‌کند و سلاح و سامان لشکرهای قومی را مطالعه نموده هدایات لازمه صادر می‌نماید و پس از آن به‌جانب محاذهای سه‌گانه حرکت آغاز می‌شود.

صباح (فردای آن روز) چون آفتاب طلوع کرد، بیرق عسکری در میان بیرق‌های قومی به اهتزاز آمده و قطعه‌ی عسکری با لشکرهای قومی گردآمده بودند. در پیش‌روی هر قوم مُسن‌تران و موسفیدان آن‌ها موقع گرفته بودند. دُهل‌چی‌ها در عقب شتران جا داشتند. سپه‌سالار با لباس ساده‌ی عسکری سواره در میان صفوف نظامی و کشوری پدیدار گردید و پس از قبول رسم احترام به خطابه پرداخت. این اولین‌بار بود که در چنین یک اجتماع عمومی در سمت جنوبی خطابه ایراد می‌گردید.

سپه‌سالار سخنان خود را به سپاس پروردگار آغاز نموده و مزایای استقلال را به مردم شرح داد و درباره‌ی وظیفه‌ی مقدس به‌تفصیل سخن رانده و تاریخ باستانی استقلال کشور را با شرح مبارزاتی که در این قرون اخیر ملت افغان در کمال شجاعت و فداکاری نموده بودند، یکایک بیان نمود و آن صحنه‌های خونین را تذکار کرد و از غیرت و شهامت مجاهدین ملی سخن‌ها گفت و چندان به استقلال و جذبه‌ی بیانات خود را به پایان رسانید که حاضران یک‌باره تحت تأثیر درآمدند هر فقره با نعره‌های تکبیر و خروش احساسات مردم بدرقه می‌شد. احساسات آزادی‌خواهی و معتقدات مذهبی مردم مانند شعله‌های آتش به‌نظر می‌آمد.

چنان معلوم می‌شد که در ضمیر این مردم آتشی موجود است که روی آن را خاکستر گرفته و به‌یک جنبش خفیف شراره‌های آن بلند می‌شود.

به‌یک صدا آمادگی خود را در این جهاد ملی اظهار نمودند و با یک تصمیم آتشین و هیجان‌انگیز عهد و وفاداری نموده، عهد خود را به‌سوگندهای غلیظ مؤکد گردانیدند و حاضر شدند که با سلاح و آذوقه شخصی در رکاب سپه‌سالار و بر اثر هدایات او وظایف خود را انجام دهند.

من و سردار شاه‌محمود خان در کنار سپه‌سالار ایستاده، شاهد این منظره بودیم. احساسات آزادی‌خواهی و وطن‌پرستی ملت افغانستان را در میان سیل آرزوها و تأثرات و هیجانات شدید و فریادهای شورانگیز مردم مشاهده می‌کردیم.

افراد قطعه‌ی عسکری در تمام این جریان با لشکرهای قومی هم‌آهنگ بوده با عزم پولادینی که در این‌گونه مواقع شایسته‌ی عساکر دلیر و فداکار است، جذبات و معنویات خود را اظهار می‌نمودند.

خطابه‌ی سپه‌سالار در میان اظهارات صمیمانه‌ی افراد عسکری و لشکرهای ملکی به‌پایان رسید و اگر سؤتفاهمی در میان بود، هنوز از قوه به فعل نیامده ناپدید شد.

من نمی‌توانم منظره‌ی آن‌روز را شرح دهم و آن جذبات و عواطف و احساسات آتشین را به‌قلم درآورم؛ تنها می‌توانم بگویم آمال مردم در این جهاد ملی از اراده به عشق کشیده و این عشق با یک جوش و جنون فداکاری و تهور بی‌نظیر آمیخته بود.

به‌عقیده‌ی من همین عشق است که ملت افغانستان را با وجود نداشتن وسایل به‌فضل الهی در مقابل هرگونه حوادث و خطرات حفظ نموده و توانسته‌اند با این قدرت معنوی باربار خود را از تاب حوادث بسیار شوم و خظرناک نجات دهند.


ترتیبات مقدماتی

مطابق پلانی که سپه‌سالار در این چند روز در بالاحصار گردیز طرح نموده بود قوای ما به سه محاذ تقسیم گردید.

محاذ اول خوست بود. این محاذ در حقیقت مرکز فرماندهی کل قوا شمرده می‌شد.

قوماندان بزرگ ما، مرکز اقامت خود را در این محاذ تعیین نموده بود؛ زیرا این‌جا به تل نزدیک بود که قوای بزرگ دشمن در آن نواحی تمرکز یافته و شهر تل قرارگاه برزگ نیروهای وی بود.

مسئله‌ی دیگر این بود که سپه‌سالار از این‌جا می‌توانست از دو محاذ دیگر نگرانی و باخبری کند. هم‌چنین از این‌جا روابط خود را با تمام اقوام سمت جنوبی و قبایل آزاد قایم نماید و با گردیز نیز اتصال مستقیم داشته باشد و بدین‌وسیله اتصالات خود را به مرکز سریع‌تر گرداند. مهم‌تر از همه این‌که تعرض دشمن را بر قلعه خوست و گردیز دفاع کند و شاهراه میان کابل و سمت جنوبی را به‌دست خود داشته باشد. محاذ دوم جاجی قرار داده شد.

جاجی در مقابل قرارگاه‌های دشمن در تودگی و کُرم بود. در این‌جا لشکرهای جاجی به‌زودی می‌توانستند برسند.

محاذ سوم ارگون بود که به قبایل وزیرستان نزدیک بوده، مقابل تهانه‌ی وانا و دیگر چونی‌های دشمن در سرزمین وزیرستان واقع شده بود. مطابق این نقشه باید عساکری که از کابل آمده بودند با لشکرهای منگل و جدران در محاذ اول به‌قیادت سپه‌سالار وظیفه نمایند.

هدایات لازم صادر گردید و نقشه حرب برای هر محاذ جداگانه طرح و به ما سپرده شده در ٢۴ نور (؟) من و شاه‌محمود خان با دسته‌های محدود سوار شاهی به‌صوب مأموریت‌های خود روان شدیم. وسایل حمل و نقل اسب و قاطر بود چون هنوز سیم تیلفون تمدید نشده بود، به‌وسیله‌ی ستاره‌ی دولت و سوارچر مخابره می‌کردیم.

من پس از دو شب به ارگون رسیدم. در ارگون یک قرارگاه عسکری بود که سه کندک در آن‌جا همیشه اقامت داشت.

ورود من با احترامات نظامی استقبال گردید. من در ارگون باید قبل از همه‌چیز دو قضیه را سردست می‌گرفتم. اول ترتیبات و انتظام عسکری. دوم احضار لشکرهای قومی و ایجاد رابطه با قبایل آزاد وزیرستان. انتظام کندک‌های ما به‌زودی انجام شد. نقشه و پروگرامی را که با خود از گردیز آورده بودم با افسران ارگون در میان نهاده وظایف هر یک را تعیین نمودم و خط جبهه را براساس نقشه طرح کردم و افراد عسکری را در مناطق لازمه تقسیم نمودم.

مسئله دوم ارتباط با قبایل آزاد و جمع‌آوری لشکرهای قومی بود. همین که به ارگون رسیدم و مردم اطراف و نواحی باخبر شدند، حقیقتاً پیمانی که مُسن‌تران آن‌ها در گردیز به‌حضور سپه‌سالار بسته بودند با کمال شهامت و راستکاری ایفا نمودند و با سلاح و سامان شخصی خود بدون کوجک‌ترین توقفی و توقعی حاضر شدند. چیز مهم این بود که تمام اختلافات خانگی را کنار گذاشتند و هر دستوری که من صادر کردم به کمال اطاعت قبول کردند و در مناطق لازمه موقع گرفتند. تمام این کارها در ظرف یک هفته تمام شد. پس از آن به سران وزیرستان نامه‌ها فرستادم و آن‌ها را به این جهاد ملی دعوت دادم. جانب مقابل نیز به تدارکات و تبلیغات شروع نموده می‌خواست به‌هر وسیله‌ی شود مساعی ما را عقیم گرداند. پی در پی به من اطلاع می‌سید که از یک طرف تجهیزات تازه در قرارگاه‌های خود وارد می‌کنند و از طرف دیگر پول فراوان صرف می‌نمایند که رشته وحدت مردم را به‌هم زده و از موقع استفاده نموده آتش اختلافات و رقابت‌های قومی را دامن زنند و از سلاح مرموزی که بارها در میان قبایل کار گرفته‌اند باز استفاده کنند. از اطلاعات واصله بر می‌آمد علاوه بر صرف پول از تهدید و تخویف نیز به‌شدت کار می‌گیرند.

اعتماد من بر توفیق خدا و عزم و اراده‌ و عشقی بود که در مردم سلحشور آزادی‌خواه پشتونستان سراغ داشتم. اعتماد من به هدر نرفت، در هفته‌ی دوم مشران مسعود، وزیر، احمدزایی وزیر-کابل‌، خیل وزیر و دیگر قبایل شروع به آمدن نمودند.

جرگه‌های ملی را تأسیس کردیم. همین‌که مردم از عزم و تصمیم دولت افغانستان آگاه شدند، چون خود سال‌ها در راه آزادی مبارزه کرده بودند و از ننگ اسارت سخت به‌ستوه آمده بودند، مردوار دعوت ما را اجابت کردند و حاضر شدند که به هرگونه سربازی و فداکاری و ایثار مال و فدای جان با ما همکاری کنند و فریضه‌ی جهاد را که رکن اعضم ایمان است در کمال شوق انجام دهند.

من احساساتی از سران قبایل دیدم که بی‌اختیار به‌یاد این ضرب‌المثل افتادم که در کودکی شنیده بودم: «حوادث جوهر اصالت مردم را نمی‌تواند تغییر دهد و آن روح آزادگی را که خدای بزرگ در فطرت ملت‌ها نهاده هیچ قدرتی نمی‌تواند خفه کند.»

جرگه‌های قومی در ظرف دو روز به پایان رسید. مزیت این جرگه‌ها در این بود که در اصل قضیه‌ یعنی در پیش‌بردن مرام ملی ما هیچ‌کس اختلاف‌نظر نداشت و اگر اختلافی موجود بود، در طرز و نوعیت نهضت بود که براساس اکثریت آرا فیصله شد.

در ظرف این دو روز قرارهای لازمه گذاشته شد، و پیمان‌ها عقد گردید. یکی از این قرارها این بود که باید به‌عساکر ملیشه که پشتون می‌باشند و در چونی‌های برتانوی (وانا، وته‌خیل، اشیانه، خیبر و غیره) وظیفه‌دار هستند، اعلانرها فرستاده شود تا آن‌ها از قضیه مطلع گردند و اگر بتوانند با ما همکاری نمایند.

برای انجام این مطلب اعلان‌ها نوشتم. مضمون اعلان‌ها این بود: «جنگ استقلال است. دولت افغانستان اعلام جهاد داده، شرافت ملت‌ها در آزادی است. شما مسلمان و افغان می‌باشید. نقاط حساس در دست شما است. اکنون منتظریم که در این جهاد عظیم چه می‌کنید؟»

نشر این اعلان‌ها مشکلات زیاد داشت. مشران قبایل به‌عهده گرفتند که خودشان اعلان‌ها را در قرارگاه‌های برتانوی به عساکر ملیشه برسانند و چنان کردند.

جنگ در گرفت. ما به تعرض مبادرت کردیم و دشمن به مدافعه پرداخت. در خلال این احوال جوانان قبایل آزاد که در ملیشه بودند، شبانگاه به‌صورت ناگهانی یکی از برج‌های قلعه‌ی وانا را متصرف شدند و از آن‌جا بر افسران انگلیس آتش نمودند. در این قضیه شش نفر افسر برتانوی کشته شد، قوای ما نیز که در اطراف قلعه رسیده بودند، با یک هجوم متهورانه قلعه را متصرف شدند و عساکر انگلیس با دادن تلفات وانا را گذاشته گریختند.

به این ترتیب، وانا که قرارگاه مهم و مرکزی بود، به‌تصرف ما درآمد. در این اثنا در حدود دوصد نفر از عساکر ملیشه با منصبداران خود که از قبایل آزاد بودند، اسلحه و تجهیزات خود را گرفته نزد من آمدند. یک نفر دکتور هندی را نیز با خود اسیر آورده بودند. غرور ملی و عشق به آزادی در نگاه آن‌ها برق می‌زد. احساساتی از آن‌ها مشاهده می‌شد که از هر حیث شایسته احترام و تجلیل بود.

من کوچک‌ترین تفاوتی میان آن‌ها و قوای خود ما ندیدم. آن‌ها با این حرکات ثابت کردند که تفرقه‌های سیاسی و سعی‌های متوالی در اساس وحدت ملت‌ها تأثیر ندارد.

این افغان‌های شجاع را به‌خواهش خودشان به مرکز فرستادم. آن‌ها از این‌که زنان و فرزندان‌شان مورد تهدید دشمن واقع می‌شوند، هیچ اندیشه‌ی نداشتند. انگلیس‌ها که این حال را مشاهده کردند، سپاهیان خود را تاز قرارگاه وته‌خیل و آشیانه و خیبر برآورده به میدان‌شاه بردند و مخازن حربی خود را آتش زدند.

راپورت پیش‌قدیمی‌های خود را به مرکز و به قوماندانی کل فرستادم - سپه‌سالار شاه دولاخان را فرستاده که قرارگاه وانا را به مراقبت وی بگذاریم. چنانچه شش‌ماه پس از جنگ نیز وانا و ملحقات آن در تصرف ما بود.[۱]


[] يادداشت‌ها

يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط مهدیزاده کابلی بازنویسی و ارسال شده است.


[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- مارشال شاه‌ولی خان غازی (فاتح کابل)، يادداشت‌های من: جرگه‌ی بزرگ، مجله‌ی وحید، مهر ۱٣۵٠، شماره ۹۴، صص ۱۱٠۱-۱۱۹۵.


[] جُستارهای وابسته




[] سرچشمه‌ها

مجله‌ی وحید (خاطرات)